۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه

ابراهیم در آتش!


ادبیات عامه و فرهنگ فولکلور بدلیل بی تکلفی و صراحت و بی پروائی اش در بهره جستن از واژگان لمپنی و خیابانی در انتقال معنا و تفهیم پیام به مخاطب ولو آنکه در انتقال چنین پیامی به مرزهای ابتذال هم نزدیک شود بعضا در مقایسه با ادبیات کلاسیک از توان اقناع بیشتری برخوردار است.
از جمله آنکه با وام گیری از گویش عوام در ساختن داستان شیطنت آمیز آن پسری که دعا می کرد مادرش فوت کند تا در تجدید فراش محتمل پدر با بانوئی جوان، ایشان نیز نصیبی از این ماجرا ببرد(!) و اما دست بر قضا این پدر خانواده بود که به رحمت ایزدی پیوست و در ازدواج مجدد مادر، فرزند نگون بخت مواجه با زیاده خواهی (!) پدرخوانده شد و بدین منوال تلخ کامانه در نجواهای محزون خود «بر خود» طعنه می زد که: چی فکر می کردیم. چی شد!
اکنون نیز می توان در بازبینی انقلاب اسلامی ایران و همه فراز و فرودها و مصائب و شدائد تحمیلی و تزریقی به مولود آن (جمهوری اسلامی) طی 36 سال گذشته و تحت مدیریت فزون طلب و سلطه جوی دولتمردان آمریکائی مانند آن جوان نگون بخت کل ماجرای انقلاب اسلامی و دشمنانش را به همین یک جمله از وصف حال آمریکائیان تقلیل داد تا در «خلوت خود» آنگونه سوته دلی کنند که:
چی فکر می کردیم. چی شد!؟
صورت قضیه بدین معنا بی ابهام است دائر بر آنکه:
ایرانی که قرار بود در آتش ناامنی بسوزد! ایرانی که طی 36 سال گذشته با استعانت از تحریم های اقتصادی و تهدیدهای نظامی و نگه داشتن اش در فضای امنیتی قرار بود مانع از بسامان رسیدنش و دومینو شدن الگوی حکومتی اش در منطقه شوند! اکنون در عمق امنیت نشسته در حالی که در محاصره دریائی از ناامنی تروریستی وحوش سلفی و داعشی و بوکو حرامی و القاعده ای و جبهة النصری و هزار کوفت و زهر مار دیگر قرار دارد.
وحوشی که قرار بود از طریق عنان گسیختگی و توحش ملبس به اسلام، مروج بی اقبالی و ترشروئی به «اسلام» و ایقان به بی صلاحیتی هر نوع حکومتی بنام اسلام شوند اکنون در حالی همه منطقه را در آتش جنگ و ترور و خشونت و ناامنی فرو برده اند که ایران پیشتاز و پیش قراول مُلکداری اسلامی یگانه کشوری است که علی رغم اتهام مُلکداری دین ورزانه (!) به لنگر ثبات و امنیت در منطقه مُبدل شده و ابراهیمانه و بسلامت از آتش فتنه نمرودیان جان به در برده.
بنا به اصل «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» چنین برآیندی بالاترین تبلیغ برای موفقیت الگوی حکومت دینی آن هم از جوار بلاهت مبارزان خط اول مبارزه با حکومت دینی است!
فتنه ای که حرامیان از طریق داعش و وحوشی شبیه داعش مهیا کردند تا از آن طریق با خاکپاشی بر چشم حقیقت، بکوشند با بدنام کردن و بد مرام کردن و بی کفایت معرفی کردن اسلام در امر مُلکداری و فرو بردن منطقه و ایضاً ایران در بحران ناامنی، بتوانند فروشنده ناکامی تجربه انقلاب اسلامی به مشتاقان و متقاضیان شوند. اینک و همان فتنه گران با کمانه کردن دسائس شان شخصاً اسباب ترویج و تشویق مدل حکومتی ایرانی شده اند که بنا به دسائس و غرائض ایشان قرار بود شاخص عبرت و نمایه ملامت باشد.
طنز ماجرا آنجاست که 8 سال پیش روزنامه آمریکائی Columbus Dispatch با چاپ کاریکاتوری از خاورمیانه، ایران را به چاه فاضلابی تشبیه کرد که مردمش در هیات سوسک در حال آلوده کردن منطقه اند و اکنون با نگاهی به نقشه پراکندگی وحوش داعش مشاهده می شود آن نجاسات عقلی، غالبا با خاستگاهی غربی و عربی در حال ملوث کردن منطقه ای شده اند که دست بر قضا ایران منزه ترین و امن ترین آن است!
به اعتبار همین ناکامی است که «کدخدا» و «عناصر و متحدین کدخدا» اینک تا بن دندان حق دارند که با رویت کامیابی و مُلکداری توام با امنیت در یگانه حکومت شیعی منطقه و در میانه جهنم جنگ و قتل و ترور و توحش و ناامنی متحدین «کدخدا» و «اجامر کدخدا» سوته دلانه با خود نجوا کنند که:
چی فکر می کردیم. چی شد!

شه پرکان الوان و شب پرکان هوسران!



شبکه تلویزیونی ABC در آمریکا روز گذشته طی گزارشی ستاپ شده فیلمبردار و گزارشگر خود را بشکلی نامحسوس همراه با زنی آلامد و بلوند و خوش جمال و با لباسی تن نما راهی خیابان های نیویورک کرد و بدینوسیله اقدام به تهیه و ارائه گزارش از مردانی کرد که به طعمه مزبور متلک های جنسیتی می گفتند.
گزارشگر ABC در ادامه وقتی مردان مزبور را مورد سوال برای چرائی ابراز آن متلک ها قرار می داد غالبا مواجه با گریز ایشان از پاسخگوئی می شد جز معدودی که در پاسخ دادن تنها به بیان این نکته قناعت داشتند که:
مقصر خودشه. زنی که این جوری می آد تو خیابون یعنی خودشم علاقه به شنیدن این متلک ها داره!
بدون هر گونه داوری در مورد گزارش مزبور، پاسخ به این پرسش قابل تامل است که:
عطف به نیاز توجه طلبانه و تحسین جویانه ذاتی انسان، زنی که به اقتفای ارتفاع همین نیاز و در حسرت دیده شدن و مورد تحسین قرار گرفتن و بمنظور «نیل به این میل» از خود آرائی و بدن نمائی و جلوه گری خیابانی بهره می برد؛ چنین زن و چنان زنانی تصور می کنند آن نرینه های به وجد آمده در نقطه مقابل شان چه حظ و قصدی را از نگاه «تحسین آمیز فرض شده به ایشان» دنبال می کنند؟
آیا آن بانوان محترمه متصورند نگرش آقایان مزبور در چنان موقعیتی به ایشان برخوردار از حظی مشترک با فرضاً نگرش زیبا شناسانه یک کارشناس زبده نقاشی به مثلاً تابلوی تحسین برانگیز «گنج پنهان» رامبراند یا «مونالیزای» داوینچی است!؟
اگر نه ـ آیا آن بانوان محترمه می دانند آن «قـُلتشنان» حظ و قصد و وجد اصلی شان از رویت آن «چین و ماچینان» و «شه پرکان الوان» چیست و کجای ماجرا را می بینند و می جویند!؟

۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

کدخدای ده ما!


تقدیم به ناخدای کشتی تدبیر و امید!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کدخدایی که گمان کرده خدای دهِ ماست
کدخدا نیست خدا نیست بلای دهِ ماست
روزگاری است به گوش همه خواند که خداست
خانه‌اش در دهِ ما نیست جدا از دهِ ماست
بینوا بی‌خبر از حال و هوای ده ماست
بینوا بی خبر ازحال و هوای ده ماست
کدخدا دیرزمانی است که دیوانه شده
از زمانی که به دیدار خدا رفته و در خانه شده
خانه را دیده ؛ خدا را نه ولی، با همه بیگانه شده
غافل از آن‌که خدا در همه جای ده ماست
بینوا بی خبر ازحال و هوای ده ماست

............................................
................................
....................
..........
.

باز آمدنت نیست. چو رفتی، رفتی!


دکتر محمدرضا عارف اخیرا اظهار داشته اند:
بسیاری از فعالان رقیب اصلاحات بعد از حوادث ۸۸ بر این باور بودند فاتحه اصلاحات خوانده شده است و حتی تعبیر «مرگ اصلاحات» را به کار می بردند. عارف ضمن رد چنین ادعائی نوید آن را داده که اصلاح طلبان در انتخابات اسفند ماه بار دیگر توفیق بازگشت به صحنه را با رای مردم کسب خواهند کرد.
دکتر عارف در این امر تنها نیست و غالب سخنگویان اصلاح طلبان با ادعای برخورداری از عمق اجتماعی و محبوبیت مردمی، بازگشت محتوم خود به قدرت را باور و بازنشر کرده و می کنند.
هم زمان حامیان محمود احمدی نژاد نیز به استناد محبوبیت رئیس جمهور سابق نزد اقشار فرو دست، مشابه همین ادعا را داشته و بازگشت مجدد محمود و یاران محمود به قدرت، با اتکای بر آرای مردم در انتخابات بعدی را بشارت می دهند.
برخلاف باور هر دو طیف مزبور و به استناد واقعیات میدانی و شواهد تاریخی و روحیات فرهنگی موجود در رفتار شهروندی ایرانیان، ظاهراً اصلاح طلبان و احمدی نژادیان مشترکاً موظفند در باور ادعا و نوید بازگشت خود به قدرت جانب حزم را نگاه دارند.
همه شواهد و قرائن محیطی موید آنست که بدلیل نحافت و بی بُنیگی و ضعف ساختار حزبی در ایران، رفتارها و رویکردهای اجتماعی در ایران قبل از آنکه «محاسبه محور» باشد؛ تابع «مـوُد ـ Mood» و حالات و آنات موسمی است.
بدین معنا سنت سیاسی و قانون حاکم بر رفتار اجتماعی ماکزیممی ایرانیان برآمدی از اقتضائات دنیای «موُد و مُد» است که به صورت تب ظهور می کند و با افول تب نیز «دمُده» و فراموش می شود. موُد و مُدی که متکی بر فرد است تا فهم!
به اعتبار همان نحافت ساختار حزبی در ایران و به اقتفای همین «موُد سالاری» فرد محور است که «این جماعت» زمانی شاهین اقبال خود را بر شانه های «محمد خاتمی» می نشاند و قد رعنای ایشان را در قامت اسطوره دوم خرداد فهم می کند و به همان اعتبار و با اقتضائی دیگر و فصلی دیگر آنک بخشی دیگر از همین جماعت موُد سالار «محمود احمدی نژاد» را برتابیده و ایشان را بر سکوی معجزه هزاره سوم، می نشانند.
چنین سنتی از یک جهت می تواند برای اصحاب قدرت «فرصت و مزیت» باشد مشروط بر آن که با گذشتن از «فرد» دست به تمهید «قالبی نوین» بمنظور دل فریبی و رای رُبائی شهروندان بزنند.
لذا حامیان خاتمی و ایضاً حامیان احمدی نژاد منطقاً موظفند ابتداً انقضای فصل خود و بی بازگشتی قهرمان خود را با استعانت به اصل خیامانه «باز آمدنت نیست. چو رفتی رفتی» باور کنند. اما و در عین حال ایشان با استعانت به آنکه نیل به قهرمان خواهی نزد این گستره جمعیتی نمُرده (هر چند قهرمانان سابق ایشان و برای ایشان منقضی و دمُده شده) لذا با یابش یا پردازش خود و قهرمانان خود در قالبی نوین و مُبین با «موُد و ادِتووت» Mood & Attitude آن بخش از «جامعه مد گرای ایرانی» می توانند بستر بازگشت خود به قدرت را با «فـُرمَتی نوین» بازتولید و امیدواری کنند.

۱۳۹۴ مرداد ۳, شنبه

موزعین آفتابه!


ماجرای مذاکرات اتمی 1+5 با ایران را در ساده ترین شکل ممکن می توان با آفتابه دار مسجد شاه در بازار تهران مقارنه کرد که در هر بار رجوع، مراجعین را با عتاب خطاب می کرد:
آن را بر ندار! این یکی را بردار.
و وقتی مواجه با این پرسش می شد که فرق اش چیست؟ می گفت:
بالاخره باید بفهمند من هم اینجا کاره ای هستم!!!
در ماجرای مذاکرات هسته ای نیز نهایت حرف اصلی آمریکا و متحدینش آن بود که بالاخره باید نقش و جایگاه بالا دستی ما نیز در نظام بین الملل در مقام «کلیددار اعظم» رعایت و اقتدار خوانی شود!
یا به تعبیری دیگر مناقشه اتمی با ایران چالشی نفس گیر بین ایران با 1+5 بود تا مشخص شود آیا ایران تن به این معادله خواهد داد که جایگاه و منزلت و موجودیت اش را بصورت پائین دستی ذیل نظام مسلط و در چنگال اقتدار غربی ها فهم و اقبال کند؟

یا آنکه کماکان مُصر به برخورداری از جایگاه بالا دستی و هم وزن با خازنان قدرت در جهانند!؟

به عبارتی دیگر عتاب محوری 1+5 به ایران آن بود که شما نمی توانید برخلاف نظام مستقری که «ما» در جهان حاکم کرده ایم و بدون برسمیت شناختن «ما» و حاکمیت مهترسالارانه «ما» از امکان یا مجوز بقا و دوام در این نظام یکه سالار برخوردار باشید!
امری که نهایتا و در روزها و ساعات و دقائق پایانی مذاکرات، بشکلی اجتناب ناپذیر به یک «بازی جوجه» Chicken Game میان ایران و آمریکا مبدل شد تا بدانوسیله طرفین نهایتاً بتوانند اراده گرایانه انتخاب نهائی خود بین دو گزاره «تساوی» یا «بزرگ تر» را برگزینند. (1)
جدالی نفس گیر که در نهایت و در اوج ناباوری با فرو رفتن طرف غربی در کابوس خود ساخته و خود باور کرده «ایران اتمی» مُنجر به جا زدن و کنار کشیدن طرف غربی از برابر ایران شد!
فرجامی که نوعاً و بدون تردید بمعنای پیروزی غیر قابل انتظار ایران در این مذاکرات معنا خواهد شد.
چیستی و چرائی این پیروزی محل انکشاف و اهتمام این نوشتار است که طی آن سعی شده با فرا رفتن از ظواهر و شکل، دقائق و ظرائف پنهان مانده در این مذاکرات 12 ساله مورد واکاوی قرار گیرد.
بر این مبنا تفطن به چند فراز در مذاکرات مزبور حائز اهمیت است.

نخست: تعریف درست صورت قضیه.
بقول اصحاب هندسه، تعریف درست صورت قضیه نیمی از مسیر پیدا کردن راه حل درست قضیه است.
با رعایت چنین بداهتی باید اذعان داشت تحریم ها و قطع نامه های شورای امنیت امری خلق الساعه در کاریر جمهوری اسلامی نبود و دولتمردان ایران از ابتدای استقرار جمهوری اسلامی با ایذای تحریم ها و تهدیدهای اقتصادی ـ نظامی آمریکا و متحدین غربی آن مانوس و مشهور بودند اما آنچه که توانست نَفَس انقلاب اسلامی و توان جمهوری اسلامی را به تنگنا بکشاند؛ تحریم های فلج کننده بانکی و نفتی و اقتصادی مصوب شورای امنیت از خرداد 90 به بعد بود.
تحریم های مزبور ترفندی کثیف در فردای سرکوب ناآرامی های انتخاباتی مشتهر به «فتنه 88» بود که با نیت امداد رسانی و تزریق دوپینگ به عروسک گردانان آن فتنه مصوب و اجرائی شد.
هر چند بانیان تحریم، حاذقانه در افکار عمومی «احمدی نژاد» و زبان و رفتار غیر دیپلماتیک وی را علت موجده و مشدده تحریم های مزبور القائی کامیابانه کردند اما نباید اسیر این نیرنگ شد.
واقع آنست احمدی نژاد نه علت تحریم ها بود و نه دلیل قطع نامه ها. بیرون از «با احمدی نژاد بودن» یا «بر احمدی نژاد بودن» باورمندی به عاملیت احمدی نژاد در تشجیع غرب به تحریم های مزبور کمال ساده اندیشی است. این بمعنای خاک پاشیدن بر چهره حقیقت است. بیرون از نفرت از احمدی نژاد یا الفت به احمدی نژاد، تحریم ها بدون اتصال یا نیاز به اتصال به احمدی نژاد یک «علت» داشت و یک «دلیل» و در این میان «احمدی نژاد» تنها معلول و متاثر از تبعات تحریم ها بود.
علت تحریم ها، جنبش شهرآشوب سبز بود و دلیل تحریم ها ذات سرکش انقلاب اسلامی و انقیادناپذیری مولود آن انقلاب از هژمونی جهانی آمریکا طی بالغ بر 4 دهه گذشته بوده و هست. (2)
در این میان این اکبر هاشمی رفسنجانی بود که با فراست و زیرکی خود و به استعداد عقبه تبلیغاتی و آپاراتچیکش از این توفیق برخوردار شد تا در فردای سرکوب «فتنه 88» سنگ تحریم ها را در چاه فتنه علیه «جمهوری اسلامی بدون خود بیاندازد» تا از آن طریق ماهی مراد خود را صیادی کند.
ایشان مدبرانه و با تاسی به جراحت سیمای مخدوش شده نظام از جوار شهرآشوبی 88 و ترش روئی افکار بین الملل از آن جراحات و با استظهار به سربازان پا به رکابش و بنا به اعتراف فرزندش (مهدی) با تقسیم مسئولیت ها و سعایت مهدی نزد غربی ها، حاذقانه شرایط تشویق و تشجیع غربی ها به اعمال قطع نامه ها و تحریم های فلج کننده علیه ایران را فراهم کرد تا بدانوسیله از «آنی» انتقام بگیرد که مانع از بازتولید قدرت وی در نظام شده بود.
این واقعیت را نباید از نگاه دور داشت که بازی هاشمی برخوردار از عقبه و پیشینه ای 36 ساله است و ایشان از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی مترصد فرصتی بمنظور احراز و تثبیت نقش بالا دستی خود در هرم قدرت در ایران و با اهدافی خاص بود.
سیر حوادث نیز نشان داد هاشمی برای نیل به چنان جایگاهی از ابتدا تمایل به نزدیکی با آمریکائی ها و دلربائی از ایشان به عنوان یک چهره «پراگماتیسم» در برابر بقول خودش «کله شقی انقلابیون» را داشت.
این در حالی است که آمریکائی ها نیز از فردای پیروزی انقلاب اسلامی با کنجکاوی در جستجوی یک چهره عملگرا در ایران بودند تا از آن طریق بتوانند شعله های سرکش انقلاب اسلامی را از آن طریق مهار و مدیریت کنند.
حمایت دولتمردان آمریکا از پراگماتیست ها و تلاش بمنظور تقویت و روی کار آوردن ایشان در تهران بمنظور مهار انقلاب اسلامی هم زمان با تلاش همیشگی و آشکار هاشمی رفسنجانی بمنظور معرفی خود در قامت درخشان ترین چهره عملگرا در ایران نقطه آرمانی در تقرب بین این دو و امداد رسانی دو جانبه به یکدیگر در طول 36 سال گذشته بوده.
بی دلیل هم نبود که واشنگتن در فردای عزل «ابولحسن بنی صدر» و سرخوردگی بابت از دست دادن یک چهره لیبرال نزدیک به خود، کاوش چهره جایگزین را از میانه روحانیون به قدرت رسیده در جمهوری اسلامی متمرکز کردند.
در این کاوش گزینه نخست آمریکائیان «مهدی کروبی» بود و ابتدا و در سال 1980 از طریق برادر ایشان (حسن کروبی) کوشیدند بخت خود جهت نفوذ و یارگیری از میانه روحانیون منسوب به انقلاب اسلامی را به بهانه آزادی دیپلمات های به گروگان گرفته شده در تهران بیآزمایند.
بر همین اساس با همکاری یک تاجر ایرانی (جمشید هاشمی) ترتیب ملاقاتی بین ویلیام کیسی (رئیس ستاد انتخاباتی رونالد ریگان) با حسن و مهدی کروبی در مادرید و پاریس داده شد.
چنین ملاقاتی یک بار دیگر و این بار با اهتمام یک دلال اسلحه (منوچهر قربانی فر) و در ماجرای سفر مک فارلین به ایران تکرار شد و از این طریق در جولای و اکتبر 1985 حسن کروبی در هامبورگ و ژنو با طرف آمریکائی (مایکل لدین) دیدار و مذاکره داشت. (3)
اما در میانه میدان و بعد از اطلاع هاشمی رفسنجانی از چنین کریدوری در اوت 86 و از طریق دور زدن «کروبی ها» این بار «حسن روحانی» به طور محرمانه و بنمایندگی از جانب هاشمی رفسنجانی و با میزبانی منوچهر قربانی فر در پاریس با طرف آمریکائی و به انگیزه ظاهری آزادی گروگان های غربی در لبنان و کمک تسلیحاتی آمریکا به ایران به مذاکره با کسانی نشست که در فرای این مذاکرات در جستجوی قهرمان پراگماتیسم شان در ایران بودند. (4)
هر چند ماجرای مک فارلین عاقبت بخیر نشد اما این مانع از جهد رفسنجانی برای نزدیکی به آمریکائی ها و تلاش ایشان جهت تثبیت قدرت خود با اتکای بر بهبود مناسبات با آمریکا نشد.
اعتراف چندی پیش ایشان مبنی بر آنکه:
«من در سالهای آخر عمر امام نامه ای دست نویس بمنظور مرتفع کردن قطع رابطه با آمریکا خدمت امام نوشتم» هر چند گویای تلاش ایشان جهت القای موافقت مرحوم امام با بهبود مناسبات با آمریکا بود اما تیز هوشی امام در اصلاح غیر مترقبه وصیت نامه اش و اضافه کردن این فراز که:
«اكنون كه من حاضرم، بعض نسبت‌های بی‌واقعیت به من داده می‌شود و ممكن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض می‌كنم آنچه به من نسبت داده شده یا می‌شود، مورد تصدیق نیست مگر آن‌ كه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق كارشناسان؛ یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم ... من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه‌ی سالوسی و اسلام‌نمایی بعضی افراد، ذكری از آنان كرده و تمجیدی نموده‌ام كه بعد فهمیدم از دغلبازی آنان اغفال شده‌ام. آن تمجیدها در حالی بود كه خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار می‌نمایاندند و نباید از آن مسائل سوء‌ استفاده شود؛ و میزان در هر كس حال فعلی او است» جملگی موید آن است که بنیان گذار جمهوری اسلامی در فراست سهمی بالادستی نسبت به هاشمی داشت. (5)
اظهارات اخیر «سید محمد خامنه ای» برادر ارشد رهبری ایران در مصاحبه با نشریه «رمز عبور» رمزگشائی با تاخیری از جهد هاشمی رفسنجانی در ماجرای مک فارلین بمنظور نزدیکی با آمریکائیان بود.
به گفته محمد خامنه ای:
تحلیل آمریکایی ها تثبیت آینده نفوذشان در ایران و به تحلیل بردن تدریجی نظام اسلامی و انقلابی بود و با سفر مک فارلین می‌خواستند به موضع مطمئنی برسند ... موضوع اصلی ملاقات مک فارلین و ریسک سفر او که اگر کشف می‌شد کاخ سفید و حزب متبوع رئیس‌جمهور آمریکا ریگان را سخت در فشار قرار می‌داد، موضوع حفظ آینده ایران بعد از امام بود. موضوعی فوق سری که باید کاملاً محرمانه می ماند و جز اصحاب سرّ، باید حتی کنگره آمریکا و همه مقامات ایرانی ـ چه رسد به مجلس و امام ـ هم بویی نمی‌بردند ... دولت آمریکا با زیرکی برای پنهان کردن اصل منظور از سفر (که نوعی توافق سیاسی برای رهبری پس از امام بود) به سرعت خودش موضوع کونتراها را مطرح کرد تا مهره‌های آینده سوخته نشوند و فقط موضوع یک تخلف از ناحیه کاخ سفید در برابر کنگره باشد. امّا اصل قضیه که دلالی سیاسی و مهره‌سازی برای آینده جمهوری اسلامی ایران بود؛ تمام نشد و شکل عوض کرد ... دلایل و قراینی بر این حقیقت همیشه وجود داشته و گاه گاه تکرار می‌شود. حضور فعال و به اصطلاح تکیه‌گاه شدن هاشمی در همه وقایعی مثل فتنه سال 88 و قبل از آن و عدم انصراف او از پیگیری رسیدن به رهبری نظام و دفاع از اهداف و منافع آمریکا در نقل قول‌های دروغ از امام و اصرارهای چند ساله او در اتمام جنگ و باصطلاح نوشاندن جام زهر قطعنامه منحوس به امام و دیگر گفته‌ها و مصاحبه‌های مشابه دیگر و مخصوصاً روابط مستحکم دیپلماتیک و سیاسی با سعودی‌های خصم لدود ایران و شیعه، همه قراین و دلایلی عقل پسند بر وجود رابطه پنهانی و اصرار آمریکا بر به قدرت رساندن این شخص است. (6)
طبعاً اظهارات محمد خامنه ای در مصاحبه با «رمز عبور» تا آن اندازه صریح و تند بود تا منجر به واکنش هاشمی رفسنجانی شود. به همین اعتبار بود که هاشمی تاب از کف نهاد و طی نشست با اعضای شورای بازشناسی نهضت جنگل، تک محمد خامنه ای را پاتک کرد اما لبه تیز پاتک خود را بدون ذکر نام متوجه رهبری کرد و گفت:
چشم امید دشمنان ملّت به حضور تندروهاست، برای چپاول و به یغما بردن منافع ملی. درست مثل اتفاقی که در دولت قبل می افتاد که هم چوب حراج بر تاریخ انقلاب زدند و هم بر منافع ملّی. همان دولتی که فسادهای عیانش نه تنها نادیده گرفته می شد، بلکه بابتش تعریف هم می شنید! ... گویا این شخص (محمد خامنه ای) با سؤاستفاده از فضای غبارآلوده زمان که یاران و اهل بیت امام عزیز را به جرم وابستگی‌های علمی و نسبی می‌نوازند و «دیگران به تماشا نشسته‌‌اند و فعلاً سکوت اختیار کرده‌اند» ... چرا کسانی که در جریان تصمیمات انقلاب، دفاع مقدس، توطئه‌های ریز و درشت ضد انقلابیون و منافقین در این کشور هستند، در این‌گونه موارد که بدیهات انقلاب تحریف و تخریب می‌شود، سکوت کرده و برای دفاع از نظام اسلامی، سخنان سخیف و داستان‌سرایی‌های تخیلی گروهی بغض‌آلود را پاسخ نداده و تماشاچی شده‌اند؟!

علی ایحال با رحلت امام پرونده ای که هاشمی رفسنجانی اشتیاق بستن آن را بنام خود در سر داشت (پرونده رابطه با آمریکا) مفتوح ماند اما هاشمی نشان داد در تحصیل اهدافش پایمرد است و آنی نیست که ناکامی هایش، ایشان را در تعقیب خواسته هایش ناامید کند. به همین منظور بعد از رحلت امام و با نشستن هاشمی بر کرسی ریاست جمهوری ایشان یک بار دیگر کوشید تا بخت خود بمنظور نزدیکی با آمریکا را بیآزماید.
عطاالله مهاجرانی معاونت پارلمانی وقت هاشمی رفسنجانی گزینه نوین ایشان در باز کردن مجدد این پرونده بود و به همین منظور مهاجرانی با مقاله مذاکره مستقیم منتشره در روزنامه اطلاعات (اردیبهشت 69) موفق شد تا یک بار دیگر بحث لزوم مذاکره با آمریکا را در کریدورهای سیاسی ایران بازتولید کند.
هر چند تلاش هاشمی و مهاجرانی این بار نیز ناکام ماند و با دیوار سخت مخالفت رهبر نوین ایران (آیت الله خامنه ی) برخورد کرد اما نفس آن ماجرا و حواشی آن به معیار و شاخصی از ذکاوت آیت الله خامنه ای در تاریخ آینده جمهوری اسلامی مبدل شد.
آنانکه در آن مقطع و بعد از مخالفت آیت الله خامنه ای با مذاکره با آمریکا با غُر و لـُند موضع سرسختانه «آیت الله» را برنتابیدند همان هائی هستند که امروز و در ورای مذاکرات فعلی ایران با آمریکا بر سر پرونده اتمی اقدام به لنترانی کرده و می گویند:
آیت الله بی دلیل در مذاکره با آمریکا سخت سری می کرد و علی رغم مخالفت قاطع اش با مذاکره با آمریکائیان در 69 سیر وقایع نهایتاً ایشان را متقاعد و مجاب و بلکه مجبور کرد تا به صرافت صحت خواست هاشمی جهت مذاکره مستقیم با آمریکا بیفتند!
این در حالی است که «اصحاب غـُر» خود را به جهالت زدند که مخالفت آن روز خامنه ای ناظر بر مطالبه چنین مذاکراتی از جانب معاون رئیس جمهور وقت ایران آن هم از موضع پائین دستی بود و این یک تفاوت ساختاری با مذاکرات فعلی در 92 دارد که برخلاف 69 این بار این بالاترین مقام اجرائی ایالات متحده (اوباما) است که از موضعی علی الظاهر متواضعانه در زمستان 91 و از کانال پادشاهی عمان و از طریق نامه رسمی خواستار مذاکره مستقیم با ایران شده است.
این همان نکته هوشمندانه ای است که رهبری در 69 دید و خطاب به مهاجرانی گفت:
«مذاکره یعنی بده و بستان. توچه چیزی داری که می خواهی در مذاکره به طرف آمریکائی بدهی تا در ازایش چیزی بگیری؟»
و همین «آیت الله» که در 69 مخالف مذاکره مستقیم با آمریکائیان بود در 91 و با مدیریت «جلیلی» به استعداد افزایش سانتریفوژ از 64 عدد دوران خاتمی به 19000 عدد و ایضاً افزایش غنی سازی از ۳.۵ درصد دوران خاتمی به ۲۰ درصد و ایضاً بومی کردن چرخه اتمی به میزان 100% و ایضاً رساندن ذخیره اورانیوم به ۱۲ تن و در حالی که با مساعی سپاه قدس شریان های تنفسی آمریکا در سوریه و بغداد و بحرین و یمن، اسیر سرپنجه قدرتمند «قاسم سلیمانی» و نیروهای تحت فرمانش شده بودند اکنون همین «آیت الله» به اندازه کافی «چیز» داشت تا محتاطانه و با دستی پُر مُجوز مذاکره با طرف غربی را به امیرانش بدهد.
علی ایحال هاشمی رفسنجانی صندلی ریاست جمهوری را در 76 و بدون توفیق در بهبود مناسبات با آمریکا محول کرد و علی رغم تحفظ و میل به تحقق و تعقیب این پرونده بعد از آنکه در دوران اصلاحات در نامتوقع ترین شکل ممکن مواجه با پرخاشگری و پنجه کشیدن اصلاح طلبان بر چهره خود شد تا جائی که بعد از مناقشه بر سر آرای متخذه اش و مجادله بر سر نفر سی ام شدنش در انتخابات پارلمان از صرافت حضور در مجلس ششم نیز افتاد و ترجیح داد تا پایان دوران اصلاحات و به امید بازگشت مجدداش به ساختمان پاستور، لکوموتیو قدرتمند سیاسی خود را تا تیر 84 مصلحت اندیشانه با چراغ های خاموش و حرکتی بطئی بر روی ریل براند.
84 سال مهمی برای هاشمی بمنظور بازگشت به پاستور بود اما بخت این بار هم با هاشمی یار نشد هر چند برآورد ایشان از هزیمت 84 در مقابل احمدی نژاد ناظر بر تدبیر رهبری است و به همین منظور 8 سال بعد از شکست 84 تاب از کف نهاد و بغض 8 ساله خود را آنگونه بیرون ریخت که:
«اتفاقی که در انتخابات 84 افتاد همان اشتباه اصلاح طلب ها بود. نفهمیدند که چه اتفاقی دارد می افتد؟ نفهمیدند که این افرادی که رد صلاحیت شدند را (معین و مهرعلیزاده) چطور برگرداندند؟ برای چی برگرداندند؟ این درست موقعی بود که فهمیدند که من می آیم. می دانستند رأی من بالاست. گفتند در رای هاشمی تفرقه بیاندازیم . اصلاح طلبان نفهمیدند و اشتباه کردند «طرف مقابل» هم که از خدا خواسته دید یک راهی برایشان در ناامیدی پیدا شد»
فهم کلام هاشمی در اظهارات بالا فهم دشواری نیست و ایشان با صراحت کمتر دیده شده دارد به مخاطب می گوید:
بعد از رد صلاحیت دو کاندیدای اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 (معین و مهرعلیزاده) آیت الله خامنه ای بدلیل وقوف اش از رای بالای من در انتخابات و بمنظور شکستن و تـُخس آرای من با استفاده از «حکم حکومتی» اقدام به بازگرداندن این دو به عرصه انتخابات کرد تا از این طریق مانع پیروزی من در انتخابات شوند! (7) و (8)
هر چند اظهارات هاشمی مسموع نیست اما این مانع از آن نشد تا در فرصتی دیگر اظهار دارد:
«آیا تا به حال بررسی شد که چرا پس از انتخابات سال 84 که به قول بعضی‌ها مردم از حضور من در سیاست خسته شدند، در اولین انتخابات پس از آن بین آیات و حجج اسلام (انتخابات مجلس خبرگان) مردم رأی معناداری به من دادند؟»
اشاره هاشمی به رای میلیونی اش از تهران در انتخابات خبرگان سال 85 است. این در حالی است که مطابق نقشه دموگرافیک از آرایش سیاسی شهروندان در ایران و بنا بر جمیع داده های اینفوگرافیک از منحنی آرای سیاسی شهروندان ایرانی، تهران یک مورد منحصر بفرد از تمرکز بخش معناداری از طبقات شبه مدرنی است که طی 35 سال گذشته و بویژه بعد از ریاست جمهوری آقای رفسنجانی همواره در زمین هاشمی بازی کرده و اساسا پایگاه اصلی و محوری هاشمی را می توان نزد غالب شهروندان تهرانی با رویکرد شبه مدرن محسوب کرد. لذا این که ایشان در ریاست جمهوری 84 انتخابات را در گستره ملی باختند اما سال بعد در خبرگان موفق به کسب رای اکثریتی در تهران شدند امری است طبیعی که اگر تجاهل العارف نباشد قطعا شلتاق است.
تجربه نشان داده غالباً شهروندان تهرانی با رویکردهای سکولار و شبه مدرن در زمین هاشمی بازی کرده و هر دو معتمدین قابل وثوقی برای یکدیگر بوده اند. جز در انتخابات مجلس ششم که آن بار هاشمی قربانی جو سازی رسانه های همان اقشار فوق الذکر علیه خود در پارلمان شد! (9)
نکته نچندان پنهان در اصرار هاشمی بر عاملیت رهبری در شکست ایشان در 84 از طریق بازگرداندن معین و مهرعلیزاده اثبات کدورت محصله در رابطه ایشان با آیت الله خامنه ای است. کدورتی که حسب ظاهر هاشمی تصنعاً آن را انکار می کند اما شواهد خلاف آن را نشان می دهد. از جمله عمل جراحی پروستات سال گذشته رهبر و عیادت هاشمی رفسنجانی از ایشان در بیمارستان نشان داد مناسبات 60 ساله و دوستانه ایشان اکنون تا آن حد تنازل یافته که هاشمی تا قبل از خبری شدن این جراحی کمترین اطلاعی از آن نداشت.
این در حالی است که هاشمی در خاطراتش بارها بر انس و هم دلی و هماهنگی بین خود و رهبری در جریان کسالت و جراحی امام خمینی تاکید می داشت و به اعتراف خود لحظه به لحظه مراحل بیماری و جراحی تا رحلت امام بین ایشان و آیت الله خامنه ای بررسی و تصمیم سازی می شد اما سکوت فعلی ایشان از مراحل کسالت تا جراحی رهبر که علی الظاهر می بایست اطلاع از بیماری رهبری و شور و هماهنگی با ایشان به سنت مالوف هاشمی در نشست ها و اظهاراتش مکرر خرج می شد که نشد! جملگی موید جدی شدن کدورت رهبری از ایشان است تا جائی که آیت الله خامنه ای عمل جراحی خود را نیز که با توجه به موقعیت رهبر در ایران حائز اهمیت های امنیتی و سیاسی است از هاشمی پنهان نگاه می دارد. ظاهراً با توجه به اصرار هاشمی بر مشی سیاسی خود و دهان کجی به توصیه های رهبری این تکدر تا آنجا پیش رفته که غیبت معنا دار رفسنجانی در افطاری رهبر با سران و مسئولین نظام در رمضان اخیر و نشست مجدد مسئولین نظام بمناسبت عید فطر در حسینیه امام خمینی، موید آن می تواند باشد که هاشمی تعمداً و به اعتبار دلچرکینی رهبر از ایشان به این دو نشست دعوت نشده. این در حالی است که در نماز عید فطر تهران که نیازی به دعوتنامه نیست هاشمی خود را به صف نخست نماز عید رساند و با اقتدای بر امامت آیت الله خامنه ای در نماز کوشید تا کدورت مزبور را با اتکای بر انتشار عکس های خبری از آن آئین دینی، استتار یا انکار کند.
امری که در صورت صحت می تواند موید آن باشد که بیت رهبری تصمیم گرفته با کمی تادیب هاشمی، هزینه زا بودن رفتارش را به ایشان یادآوری کند!

علی ایحال شکست 84 هاشمی ظاهراً تا آن اندازه برای ایشان تلخ و سخت بود تا وی را به این صرافت بیاندازد تا بازی بزرگ خود را در 88 و از طریق لشکرکشی خیابانی بمنظور کُرنر کردن و باج گیری از رهبری جبران نماید.
بازی بزرگی که با تمام فراز و فرود هایش «نگرفت» و ایشان را متقاعد به «پلان دوم» کرد تا همان طور که پیش تر ذکر شد از آن طریق ضمن بسترسازی بمنظور تشجیع و ترغیب غرب به تحریم های فلج کننده اقتصادی و بقول «مهدی هاشمی» با تقسیم مسئولیت ها بین «بابا و فرزند» و اعزام «مهدی» به غرب با ماموریت سعایت و توجیه دولت های غربی زمینه به فلاکت کشاندن دولت احمدی نژاد را در زمین معیشت مردم بدان شکل فراهم آورند تا آنک «بانی» تحریم ها خود حاذقانه و ازطریق «وو ـ دوو دال احمدی نژاد» مدام بر طبل «تحریم ناشی از محمود» زده و بدینوسیله با «سیاه نمائی اگزجره شده» در سنگر انتقام کشی ومشروعیت زدائی نامحسوس از کسی بنشیند که در دو گانه «اکبر ـ محمود» برخلاف توقع هاشمی، چشم خود را بنفع صیانت از آرای متخذه مردم در 88 بر روی رفاقت 60 ساله اش با هاشمی بست.
پلان دوم هاشمی رفسنجانی را با تسامح می توان مسمی به پلان «بازگشت منجی» فرض کرد.
مطابق این پلان مستحسن بود(!) تا ازطریق تحریم های فلج کننده اقتصادی 91 به بعد اولا گزینه «محمود» و «رهبر طرفدار محمود» را از طریق به گروگان گرفتن مردم و کشیدن تسمه از گرده ایشان در زمین معیشت انگشت نما کرده و از این طریق بتوانند با مهندسی انتخابات بستر لازم را بمنظور بازگرداندن هاشمی رفسنجانی به قدرت در مقام کسی که پیش تر و با الهامات غیبی (!) پیش گوئی چنین فلاکتی را کرده بود، مهیا نمایند.
صورت مساله ساده بود:
ابتدا مردم را زیر فشار سنگین و فلج کننده اقتصادی بُرده و پس از سر رسید آستانه تحمل مردم ضمن پمپ ادبار از «محمود» و «رهبر حامی محمود» بستر اقبال به بازگشت منجی را در قامت «مرد بحران ها» فراهم آورند و بدین ترتیب مجموع آرای سنتی هاشمی در کنار زاویه داران با رهبری و مخالفین نظام را به یک هم افزائی ماکزیممی و میلیونی به نفع سبد آرای متخذه هاشمی رفسنجانی در 92 برسانند و از این طریق هاشمی رفسنجانی را از مسیر مهندسی آرا و نشسته بر اقبالی ماکزیممی به کرسی ریاست جمهوری رسانده تا آنک ایشان نیز ظفرمندانه و در خلعت یک قهرمان در فردای پیروزی ریاست جمهوریش، شهریور ماه 92 با صولتی مقتدرانه در اجلاس سالیانه سازمان ملل حضور به هم رسانده و برخلاف روحانی که برای یک مکالمه تلفنی با اوباما در نیویورک ماخوذ به حیا بود هاشمی با قدرت و بدون کمترین وقعی به مخالفت های داخل، با اوباما مصافحه بلکه مذاکره نیز بکند و در فردای مذاکرات با دستی پر مشتمل بر لغو کلیه تحریم ها از موضع قدرت، رهبری و متحدان رهبری را در ایران در کمند قدرت خود زمینگیر نماید.
تخیلی که بغایت زیبا و فریبنده اما خالی از واقعیت بود و آمریکائیان به تجربه نشان داده اند در برآورد نهائی و بعد از 36 سال مچ اندازی با جمهوری اسلامی اینک تا آن درجه با ساختار قدرت در ایران آشنا شده اند که بدانند نه هاشمی و نه هیچ کسی دیگر در ایران یارای به چالش کشیدن نظامی را ندارد که اهرم های اصلی قدرت در آن (دین و تفنگ و تبلیغ) در مکانی امن و غیر قابل دسترس (حوزه رهبری) عایق بندی شده.
بدین اقتفا برای آمریکا دیگر کاربری هاشمی و امثال هاشمی برخلاف دهه 60 و 70 در حد ایجاد بحران در ایران از نوع بحران 88 تعریف شده. (10)
در واقع شواهد حاکی از آن است بعد از 88 با جمیع فراز و فرودهایش لااقل برای طرف آمریکائی مسجل شد در زمین واقعیت امکان تغییر رژیم در ایران چیزی در حد تخیل است لذا برخلاف عقاب های کاخ سفید که همواره دغدغه برخورد سخت افزارانه با ایران را داشته اند، بعد از موفقیت حکومت در سرکوب فتنه سبز در تهران شرایط به نفع رویکرد نرم افزارانه کبوترهای کاخ سفید با ایران فراهم شد تا اینک اوباما بنمایندگی از کبوترها و از موضعی متفوقانه نسبت به عقاب ها ابتکار عمل در پرونده ایران را در دست گرفته تا از طریق شیفت سیاست از فاز «تغییر رژیم» به فاز «تغییر رفتار رژیم» کارآئی این سیاست را از بستر نامه نگاری بمنظور مذاکره مستقیم با ایران با میانجی گری سلطان قابوس و با در نظر داشتن نقش واسط پراگماتیسم ها در ایران، مضنه بزند.
علی ایحال و به سهم خود در پائیز 91 که هنوز سکوت کامل در کریدورهای انتخاباتی ایران حاکم بود چنین پلانی را در اجندای هاشمی رفسنجانی گمانه زنی کرده و ذیل مقاله «خیز بلند هاشمی» اذعان داشتم:
ـ هاشمی رفسنجانی قطعاً در انتخابات 92 شرکت خواهد کرد.
ـ هاشمی رفسنجانی قطعاً بر فراز امواج اقبال زاویه داران با نظام و رهبری و آرای سنتی خود و سبزها فاتح ماکزیممی انتخابات خواهد شد.
ـ هاشمی رفسنجانی و ماجراجوئی نوین اش را نظام تنها با گزینه عدم صلاحیت می تواند مهار کند. (11) و (12)
من حیث المجموع هاشمی بدون توجه به واقعیات میدانی و به اعتبار پشتوانه مهندسی شده تحریم های اقتصادی توسط آمریکا و متحدین غربی اش، بازی نوین خود را از 92 و بمنظور فتح ساختمان پاستور کلید زد.
بدین اعتبار کمال ساده اندیشی یا عوام فریبی است که عده ای ناآگاهانه یا مردرندانه مذاکرات «سعید جلیلی» را تخفیف کرده و ایشان را کار نابلد و ناکام در مذاکرات اتمی معرفی کرده و می کنند.
بزرگ ترین سند در مرد رندی چنان مدعیانی حضور افرادی مانند صادق زیباکلام در میانه میدان «تخفیف جلیلی» و شماتت ایشان به ناکامی در مذاکرات اتمی است که اشتهارش به جان نثاری هاشمی رفسنجانی فکت است!
مدعیان، غافلانه یا عامدانه بی توجه به این واقعیت اند که اساساً و از ابتدا قرار نبوده 1+5 با جلیلی و در مذاکرات به توافق برسند!
تحریم های فلج کننده اقتصادی بخشی از یک پروژه مهندسی انتخابات بود تا از آن طریق به مولود این پروژه در 92 و در مقام تمهید و تزریق دوپینگ به آن «مولود خود خواسته و خود ساخته» و بمنظور پوشاندن «خلعت منجی» به قامت ایشان (هاشمی) و در وقت مقتضی «هدیه» شود.
علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی در پاسخ به خبرنگار روزنامه ایران مبنی بر آنکه «طرف غربی مدعی بود که ایران در دوره احمدی نژاد خیلی در مذاکرات جدی نبود و جلیلی را متهم می‌کردند که به جای مذاکره هسته‌ای، در نشست‌ها مسائل غیر مرتبط و شعاری مطرح می‌کند» ضمن رد این ادعا اظهار داشت:اینجانب از زمانی که پرونده ساختگی هسته‌ای ایجاد شد، در جریان همه جزئیات این چالش قرار داشتم و به عنوان کسی که قبلاً مسئولیت نمایندگی ایران در سازمان بین‌المللی انرژی اتمی را عهده دار بود، بر موضوع هسته‌ای متمرکز شده و به عنوان نمونه با رسانه‌های بین‌المللی زیادی درباره این موضوع مصاحبه داشته یا مقاله نوشتم؛ بعدها که به سازمان انرژی اتمی و پس از آن به وزارت خارجه رفتم با توجه به سوابق کاری متوجه شدم ظاهراً کشورهای عضو گروه 1+5 با شیوه‌ای که در پیش گرفته‌اند، خیلی دنبال دستیابی به نتیجه نیستند. هربار که تیم مذاکره ‌کننده ایران به ریاست جلیلی در مذاکرات حضور می‌یافت، طرف مقابل، موانع جدیدی را برای ایران ایجاد می‌کرد و به جای برطرف شدن موانع، یک «مذاکره برای مذاکره» دیگر، به فهرست مطول مذاکرات قبلی، اضافه و کار مذاکره‌کنندگان ما سخت‌تر می‌شد ... بنده در جریان بودم که ایران جدی بود. آقای جلیلی خودسرانه کار نمی‌کرد؛ کمیته‌های متعددی در شورای عالی امنیت ملی وجود داشت. نمایندگان نهادها و سازمان‌های مختلف از جمله سازمان انرژی اتمی و وزارت خارجه در این کمیته‌ها حضور داشتند و موضوعات را مورد بررسی قرار می‌دادند. آقای دکتر جلیلی در این چارچوب کار می‌کرد.
(مصاحبه روزنامه ایران با دکتر صالحی ـ 14 مرداد 94)
به بیانی دیگر تحریم های فلج کننده و قطع نامه های شورای امنیت با مکانیزم فوق تصویب نشد تا برای «جلیلی» تعلیق شود هم چنانکه این تحریم ها و قطع نامه ها تصویب شد تا در آینده ای معلوم نه برای قد رعنای روحانی یا روی شاداب ظریف، بلکه در مقام هدیه برای فردای ریاست جمهوری هاشمی، کادو و به ایشان هدیه شود تا مشارالیه نیز به اقتضا چنان «رانتی» را خرج خواست مشترک خود و طرف های غربی کند.
خواستی که 10 سال پیش تر مهدی هاشمی در مصاحبه اش با روزنامه USA Today از آن بدین صورت پرده برداشت که:
اگر بابا رئیس جمهور بشه ولایت فقیه را به امری تشریفاتی مبدل می کنه! (13) و (14)
به همین منظور و در راستای تامین تضمین و تمهید هر چه بهداشتی تر این بستر «اوباما» با ایز گم کردن 6 ماه قبل از انتخابات 92 طی ارسال پیغامی رسمی و کتبی از طریق پادشاه عمان به رهبری خواستار مذاکره مستقیم بین دو کشور در مورد پرونده اتمی شد و رهبری نیز محتاطانه و زیر فشار وزیر خارجه وقت (صالحی) مجوز این مذاکرات را صادر کرد.
غافل از آنکه مذاکره کننده اصلی از جانب ایران کسی است که قرار است در «پلان منجی» و از بطن انتخابات 92 بصورت مهندسی شده و با کمترین حاشیه به این مذاکرات از قبل آغاز شده، بپیوندد!
تمهیدی مدبرانه تا بدانوسیله با اتکای بر توجیه محکمه پسند «این مذاکرات از قبل و با مجوز رهبر آغاز شده و من تنها ادامه دهنده آنم» مانع از اخلال مخالفان «منجی» و کارشکنی ایشان در مذاکرات «منجی» با آمریکائی ها شوند. به همین اعتبار مذاکرات در مرحله نخست و از جانب طرف آمریکائی جنبه دست گرمی و وقت کشی داشت و هر چند در آستانه انتخابات ریاست جمهوری 92 و به دستور آیت الله خامنه ای مذاکرات موقتاً و تا مشخص شدن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران فریز شد اما این مانع از آن نبود تا آمریکائیان با اطمینان خاطر از ناحیه مولود مهندسی ژنتیک شده ریاست جمهوری 92 در بهداشتی ترین شکل ممکن «مولود مزبور» را در امتداد مذاکرات اتمی مُبدل به زائوی مناسبات تهران با واشنگتن بنمایند!
یک طراحی پروژه با انسجام تمامی اجزا و با تضمین موفقیتی بالا که در این میان یگانه امر مغفول مانده؛ یک پیرمرد کمر خمیده و 88 ساله بنام «احمد جنتی» در شورای نگهبان با حربه «رد صلاحیت» بود و بدین ترتیب یک بار دیگر اکبر هاشمی رفسنجانی در تحقق هدف 36 ساله اش جهت بستن پرونده استکبار ستیزی و بهبود رابطه با آمریکا ناکام ماند.
هر چند این کمال ساده اندیشی است تا رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی را تنازل به شخص آیت الله جنتی داد و قطعا تصمیمات و مصلحت اندیشی اتاق فکر نظام را باید پشتوانه چنین راهکاری دانست.
انتشار تصویر منتشره در سایت رفسنجانی ناظر بر جلوداری هاشمی و پیروزی تدبیر هاشمی در مذاکرات اتمی مدرکی ناب و در عین حال تلخ از حال و روزی مردی را نشان می دهد که علی رغم برخورداریش از سوابق انقلابی و قابل افتخار بعد از لغزش در مرداب انانیت اکنون و در خزان عمر در یک یاس عاطفی و احساس عقب افتادگی یا فراموش شدگی و ناسپاسی می کوشد با شیوه هائی قابل ترحم به دیگران گوشزد کند «این من بودم که قرار بود فاتح پرونده اتمی در کسوت رئیس جمهور باشم» و یا «من را باید شاخص و طلایه دار در امر تنش زدائی و مذاکره با آمریکا وجدان کنید» تا بدینوسیله لزوم قدردانی دیگران از خود را یادآوری و تکلیف کرده وهم زمان با شریک معرفی کردن خود در فرجام مذاکرات در ناخود آگاهش برای خود حظ ذهنی و تشفی خاطر فراهم آورد.


بازی با کارت صفر!
اکنون و به اعتبار برخورداری از چنین صورتی از قضیه، فرجام فعلی مذاکرات اتمی را قبل از هر چیز باید و می توان به دکتر ظریف و از این بابت تبریک گفت که هر چند ناخواسته اما به هر حال ایشان از این توفیق نسبی برخوردار شد که بیرون آوردن سنگ تحریم ها از چاه فتنه ای که محصول زیاده خواهی سیاسی و جاه طلبی «هاشمی رفسنجانی» بود را (با فرض قطعی شدن لغو تحریم ها) بنام خود و با افتخار در تاریخ ایران سند بزند.
علی رغم این نمی توان منکر نقش بالا دستی و حاذقانه آیت الله خامنه ای در مدیریت کلان مذاکرات اتمی ایران با 1+5 شد.
مدیریتی که منجر به توفیق چشمگیر و ارتقاء جایگاه ایران در عرصه نظام بین المللی از جوار مذاکرات اتمی ایران با غرب شد و در ساده ترین بیان ممکن «آیت الله» این هوشمندی را از خود نشان داد که بمنظور گرفتن «کـَره» منافع ملی و مصالح انقلاب از آب «تله اتمی» تمهید شده آمریکائیان و متحدینش، از توان لازم و مکفی برخوردار است.
نکته مهم در مذاکرات ایران با 1+5 اشتباه استراتژیک آمریکا بود که کوشید از «توهم ایران اتمی» و تمایل ایران به ساختن سلاح اتمی تله ای بمنظور به دام انداختن و منقاد کردن ایران بسازد که با زیرکی ایران این آمریکائیان بودند که نهایتاً اسیر تله خود ساخته شان شدند.
شخصاً و بالغ بر ده سال پیش متذکراین ترفند به پایوران جمهوری اسلامی شدم که:
برخورداری از سلاح اتمی بايد بعنوان تاکتيک در پرونده اتمی ايران لحاظ شود.
از آنجا که از ابتدای باز شدن پرونده اتمی ايران، کليه مسئولين ايرانی مرتبط با اين پرونده صراحتاً و مکرراً اعلام کرده و می کنند که سلاح اتمی در پروژه هسته ای ايران موضوعيت ندارد. حتی کار به جائی رسيد که از رهبری ايران نیز فتوای حُرمت سلاح اتمی را اخذ کردند. اين در حالی است که جميع گزارش های بازرسان آژانس بين المللی انرژی اتمی نيز عاری از شائبه تلاش ايران برای نيل به ساختن سلاح اتمی را رد کرده.علی رغم اين می بينيد آمريکا و اروپا مکرراً ايران را به پنهان کاری و تلاش برای ساختن سلاح اتمی متهم کرده و می کنند و جسورانه کار را به حوزه نيت خوانی نيز کشانده و صريحاً می گويند ما از نيت پنهان ايران نگرانيم. بر این مبنا آيا اکنون حداقل حزم سياسی نبايد به دولتمردان ايران تفهيم کند که با اين «مهره» بازی مناسب تری نيز می توان کرد.
وقتی از نظر ايران، سلاح اتمی فاقد مشروعيت و از اساس طرد می شود. اين يعنی کارت سلاح اتمی برای ايران برخوردار از ارزش صفر است در حالی که همين کارت برای غربی ها برخوردار از ارزش 100 امتيازی است.
قهراً در چنين موقعيتی که غرب علی رغم تکذيب ايران مکرراً تهران را راغب به داشتن سلاح اتمی می کند، چه اشکالی دارد دولتمردان ايران تن به قاعده اين بازی داده و صراحتاً اعلام کنند:
بر سر سلاح اتمی نخواسته ای که شما ايران را متهم به خواست پنهان آن می کنيد حاضریم معامله کنيم!
چه اشکالی دارد ايران بجای تعليق غنی سازی اورانيوم، صراحتاً به سراغ سلاح اتمی رفته و اين «کارت از اساس سوخته» را بر روی ميز مذاکره قرار داده و با تعهد «عدم ساخت» متقابلاً از غرب امتياز بگيرد.
اين يعنی گرفتن کـّره از آب! و قطعاً چنين معامله ای برخوردار از سود سرشاری برای ايران خواهد بود چرا که امتيازی را به غرب می دهد که از ابتدا ارزشی برای آن قائل نبوده در حالی که غرب بيشترين حساسيت و ارزش را برای آن قائل است. (15) و (16)
خوش بختانه مشاهده شد همین ترفند در روند مذاکرات مختوم به وین 2015 اعمال شد و طرف غربی اینک با اسارت در تله خود ساخته اش در شعف «ما موفق به ایجاد مانع برای ساخت سلاح اتمی ایران شدیم» برای این «شعف توهمی» جشن راه انداخته و «اوباما» پایکوبان و شادمانه وقت و بی وقت و از موضع افتخار، محروم شدن ایران از امکان ساخت سلاح اتمی نخواسته و نداشته اش را «پیروزی خود» فهم و ابلاغ می کند.
مثل ایشان قرینه آن کارگر ساختمان ساده دلی است که در حین کار ناغافل به ایشان خبر دادند که:
حسن آقا چه نشسته ای که پسرت در خیابان تصادف کرد و بشدت مجروح شد! کارگر مزبور نیز سراسیمه خود را از بالای ساختمان پائین افکند و با بدنی مجروح و افتان و نالان بسمت خانه دوید و در میانه راه ایستاد و با خود گفت: اما من که پسری ندارم!؟ اما دلش رضا نداد و به راهش با همان وضعیت محزون ادامه داد و مدتی بعد باز ایستاد و مجدد با خود گفت: اما من که اصلاً ازدواج نکرده ام تا پسری داشته باشم!؟ اما باز هم نگران بود شاید اتفاقی افتاده و مجدد بسمت خانه دوید اما بالاخره ایستاد و این بار به خود آمد که:
اما من که اصلاً «حسن آقا» نیستم!
چیزی شبیه آن بخش از دیالوگ ماندگار «جدائی نادر از سیمین» در پاسخ به کوشائی و تیماری از پدر مبتلا به «آلزهایمر» با این منطق که: اون نمی دونه من پسرشم. من که می دونم اون پدرمه!
در ماجرای هسته ای و اخافه جهان با دروغ «ایران مسلح به بمب اتمی» هر چند آمریکا نیز کوشید بمنظور تسلیم و تنبیه بابت سرکشی جمهوری اسلامی از مناسبات یکه سالار آمریکائی در نظام بین الملل از طریق کوبیدن بر طبل دروغین «بمب اتمی ایران» برای جمهوری اسلامی دام گستری کند اما هوشمندی مدیریت عالیه نظام در اتخاذ رویکرد منطقی «آمریکا می گه ما دنبال بمب اتمی هستیم. خودمون که می دونیم نیستیم» مانع از آن شد تا ایرانیان اسیر دامچاله آمریکائیان شده و مدبرانه با مدیریت حاذقانه بحران، واشنگتن را در همان چاهی بیفکنند که قرار بود مهلکه ایران باشد.
موفقیتی چشمگیر که بصورت شکلی با فتنه صدام و عراق مشابهت داشت و از حیث فرجام متفاوت و متضاد با آن مختومه شد.
به اعتبار همین کامیابی است که می توان برای مدیریت عالیه ایرانیان در این ماجرا دست مریزاد گفت.
صورت قضیه بسیار ساده است:
آمریکا به بهانه دروغین «سلاح کشتار جمعی» دست به تهاجم نظامی همه جانبه به عراق زد و در خونین ترین شکل ممکن صدام و حکومتش را نابود کرد و بیش از ده سال است که سرزمین عراق را درگیر آشوب و ناامنی و کشتار و تروریسم و هرج و مرج و شالوده شکنی کرده و جمهوری اسلامی ایران نیز با اتهام مشابه و دروغین «ساختن سلاح اتمی» با چرخش ها و مانورها و حزم اندیشی و زبدگی برخلاف صدام و تراژدی عراق در عین تحمیل تمامیت اقتدار و موجودیت و مشروعیت خود بدون کمترین عقب نشینی از سرحدات عقیدتی و مواضع ایدئولوژیکش توانست بابت سلاح نداشته و نخواسته اش از آمریکا امتیاز بگیرد تا در ازایش تضمین دهد سلاح اتمی نداشته و نخواسته اش را «نخواهد»!
بر همین مبنا دستآوردهای شکلی ایران در توافق نامه وین حائز اهمیت ثانویه است.
بر همین مبنا مهم نیست محصول مذاکرات وین منجر به چرخش کم یا زیاد چند سانتریفوژ یا چند درصد غنی سازی شده. اهمیت اصلی آنجاست که جمهوری اسلامی با حفظ بیسیک ولو حداقلی صنعت اتمی اش مدبرانه توانست بعد از 36 سال پایمردی و ابرام بر مواضع انقلابی اش، بدون کمترین عقب نشینی از آن مواضع، فشار سنگین آمریکا و غرب بمنظور پذیرش تحمیلی معادله ناعادلانه
و تن دادن به مهتری غرب و کهتری خود ذیل مناسبات مهترانه «کدخدا» را به تفطن کمانه کند و بدین ترتیب خود و موجودیت تفکیک ناپذیر و تعدیل ناپذیر و تقسیم ناپذیر خود را از طریق اثبات برابر بودن 1 با 1+5 در ماراتن مذاکرات، به کدخدا و متحدین کدخدا تحمیل کند!

سریال Malcolm in the Middle کُمدی روزانه و تلویزیونی و محبوبی در آمریکاست که به استناد یکی از قسمت هایش می تواند ماهیت عمل و موفقیت ایران در مذاکرات اتمی با 1+5 را تقریب به ذهن کند. (17)
سریال مزبور ماجراهای کمیک یک خانواده 6 نفره مشتمل بر یک مادر و پدر و 4 پسر بغایت شیطان است که جملگی تحت مدیریت دیکتاتور منشانه مادر خانواده در بزنگاه های مختلف شیطنت می کنند. از جمله آنکه در یکی از قسمت های این سریال، فرانسیس پسر بزرگ خانواده بدون اطلاع مادرش ازدواج کرده و بصورت غیر مترقبه همسرش را در جشن تولد پدر با خود همراه و بدینوسیله لوئیس مادر خانواده را سورپرایز می کند.
صحنه مزبور توام می شود با سکوت مرگبار پدر و 3 فرزند و فرانسیس و همسرش در کنار زوم دوربین به حرکت آرام و رو به انفجار چهره لوئیس که نهایتا منجر به مشاجره ای سخت بین مادر و پسر می شود. ماجرا تا پایان فیلم اختصاص به تداوم این جدال سنگین دارد و در انتها و در یکی از پرخاشگری ها بین مادر و پسر، ناگهان «عروس ناخواسته» پارچ آب روی میز را بصورت مادر شوهرش ریخته و در مقام دفاع از همسرش بر می آید! با این کار مجدد سکوتی رعب آور بین همه اعضای خانواده حاکم شده و جملگی منتظر انفجار خشم توفنده مادر می مانند اما برخلاف انتظار لوئیس این بار با فرو خوردن غضب تنها و با فشار سنگین عصبی به این جمله پر از غیظ به پسرش اکتفا می کند که:
زنت رو از جلوی چشم ام دور کن!
فرانسیس هم بدون یک کلمه حرف بسرعت امتثال امر کرد و در حالی که دست همسرش را گرفته و بدنبال خود می کشید از اتاق خارج شد و وقتی همسرش از وی پرسید: کار بدی کردم!؟
مواجه با پاسخ توام با لبخند و آهسته همسرش شد مبنی بر آنکه:
خفه شو! همه چی درست شد!
وقتی مامان گفت «زنت» رو از جلو چشمم دور کن یعنی ازدواج ما رو بالاخره برسمیت شناخت!!!
در ماجرای مذاکرات 1+5 با ایران نیز برخلاف صورت ظاهر همه شواهد نافی حصول توافق بین ایران و غرب بود. اما مدیریت حاذقانه رهبری ایران مانع از آن شد تا فرجام چالش اتمی با غرب نه مانند نمونه لیبی به تلخ کامی ناشی از خوش رقصی قذافی برای غرب مُنجر شود و نه مانند نمونه عراق با بدمستی صدام در مبارزه طلبی کاریکاتوریش با آمریکائیان ختم به نابودی عراق شود.
مدیریت حاذقانه رهبری در پرونده اتمی ناظر بر این معناست که «آیت الله» قاعده بازی را در دست خود گرفت و ضمن دادن مجوز بازی با کارت صفر (بمب اتمی نخواسته) اکتفا به تلاش تیم روحانی و ظریف نکرد و از طریق توشیح «خطوط قرمز» عملاً سطح «منازعه توام با مذاکره» را در تراز رهبران مذاکره کننده با خود قرار داد و بدینوسیله بصورت نامحسوس و نیابتی هم «روحانی و ظریف» را و هم «مذاکره کنندگان مقابل روحانی و ظریف» را بصورت هم زمان و توامان در کمند خطوط قرمز مصوب خود قرار داد و مدیریت شان کرد.
قرار دادن روحانی و ظریف در کمند «خطوط قرمز» بازگشت به کارنامه قبلی و غیر قابل دفاع این تیم در دور نخست مذاکرات اتمی با تروئیکای اروپا داشت . کمندی که بصورت تبعی طرف های غربی را نیز از مبسوط الیدی انداخت و جملگی و غیر محسوس موظف به بازی در زمینی شدند که قواعدش را رهبری ایران تعریف کرده بود.
بقول «اسلاوی ژیژک»:
نباید به دشمن اجازه داد تا زمین دعوا و میدان مسابقه را او تعیین کند، به نحوی که به صورت انتزاعی در حالی به مخالفت با او برخیزیم که از رونوشتی منفی از چیزی که او می‌خواهد حمایت کنیم. همان گونه که «هرمان گورینگ» در ابتدای دهه ۴۰ به برخی افراد نازیِ متعصب که از او پرسیدند: چرا جلوی تبعید یک یهودی معروف را گرفته؟ پاسخ داد: درسی وجود دارد که باید آن را آموخت: «در این شهر من تصمیم می‌گیرم که چه کسی یهودی است!»
از دیگر زبدگی های رهبر ایران تاکیدش بر این مطلب بود که از ابتدای مذاکرت یک جمله کلیدی را توشه راه مذاکره کنندگان کرد مبنی بر آنکه:
علی رغم مجوزم به انجام مذاکرات اما به طرف های غربی خوش بین نیستم.
ایشان با این گزاره زیرکانه دست آمریکائیان را بست بدین روال که اگر طرف غربی در مذاکرت زیر میز می زد عملا و با دست خود موجب تقویت موضع رهبری ایران و تحقق پیش گوئی ایشان و دالی بر درک بالای سیاسی ایران می شدند.
این در حالی است که فرای مذاکرات، تقویت موضع رهبری در تباین با خواست آمریکائی ها است و اهتمام اصلی ایشان چه در مذاکرات و چه بیرون از مذاکرات تضعیف و تحلیل نقش رهبری ایران در موازنه قوای درون کشور در مقابل پراگماتیست ها بوده و هست.
اگر هم آمریکائی ها از موضع عناد با رهبری و بمنظور اثبات بی دلیلی پارانوئید خامنه ای می کوشیدند مذاکرات را با رعایت قاعده بُرد ـ بُرد به انجام برسانند در آن صورت هم باز مُراد برای ایران حاصل بود و پیروز ماجرا رهبری ایران محسوب می شد که با قرار دادن رقیب بر دو راهی «لجاجت یا وثاقت» فرجام هر دو راه را محکوم به موفقیت ایران می کرد.
بر همین اساس اظهارات جان کری در فردای پایان مذاکرات وین مسموع و حائز اهمیت است:
«شکست مذاکرات یک اشتباه خواهد بود و ایران اقدامات خود را از سر خواهد گرفت ... در آن صورت این فرصت به رهبر ایران داده خواهد شد تا بگوید: همان طور که گفتیم نمی توان به غرب اعتماد کرد و با آنها مذاکره کرد. آنها (غربی ها) صادق نیستند و شما را فریب می دهند. آنها ما را متوقف کردند و کنگره از مذاکرات عقب نشینی کرد و کسی قابل اعتماد در غرب نیست که بتوان با او مذاکره کرد» (جان کری در مصاحبه با رادیو NPR)
از جانبی دیگر نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که ارزشمندترین دستآورد ایران در مذاکرات اتمی موفقیت گفتمان و دیپلماسی انقلاب اسلامی در مقابل افلیجی و ناتوانی دیپلماسی عرفی و مسلط غرب بود.
دو گفتمانی که جلیلی و ظریف را باید و می توان حاملان و وارثان و سخنگویان و نمایندگانی قابل وثوق در حد فاصل این واریاسیون موجود از دیپلماسی عرفی و انقلابی بشمار آورد.
هر چند جلیلی در مقام نماد گفتمان و دیپلماسی انقلاب اسلامی با بی اخلاقی ترین شکل ممکن توسط سخنگویان دیپلماسی عرفی در ایران و شاگردان و شارحان و شیدائیان این «دیپلماسی مخنث» مورد تخفیف واقع شد و هر چند دلبستگان به دیپلماسی عرفی بدون توجه به کارنامه موفق جلیلی در صیانت و ارتقاء ظرفیت های اتمی ایران و بدون توجه به آنکه غرب در مذاکره با جلیلی اساساً دغدغه توافق نداشت و صرفاً درصدد خرید زمان تا لحظه ظهور «قهرمان خوابانده در آب نمک شان» بودند (!) علی رغم این سخنگویان دیپلماسی عرفی ناجوانمردانه و بتناوب جلیلی را متهم به نابلدی و بی عرضگی کردند! و هر چند جلیلی از جانب «علی اکبر ولایتی» در مقام شاخص دیپلماسی عرفی شماتت شد که مذاکره محل بیانیه خواندن و کلاس فلسفه نیست! اما در نهایت آنچه در سطح کلان تکلیف جمهوری اسلامی را با طرف های غربی روشن کرد مدیریت شخص آیت الله خامنه ای در مقام ناخدای دیپلماسی و گفتمان انقلاب اسلامی بود که در غیبت جلیلی و بعد از تقلیل و تحدید ظریف در کف مذاکرات اتمی، شخصاً و تمام قد مدیریت کلان مذاکرات را از طریق خطابات و خطوطات و منهیات خود عهده داری کرد.



طرفه آنکه «علی اکبر ولایتی» در مقام نماد دیپلماسی عرفی، علی رغم همه ادعاهایش و علی رغم بی بنیگی اش در اندازه و قامت و طراز دیپلماسی و گفتمان انقلاب اسلامی و علی رغم فقد بضاعت و عمق نحافت و خالی بودن دوسیه اش از لقمه ای دندان گیر و قابل استناد در سنوات خدمت اش، در حالی در مقام اندرز به «جلیلی» بر کرسی تدریس دیپلماسی نشست و ایشان را بشارت توام با شماتت داد که «دیپلماسی کلاس فلسفه نیست» که امام انقلاب و خمینی نظام در مقام تئوریسین و بنیان گذار جمهوری اسلامی شاخص ترین و برجسته ترین عملکردش در عرصه دیپلماسی و گفتمان انقلاب اسلامی تحریر و ارسال نامه سرتاسر فلسفی ـ سیاسی اش به صدر جماهیر شوروی بود و به اعتبار تفطنش به گوهر انقلابش و با توجه به شناخت اش از اندازه و سایز و سطح و عمق نحیف «ولایتی» و ناآشنائی و بی التفاتی وی با گفتمان انقلاب اسلامی ، در حالی که «ایشان» سکانداری وزارت خارجه جمهوری اسلامی را عهده داری می کرد، خمینی انقلاب نامه خود را بجای ولایتی به «محمدجواد لاریجانی» سپرد و ایشان را در معیت آیت الله جوادی آملی و خانم دباغ عازم مسکو کرد!
ولایتی در موقعیتی بنمایندگی از جانب هاشمی رفسنجانی بر کرسی شماتت عملکرد جلیلی در دوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری نشست که شخصاً و در عرصه همان دیپلماسی عرفی و مالوف نیز فاقد پرونده ای فربه و قابل افتخار و استناد برای ارائه و ارزیابی و داوری بود. فشلیسم حاکم بر ماشین دیپلماسی جمهوری اسلامی در خلال جنگ عراق با ایران و ناکارآمدی و عقیمی و نازائی دستگاه سیاست خارجی تحت تیول حلقه ولایتی در خلال مذاکرات 598 شاخص بی وجدانی و بی کارنامگی و بی فروغی دیپلماسی است که بنام ولایتی در مخیله جمعی ایرانیان مبدل به خاطره ای ملی شده.
رخوتی که اگر مصادف با حماقت تاریخی صدام در حمله به کویت و پایان صدام در 2003 نمی شد؛ بدون تردید ایرانیان محکوم بودند تا در سایه بی عملی و بی کفایتی و لمسوارگی سکانداران دیپلماسی عرفی، بدون کمترین امید تا سالهای سال بازگشت اسرا و محقق شدن مفاد 598 و بلاتکلیفی قرارداد الجزایر را حسرت کشانه، چشم انتظاری کنند.
از باب وجوه شخصیتی نیز دکتر ولایتی را می توان شاخص فاجعه در سخندانی و سخنرانی و حافظه و توانمندی در مذاکره در سطوح عالی دیپلماتیک آن هم با انگلیسی مغلوط و لهجه ای مهجور محسوب کرد که برجسته ترین بلکه یگانه قابلیت زبانزدش توان بالای ایشان در املانویسی است!(18)

آنجا هم که ولایتی بمنظور اثبات شانیت و صلاحیت خود در کرسی «وزارت» به خاطرات و باقیات الصالحاتش از دوران سکانداری دیپلماسی متوسل می شود؛ می کوشد فقر کارنامه خود را از طریق خاطراتی از این دست استتار کند که «وقتی خبر حمله مجدد صدام به ایران بعد از قبول 598 شنیدم برای اولین بار از بغل دستی ام سیگار گرفتم کشیدم!!! و یا آنکه با توسل به خاطراتش از «فردین بازی ها» و «خود رمبو بینی» هایش در خلال سفر به بوسنی می کوشد بی فروغی سنوات خدمت خود در سال های حضورش در وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران را از این طریق جبران مافات کند! و در این مسیر تا آنجا پیش می رود که در دوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری 92 حتی سلحشوری و جان نثاری «عباس دوران» خلبان رشید نیروی هوائی ایران را که با کوبیدن خود و هواپیمای در حال سقوطش به ساختمان اجلاس سران کشورهای اسلامی در بغداد مانع از برگزاری اجلاسیه آن سازمان در عراق شد، ولایتی در بی اخلاقانه ترین شکل ممکن «عدم برگزاری اجلاس سران در بغداد» را بدون پروا بنام خود و مساعی جمیله تخیلی اش در عرصه دیپلماسی سند می زند! (اینجا)
شهید عباس دوران
 ولایتی:
«درشرایط سخت و خطرناکی که هر لحظه ممکن بود هواپیمای ما را بیندازند من به بوسنی می‌رفتم ... در آن زمان یکبار که قصد رفتن به سارایوو را داشتم چند هفته قبل از آن هواپیمای وزیر تجارت آمریکا را صرب‌ها انداخته بودند و او کشته شد. بعد از این ماجرا قرار شد من با یک هواپیمای اوکراینی به آنجا بروم که ما در آن هواپیمای باری بین کانتینرها و بدنه هواپیما نشسته بودیم ...  نزدیک سارایوو که شدیم برای من و همراهان جلیقه ضد‌گلوله آوردند و گفتند اینجا خطرناک است و در آن سوی باند فرودگاه تک‌تیراندازهای صرب حضور دارند. من ابتدا جلیقه را به تن کردم بعد با خودم فکر کردم و دیدم وقتی ما از هواپیما پایین برویم و عکس ما را اینگونه بیندازند چگونه می‌خواهیم دلگرمی‌ بدهیم. مگر مردمی ‌که در خیابان راه می‌روند جلیقه ضد‌گلوله دارند. به همین دلیل جلیقه را درآورده و به آنها گفتم من جلیقه نمی‌خواهم بقیه اعضای گروه هم همین کار را کردند ... بار دیگر من به شهر اسپیلیت رفتم و از آنجا ما را به یک شهر دیگر بردند. وزیرخارجه بوسنی که محمد شاکربی بود به من آهسته گفت این دریای آدریاتیک که در حال عبور از آن هستیم در لابه‌لای خلیج‌های آن کروات‌ها با راکت و موشک مستقر هستند و ممکن است هلیکوپتر ما را بزنند. ما هم به روی خودمان نیاوردیم تا اطرافیان ما نشنوند و روحیه‌شان را از دست ندهند»
(نگاه کنید به گفتگوی سالنامه مثلث با ولایتی ـ فروردین 94)

اظهارات اخیر ناصر نوبری (سفیر ایران در مسکو در دوران جنگ) سندی آشکار از بی کفایتی دیپلماسی عرفی دیپلمات هائی است که سهم شان از سیاست تنها ماتی و مبهوتی در مواجهه با ماجراها و ابتلائات دنیای سیاست بود و هست.

نوبری:
««در مورد قطعنامه 598 باید اشاره کنم که در آن موقع بخش بین الملل و وزارت خارجه ضعیف عمل کرد. من در محافل دیپلماتیک که بودم متوجه این نکته شدم که با اینکه جنگ سرد وجود دارد، اما اتفاق عجیبی دارد در شورای امنیت پیش میآید و آن اجماع در آن شوراست. چون جنگ سرد برقرار بود، احتمال اجماع در شورای امنیت خیلی کم بود، اما من به طریقی متوجه شدم که این اجماع دارد برقرار می شود. عرب های مرتجع تمام پنج عضو اصلی شورای امنیت، از جمله شوروی را داشتند متقاعد میکردند که برای یک فرمول آتش بس اجباری اجماع کنند که بند تضمینی هم داشته باشد، چون قطعنامه ها مدل متفاوتی دارند و فقط یک مدل آن تضمینی است و آنها میخواستند در مورد این مدل تضمینی اجماع ایجاد کنند و مصوبه شورای امنیت را بگیرند.
این ماجرا برای ما خیلی سخت و خطرناک بود و من متوجه این موضوع شدم و یک سال قبل از قبول قطعنامه، این مطلب را که دارد اجماع برقرار می شود و احتمالاً روسها هم به طرف اجماع در تصویب یک قطعنامه می روند به تهران اطلاع دادم اما تهران توجه نکرد. بعد از یک سال یک مقام دوان دوان از تهران به مسکو آمد تا بر سر قطعنامه با وزیر خارجه شوروی، شواردنادزه مذاکره کند، یعنی ایشان وقتی آمد که معلوم شد اجماع بر سر قطعنامه دارد حاصل می شود.
بخاطر دارم که این مقام ایرانی به شواردنادزه گفت: «قطعنامه دارد تصویب می شود و خوب است بند اولش این باشد، آن بند را اضافه و این یکی را کم کنید» و مفصل از این حرفها زد. شواردنادزه هم گفت: «آقای ایرانی! خیلی نکات جالبی می گویی و می شد روی این نکات کار کرد، ولی متأسفانه قطار رفت و شما دیر آمدی. نماینده ما در شورای امنیت قطعنامه 598 را پاراف کرده است، فردا صبح هم در دنیا اعلام میشود. تمام شد! دیر آمدی». بنابراین یکی از نقاط ضعف ما در مسائل دیپلماتیک همین بود. ما ضعیف و دیر کار کردیم، درحالی که میتوانستیم 598 را قویتر از چیزی که بود، بکنیم، چون فاو دست ما بود و برتر بودیم و اینها قطعنامه 598 را داشتند به این دلیل می نوشتند که دستمان را از روی حلق صدام برداریم. ما گلوی صدام را گرفته بودیم و او داشت به سمت اضمحلال میرفت و این قطعنامه در واقع برای نجات صدام بود. ما می توانستیم خیلی چیزها را در این قطعنامه دیکته کنیم، از جمله دریافت خسارت که نکردیم، چون هم کم کاری داشتیم و هم دیر کار کردیم و قطعنامه 598 چیز خیلی خوبی از کار درنیامد»»
(ناصر نوبری در مصاحبه با وحید یامین‌پور در برنامه «شاهد عینی» ـ مهر 93)

نقطه انفصال و جدائی حلقه ولایتی و اصحاب دیپلماسی عرفی در ایران با گفتمان انقلابی و دیپلماسی انقلاب بازگشت به عجز و ناتوانی ایشان از فهم فلسفه حکومت در اندیشه فقهی و نگاه فلسفی «خمینی انقلاب» دارد.
قدر مسلم آنست تا زمانی که حاملان دیپلماسی عرفی عاجز از فهم افق دید «امام انقلاب» در باب حکومت که به تعبیر ایشان:
«فلسفه عملی جمیع ابواب فقه در تمامی زوایای زندگی بشری و نشان دهنده‌ جنبه‌ی عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است»
تا زمان بی حظی و بی درکی اصحاب دیپلماسی عرفی از چنین درکی از حکومت، نمی توان و نباید انتظار داشت تا از حرارت شعله های مشعل داران چنان دیپلماسی مخنثی «آبی» برای طبخ «آش» معهود و موعود حکومت اسلامی در طراز اندیشه فلسفی خمینی بجوشد!
بر همین اساس و به اعتبار شناخت آیت الله خامنه ای از فشل بودن دیپلماسی عرفی و حاملان دیپلماسی عرفی در تامین اهداف و حاجات و مطالبات و تحقق آرمان های حکومت در طراز انقلاب اسلامی، می توان حصر ظریف و تیم ظریف و ایضاً تیم مقابل ظریف در 1+5 در کمند خطوط قرمز رهبری را تمهیدی بمنظور حفظ توازن بالادستی گفتمان انقلاب اسلامی در فضای مذاکرات 1+5 محسوب و تلقی کرد.
بدین اعتبار کار ظریف مشغول نگاه داشتن خود و همتایان خود در کف گفتمان دیپلماسی عرفی و دل مشغولی خود و همتایانش به تمهید زیرکانه ای بود که منتج به گرفتن کادوی فقیرانه و خسیسانه در حد بیسیک اتمی از غربی ها به ایران در ازای دادن یک جعبه جواهر چشم نواز و حجیم اما توخالی از جانب ایران به غربی ها شد.
بر این اساس داده ها و ستانده های ایران در وین از نظر شکلی فاقد اهمیت محتوائی است. ولو آنکه بپذیریم ایران از آمریکا یک کادوی فقیرانه و خسیسانه در حد بیسیک اتمی گرفت همین اندازه تکافوی ادله می کند که در ازایش توانست عضویت خود در کلوب کشورهای اتمی را محرز کند اما در بُعد کلان توفیق اصلی ایران آنجاست که توانست تمامیت و موجودیت تمام قد خود و انقلاب اسلامی اش را بدون کمترین تجدیدنظر طلبی در اصول و اعتقادات و آرمان ها و مواضع ایدئولوژیک اش به طرف غربی تحمیل کند و در ازایش یک جعبه جواهر شکیل را به طرف غربی هدیه داد که «خالی» از محتواست! و آن تضمین دادن به «نداشتن نداشته اش» و «نخواستن نخواسته اش» (بمب اتم) بود!
همان طور که پیشتر آمد، ظرافت و اوج ماجرای مذاکرات ایران با 1+5 در راند آخر و در وین و در 48 ساعت آخر آن بود که عملاً مذاکرات به یک Chicken Game بین ایران و آمریکا مبدل شده بود.
دوئلی از اراده گرائی بین گفتمان انقلاب اسلامی با حاملان دیپلماسی مورگنتا محور و مستظهر به ماهیت و ذات سیستم تاجرمسلکانه و متفرعنانه آمریکا. (19)
همه شواهد و قرائن هم، عقلا و قهراً موید آن بود که تحت هیچ شرایطی در این «بازی جوجه» آمریکا طرف جا زننده نیست یا نباید باشد و بدیهیات دیپلماسی تعریف شده بر محور قدرت مورگنتائی حاکم بر نظام بین المللی متاثر از هژمون آمریکا، هر کارشناس آشنا با الفبای سیاست در نظام بین الملل را به شکست این مذاکرات از ناحیه زیاده خواهی و سخت سری و تفرعن و تاجرمسلکی دستگاه دیپلماسی طرف آمریکائی متقاعد می کرد.
شخصا یک درصد هم احتمال نمی دادم در «چیکن گیم» شکل گرفته بین ایران و آمریکا، عنصر جا زننده طرف آمریکائی باشد. بر همین اساس از مدت ها پیش تر شکست مذاکرات ایران با 1+5 را فرجامی محتوم پیش بینی کرده بودم. (20) و (21) و (22)
علی رغم این و در کمال ناباوری مشاهده شد که بزنگاه هائی در تاریخ هست که در آن بزنگاه ها، بزرگ ترین قدرت ها هم مرتکب اشتباهی بزرگ می شوند!
جا زدن آمریکا در «چیکن گیم» خود ساخته اش با ایران را می توان یکی از همان اشتباهات بزرگ تلقی کرد که محصول اسارت آمریکا در تله اتمی خود ساخته و خود باور کرده اش از توان اتمی ایران بود. بر این اساس در خوانش «چیکن گیم» وین باید به این واقعیت اذعان داشت که در آن «دوئل اراده گرایانه» این ایران نبود که در «کف مذاکرات» بر آمریکا فائق آمد بلکه قبل از تفوق ایران و تفوق دیپلماسی انقلاب اسلامی ایران بر طرف مقابل این آمریکا بود که به خودش و ترس خودساخته و خود باور کرده اش از «ایران اتمی» باخت!
در عین حالی که در «سقف و کلان این مذاکرات» علی رغم حضور ویترینی ظریف با فریم گفتمان دیپلماسی عرفی در نهایت این توفیق گفتمان انقلاب اسلامی بود که توسط مدیریت کلان و شاخص رهبری اولا نمایندگان و اصحاب دیپلماسی عرفی را در کمند خط قرمزهایش نگاه داشت و ثانیاً شخصا با دیپلماسی تریبونی و خطابه ای فضا و اراده حاکم بر مذاکرات را تحت کنترل متفوقانه خود و گفتمان انقلاب اسلامی نگاه داشت.
اظهارات آیت الله خامنه ای 48 ساعت قبل از اعلام پایان مذاکرات در نشست با دانشجویان و تاکید ایشان در این نشست بر استمرار مبارزه با استکبار آمریکائی و برگزاری روز قدس بدون کمترین لکنت در ابراز شعارهای ضد اسرائیلی و آمریکائی دو نمونه از آخرین پایمردی ها در آخرین لحظات مذاکرات هسته ای جهت حفظ توازن متفوقانه گفتمان انقلاب اسلامی بر گفتمان دیپلماسی عرفی در مذاکرات وین بود.

داب و آداب سیاست ورزی.
بیرون از تمامی فعل و انفعالات و فراز و فرودهای بوقوع پیوسته طی دو سال گذشته در مذاکرات اتمی ایران با 1+5 ، رفتار و گفتار و واکنش های ثبت شده از مذاکره کنندگان مزبور بصورتی گشاده دستانه لابراتوآری ارزشمند جهت تدریس و تنبه کارآموزان و دانشجویان علوم سیاسی را در اختیار می گذارد.
واقعیت و لایه شیرین از واقعیت در دنیای سیاست تعلق به نغزها و بداهه و بذله ها و حاضر جوابی های ثبت شده از سیاستمداران در حافظه تاریخ دارد.
از جمله قطعاً فرانسویان همواره بابت پاسخ حاذقانه ناپلئون به طعنه معروف دریا سالار «لرد ولینگتون» به خود خواهند بالید که در میانه جنگ های انگلستان با فرانسه و در واکنش به لُـغـُز تحقیرآمیز «ولینگتون» که اظهار داشت : انگلیسی ها برای شرف می جنگند و فرانسوی ها برای پول! ناپلئون خطاب به ولنیگتون گفت:
طبیعی است هر کس برای آن چیزی می جنگد که ندارد!
وینستون چرچیل نیز از جمله سیاستمدارانی بود که به حق اشتهار بالائی در حاضر جوابی را از خود در حافظه تاریخ سیاسی جهان ثبت کرده.
یکی از نغزهای مشهور او زمانی بود که در کسوت نخست وزیر انگلستان در یک کنفرانس مطبوعاتی شرکت داشت و وقتی یکی از خبرنگاران زن در مقام مخالفت با چرچیل خطاب به وی و در جمع گفت:
آقای نخست وزیر اگر شما همسر من بودید بلافاصله یک قهوه مسموم به شما می دادم!
و چرچیل نیز بلافاصله و با ملاحت طبع شناخته شده اش جواب داد:
مطمئن باشید اگر شما همسر من بودید من هم بلافاصله آن قهوه را می خوردم! (متلکی ناظر بر این معنا که برای راحت شدن از دست چنین همسری حتماً خودکشی کرده و آن قهوه را می خوردم)
ماجرای معروف «آندره گرومیکو» سفیر وقت اتحاد جماهیر شوروی در شورای امنیت سازمان ملل متحد و پاسخ شیطنت آمیز و سیاستمدارانه وی خطاب به اعضای شورای امنیت که بدلیل عدم خروج قوای نظامی شوروی از خاک ایران خواستار توضیح وی شده بودند یکی دیگر از زبدگی ثبت شده در پاسخگوئی سیاستمداران است.
گرومیکو در آن جلسه با اعتماد بنفسی کامل پشت تریبون رفت و گفت: قوای شوروی بدلیل وقایع غیر قابل پیش بینی ارتش خود را در خاک ایران نگاه داشته! و وقتی مجدد مورد اعتراض اعضای شورای امنیت قرار گرفت مبنی بر آنکه: منظورتان از وقایع غیر قابل پیش بینی چیست؟ با همان اعتماد بنفس سابق و با خونسردی گفت:
وقایع غیر قابل پیش بینی یعنی وقایع غیر قابل پیش بینی! (چون قابل پیش بینی نیست قابل توضیح هم نیست!)
حافظه تاریخی ایرانیان نیز سرشار از چنین نغزها و بذله ها و لـُغـُز خوانی های سیاستمداران و اصحاب سیاست است. از جمله شادروان کیومرث صابری هر چند سیاستمدار نبود اما استعدادی شگرف از بذله های سیاسی داشت.
یکی از ماندگارترین متلک های سیاسی وی آنجا بود که در پاسخ به فردی که از ایشان و به طعنه پرسیده بود:
جناب آقای گل آقا ـ بدون کمترین حاشیه روی بفرمائید چه تفاوتی است میان شما و سوپاپ اطمینان دیگ زود پز!؟
اشاره پرسشگر ناظر بر این معنا بود که حکومت آگاهانه به «صابری» مجوز انتفاد داده تا بدینوسیله بتواند اعتراض ها مبنی بر نبود آزادی را بصورت بهداشتی و از طریق استناد به گل آقا و انتقادهای گل آقا مدیریت و مهار کند.
پاسخ گل آقا نیز بغایت هوشمندانه بود و گفت:
بدون کمترین حاشیه روی تفاوت اینجانب با سوپاپ اطمینان دیگ زود پز آن است که سوپاپ اطمینان در جائی نصب می شود که بخار وجود دارد! (اشاره به این مطلب که شمایان که بخاری ندارید که سوپاپی لازم باشد)
از میانه سیاستمداران ایرانی نیز حکماً محمد جواد لاریجانی شخصیتی شناخته شده در ذکاوت و کلامت توام با حلاوت است که بتناوب خاطراتی از این دست را از خود در تاریخ سیاسی ایران ثبت کرده.
از جمله ماجرای سفر ایشان برای خرید اسلحه از یک کشور اروپائی در دوران جنگ و بازگشت بدون مجوز پرواز هواپیمای ایشان از مرز هوائی یکی از کشورهای میانه راه در مسیر بازگشت که منجر به وضعیت اضطراری و تهدید شلیک به هواپیمای ایشان از برج مراقبت شد و لاریجانی در استیصال خلبان شخصا با برج مراقبت صحبت کرد و به مسئول مربوطه گفت:
من دکتر محمد جواد لاریجانی معاون وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران هستم و یک پیام مهم و فوری و محرمانه برای وزیر خارجه کشورتان دارم. لذا هر آنچه که می گویم را یاداشت و بلافاصله به وزارت خارجه منتقل کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
با اهدا سلام و تحیات
بدینوسیله اینجانب دکتر محمد جواد لاریجانی قائم مقام وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با آرزوی بسط و تعمیق مناسبات دوستانه میان دو کشور ایران و ... و با توجه به قرابت های فرهنگی و هنری و اجتماعی و بويژه تاریخی و امید به هر اندازه بهتر و بیشتر شدن مناسبات دو کشور در عرصه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ضمن ابلاغ سلام مخصوص مقامات عالی رتبه جمهوری اسلامی ایران اعم از مقام عالی رهبری ایران حضرت امام خمینی و همچنین ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله خامنه ای و بویژه جناب آقای دکتر علی اکبر ولایتی وزیر محترم امور خارجه ایران امیدوار بوده و هستیم تا به سنوات قبل با تشریک مساعی دوستانه و همت عالی بلند پایگان دو کشور بتوانیم همواره در کنار یکدیگر به صلح و دوستی زندگی کنیم ...
خلاصه آنکه دکتر لاریجانی با احتساب زمان لازم جهت گذشتن از مرز هوائی کشور مزبور آنقدر در پیغام مثلاً مهم خود تعارف ریختند تا بالاخره از مرز آن کشور گذشتند و در پایان خطاب به آن افسر ساده دل نیز گفتند:
خلاصه به رئیس جمهورتان سلام ما را برسانید. ما رفتیم!!!
همین دکتر لاریجانی طی یکی از سفرهایش در کسوت معاون وزیر وقتی مواجه با میزبان زن شد طبعا از دست دادن با ایشان امتناع کرد و این امر موجبات تکدر خاطر میزبان و بالتبع حاکمیت فضائی نامنعطف در جلسه شد و البته دکتر بعد از جلسه به شکل مقتضی از میزبان دلجوئی کرد و به ایشان گفت:
ما در دین مان مجاز به دست دادن با زنان نامحرم نیستیم اما در کنارش وردی داریم که با خواندن آن با بانوان همه کاری می کنیم!
و بدین سان جو جلسه برگشت و میزبان مربوطه نیز با قهقهه رفع کدورت شد!
در میان روسای جمهور ایران نیز هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد علی رغم همه انتفادهائی که بر ایشان وارد است اما نمی توان منکر آن شد که این دو ثابت کردند که جهت حضور بالا دستی در مصاحبه های مطبوعاتی و تلویزیونی از تبحر بالائی برخوردارند.
در این میان ادبیات شاذ احمدی نژاد در مواقعی دست وی را از هاشمی بازتر می گذاشت تا در پاسخ به خبرنگاران حریم شکنی هم بکند.
نمونه قابل ذکر آن زمانی بود که در مصاحبه مطبوعاتی ایشان در نیویورک وقتی «نازی بیگلری» خبرنگار تلویزیون صدای آمریکا از ایشان در مورد وضعیت سخت هم جنس بازان پرسید و وقتی احمدی نژاد اساسا منکر وجود هم جنس خواهان در ایران شد خبرنگار مربوطه پاسخ ایشان را نپذیرفت و مدعی شد بنده شخصا دوستان همجنس خواهی در ایران دارم که احمدی نژاد نیز در پاسخ با کنایه به شعری اشاره کرد که هر چند آن را نخواند اما همگی بخوبی اشاره ایشان به شعر «کبوتر با کبوتر باز با باز ـ کند هم جنس با همجنس پرواز» و حاضر جوابی ایشان را درک کردند.
علی ایحال و علی رغم چنین بداهه ها و بذله ها و حاضر جوابی ها نزد اصحاب سیاست دوسیه مذاکرات اتمی از این حیث برخوردار از سابقه درخشانی لااقل نزد طرف ایرانی نیست.
در این میان و بدون هر گونه شائبه دکتر روحانی علی رغم برخورداری از یک سابقه 36 ساله در کسوت سیاستمدار آن هم در بالاترین سطوح امنیتی بشکلی ناباورانه نقش و سهم غیر قابل دفاع و افتخاری در مذاکرات مزبور را از خود و در حافظه تاریخ ثبت کرد و عملاً نشان داد لااقل از حیث گفتاری از توان لازم و قابل انتظار از یک رئیس جمهور مقتدر و توانمند بی بهره اند.
بیرون از مجامله کارنامه روحانی در ماجرای مذاکرات اتمی کارنامه قابل افتخاری نیست و ایشان بدون لحاظ کمترین آداب سیاست ورزی و هوشمندی و با تعمدشان در نشستن بر کرسی «عجز و لابه و ناله» و اتخاذ مواضع نالازم و بلکه مُضر از قبیل «خزانه خالی است» و «والله باالله نمیشه» و «آب نداریم» و «برق نداریم» و «تحریم ایم» و کوبیدن مدام بر طبل «صلح امام حسن» نشان داد از حداقل های لازم برای عهده داری مسئولیت در تراز ریاست جمهوری آن هم در میانه یکی از سنگین ترین مذاکرات بین المللی ایران با قدرت های غربی، نابرخوردارند!
به احتساب چنین دوسیه ای، روحانی را می توان از کم فروغ ترین روسای جمهور از میانه اسلاف ایشان در ایران درجه بندی کرد که ضعف عمده اش به این معنا بازگشت دارد که نامبرده فاقد منتالیته سیاسی متوقع در قامت یک سیاست ورز عالی رتبه است. (23)
لابه های نالازم روحانی در خلال مذاکرات اتمی و بی قراری اش در پیوستن لامحاله به 1+5 ناخواسته تداعی کننده قاضی القضاة «باشتین» و کلامت ماندگار علی نصیریان در این نقش در اثر ماندگار سربداران سبزوار بود که پای چوبه اعدام مدعیان «شیخ حسن» بودن به ظرافت و حیلت فرمود:
اگر «شیخ حسن» در میان این 15 تن بود (بخوانید 1+5 بود) که مُرد! اگر نبود دیگر شیخ نیست که 15 تن را فدیه خود کرد! (بخوانید که ناخواسته اسباب تضعیف موضع ایران در مذاکرات می شد)

ظریف، پادشاه یک چشم کشتی دیپلماسی ایران!
قبل از هر چیز در تبیین شخصیت و نقادی عملکرد دکتر محمد جواد ظریف نمی توان این واقعیت را انکار کرد که بیرون از همه انتقاداتی که می توان بر ظریف و عملکرد ایشان داشت اما قطعاً نمی توان منکر روحیات و خلقیات و شخصیت صمیمی و دوست داشتنی ایشان شد که در یک تضاد آشکار با فرمت و سنت عصا قورت دادگی و خود مهتر بینی دیگر دولتمردان در کابینه فعلی و دیگر کابینه های قبلی در ایران است. به اعتبار همین شخصیت صمیمی و آشنائی شخصی با ایشان این را برای خود و دیگر منتقدان روا می دانم تا با اطمینان از ظرفیت دکتر و تفطن به عدم رنجش ایشان با بی رحمانه ترین شکل ممکن ایشان را مورد نقادی قرار دهم!

اما قبل از نقد عملکرد دکتر ظریف باید به این واقعیت نیز معترف بود که اگر بتوان برای ایرانیان قائل به خصلت های ملی شد بلاشک «جوگیری» یکی از برجسته ترین آن خصائل است که وقتی ایرانیان را مبتلا می کند بصورت توامان «جو زده گان» و «جَـوّآدان» به تساوی آلوده و آغشته به عوارض چنان «جوی» می شوند.
به عبارتی دیگر تلخی جو زدگی تنها ناظر بر جوزدگان نیست بلکه از این طریق عنصر «جَـوّآد» نیز جوگیر شده و قرینه آنی می شود که بعد از ورود به استادیوم صد هزار نفری بعد از مصافحه با نفر اول هیجان زده شده و در ادامه با همه صد هزار نفر دست می دهد!
ظریف اخرین نمونه از این دست است که ملتی جو زده اش شدند و به اقتفا جو زده اش کردند.
هر چند با نگاهی آسیب شناسانه می توان شیدائی جو زدگان نسبت به دکتر ظریف را تا حدودی درک کرد.
واقعیت غیر قابل کتمان آن است که دکتر ظریف برای توده ناآشنا با ظرائف دیپلماسی، و در موقعیتی که تا پیش از این همان توده ها اسلاف ظریف را اعم از ولایتی و خرازی و متکی و صالحی را جملگی فاقد حداقل های بایسته و شایسته و قابل انتظار از یک وزیر می دیدند در چنین برآیندی توده های مزبور از بس در این برهوت بی لیاقتی تشنگی کشیده اند بصورت طبعی «دکتر محمد جواد ظریف» را در قامت خداوندان عرصه دیپلماسی فهم و اقبال می کنند!
طبیعی است وقتی فهم و سطح توقع توده ها از یک وزیر خارجه خوب منحصر به تسلط به زبان انگلیسی و تلبس به لباس فاخر و برخورداری از حُسن جمال باشد آن هم در برهوتی که تا پیش از این اسلاف وزیر در حال ابجدخوانی الفبای سیاست ورزی دیپلماتیک بودند! در چنین فضائی قهراً دکتر ظریف می تواند اسباب ابتهاج و وجد ملی همان اقشار جو زده را بنحو احسن فراهم آورد.



البته که یک دیپلمات در سطح وزیر باید ضمن برخورداری از تخصص مربوطه مسلط به زبان دیپلماتیک و دوم هم باشد. مع الاسف از آنجا که ایرانیان بعد از انقلاب ناگریز افرادی را وارد سیستم حکومتی کردند که تا پیش از این امکان ورود به سطوح عالی قدرت را نداشته و طبعا محروم از ابزارهای لازم جهت درخشش در این سطوح از جمله تسلط به زبان دوم و رعایت ظواهر و آداب کنسولی بودند. لذا توده های ذیل حکومت آنقدر در حسرت برخورداری از وزیر زبان دان و آداب دان مانده اند که طبیعی ترین و اولیه ترین ابزار دیپلمات که تسلط به زبان انگلیسی است را فضیلت فهم می کنند و بالتبع با یابش نخستین فرد مسلط به چنان مقدماتی بستر جوزدگی و جـَوّآدی خود و قهرمان شان را بنحو احسن فراهم می آورند.
دکتر ظریف نیز علی رغم همه شایستگی های شناخته شده اش برآیند چنین جوی است.
آفت چنین جوی و تبعات چنان جوگیری آنجاست که قهرمان نشسته در کانون چنان اقبال تب آلودی ناخواسته مبدل به نسخه حجیم شده ای از خود می شود و به همان نسبت که توسط جوزدگان «ایکس لارژ» می شود به همان نسبت توسط شیدائیان ظرفیت ها و استعداد ها و توانمندی های نداشته و متوقعی نیز به ایشان پمپ می شود به اقتفای آن پمپاژ متقابلا مطالباتی ماکزیممی نیز از آن قهرمان مصنوع توقع می گردد.
توانمندی ها و مطالباتی که آن قهرمان مصنوع نه توانش را و نه ادعایش را و نه استعدادش را داشته و در میان مدت و متاثر از نتوانستن آن خواستن های متورم شده به همان سرعت که بالا می برندش به همان سرعت نیز رهایش می کنند!
سفر دو هفته ای «لی میجرز» هنرپیشه آمریکائی سریال محبوب «مرد شش میلیون دلاری» در دهه 50 به ایران نمونه ای کـُمیک از خصلت جوزدگی و جوگیری ایرانیان را در آن مقطع به تصویر کشید.
میجرز که در سریال مزبور نقش فضانوردی با دست و پاهائی اتمی و بالتبع قدرتی مضاعف در بازوان و پاهایش داشت در سفر تفریحی خود به ایران در تور همین روحیه جوزدگی ایرانیان افتاد در حالی که شیدائیان وی را کلافه کرده و از ایشان بُرزوئی و پرزوری مطالبه می کردند و آن زبان بسته نیز هر اندازه تاکید می کرد حتی یک قوطی کنسرو را نیز نمی تواند با دستش له کند ملت جو زده زیر بار نمی رفت!
وضعیت «لی میجرز» در آن تاریخ قرینه ای از وضعیت امروزین دکتر ظریفی است که بنا به هیجان جوزدگان «نگاش نکن ظریفه ـ شش نفر رو حریفه»!



علی ایحال این بزنگاه خطرناکی برای دکتر ظریفی است که بیرون از جوزدگی، برخوردار از شاخص ها و استعدادها و توانمندی هائی نسبی و قابل وثوق و شایسته تر از اسلاف خود است. اما این بمعنای ستاره بودن و بی نقص بودن و عاری از اشتباه بودن عملکرد ایشان در مذاکرات اتمی نیست.
شخصاً و پیشتر در فردای انتخاب ظریف در پست وزارتخارجه در عداد نخستین کسانی بودم که صراحتا و حسب آشنائی از نزدیک با دکتر و به اعتبار پیشینه و تخصص ایشان نوشتم جمهوری اسلامی برای نخستین بار برخوردار از وزیر امور خارجه شد! اما بعد از ارزیابی اقدامات ایشان در خلال مذاکرات اتمی باز هم و با همان صراحت نوشتم ظریف نشان داد سقف پروازش در حد سفارت بود و متاسفانه در حوزه وزارت کم فروغ درخشید.
قبلا و در فخرفروشی آقای عراقچی بابت ظریف و به اعتبار اینکه شهادت دادند دکتر بارها در مذاکرات عصبانی شده و بر سر طرف مقابش فریاد میزند متذکر این نکته شدم که سیاست عرصه کنترل و مدیریت عواطف و احساسات است.
یک سیاستمدار خوب آنی نیست که بموقع بخندد یا بموقع عصبانی شود. زبدگی سیاستمدار آنجاست که با مدیریت و مهار عواطف، بموقع طرف مقابل را بخنداند و بموقع نیز عصبانیش کند. (مقاله تلواسه ظریف)
ظریف هر چند قابلیت های غیر قابل کتمانی دارد که سلف ایشان طی 34 سال گذشته فاقد آن بودند اما بعد از آغاز تصدی مسئولیتش شواهد و تجارب به تلخی این واقعیت را نشان داد که ظریف مرد بحران نیست.
هر چند ظریف سلیم النفس بوده برخوردار از حُسن خلق است و برخلاف سلف خود زبان انگلیسی را خوب کلامت می کند و خوش برخورد بوده و شخصیتاً روحیه ای بشاش و خوشبینانه با روابط عمومی بالا دارد. اما در عین حال فاقد تیزبینی و شخصیت پیچیده سیاسی است لذا حریف براحتی می تواند به ایشان نزدیک شده و به راحتی نیز ایشان را پیش بینی و بالتبع مدیریت کند. برخلاف دنیای انتزاعی و تجریدی و چندلایه و ذو جنبتین سیاستمداران، ظریف نگاهی فانتزی به سیاست و سیاست ورزی دارد و شخصیتاً نیز فاقد صلابت سیاسی و اقتدار لازم در تراز یک وزیر خارجه مُجَرب است.
مشکل دکتر ظریف آن بود که از ابتدای ورودش به مذاکرات اتمی به نوعی سانتی مانتالیسم رفتاری مبتلا شد و با یک خوش بینی فلسفی پرونده اتمی ایران را با این پیش فرض که دیپلماسی نوین استوار بر «مسئولیت محوری» است به دست گرفت.
همین سانتی مانتالیسم رفتاری بود که ایشان را مرتکب رفتارهائی نالازم و بلکه نسنجیده ای کرد که نوعا برای ایشان و مسیر پیش روی ایشان هزینه زا شد.
توئیت نسنجیده و نالازم و تاویل پذیر ایشان بمناسبت عید یهودی «روش هشانا» و متقابلاً تلاش بمنظور دلربائی از دشمنان خارجی از طریق تخفیف رئیس جمهور سابق طی مراوده با دختر «نانسی پلوسی» رئیس سابق کنگره آمریکا و ابراز آنکه «آن مردی که هولکاست را انکار می کرد؛ رفت»! دو نمونه از گاف های توجیه ناپذیر ایشان در ابتدای ملبس شدنش به خلعت وزارت بود.
در ادامه نیز اظهاراتی از این دست که «آمریکا با یک بمب می تواند همه توان نظامی ما را نابود کند!» و همچنین سخنان غیر دیپلماتیک و ناسنحیده ایشان در شورای روابط خارجی در نیویورک خطاب به طرف آمریکائی دائر بر آنکه با ما توافق کنید تا انتخابات مجلس را ببریم (نقل به مضمون) که در افکار عمومی تداعی کننده ماجرای «لاری گیت» با طعم ظریف شد! جملگی این موارد نشان از آن داشت کاربری ظریف بیرون از ظرفیت اش قرار گرفته و گفتار و رفتارش قبل از آنکه دیپلماتیک باشد، آکروباتیک و نمایشی شده. (24) و (25)
حضور خبری سبک و بعضا جلف ایشان در وین و فیگورها و بالکن نشینی های «نالازم» و بلکه از بُعد سیاسی «ناسالم» ایشان موید آن شد که: آن مرد که توقع نشستن در کلاس وزارت در تراز جمهوری اسلامی از ایشان می رفت، ضعیف بود!



اصرار دکتر ظریف در بالکن فرمائی هائی غیر دیپلماتیک در حالی صورت می گرفت که از هیچکدام از همتایان ایشان در وین چنین رفتارهائی مشاهده نشد و وزاری مربوطه با شکیل ترین شکل ممکن حضوری وزین و دیپلماتیک از خود را در مذاکرات بنمایش گذاشتند.
اگر بتوان شخصیت سیاسی و حضور دیپلماتیک 7 وزیر خارجه حاضر در وین را سونداژ و ارزشگذاری کرد بلاتردید رفتار تیپیک و مقتدرانه «لاوروف» وزیر خارجه روسیه در میان همتایان خود قابل احترام و ستایش بود و بعد از ایشان «کری» وزیر خارجه آمریکا بود که نشان داد در حوزه مدیریت مذاکرات برخوردار از شایستگی و حذاقتی قابل تحسین است بشکلی که با تیمی کاملا هماهنگ و منسجم به مذاکرات ورود کرد و در میانه راه با نزدیک شدن به شحصیت ظریف و نشستن بر روحیه عاطفی ایرانیان بخوبی و به اتفاق همکارانش توانستند تا حدود زیادی و بصورت نامحسوس ظریف و تیم همراهش را مدیریت کنند. به همین اعتبار بود که شخصا و ناصحانه در مقاله «تلواسه ظریف» ضمن تاکیدم بر تمام شدگی ظریف در لوزان به پایوران نظام در ایران توصیه کردم تا ظریف را از زمین بازی بیرون کشیده و یک نفر تازه نفس را جایگزین ایشان کنند.
طنز تلخ ماجرا آنجا بود که ظریف در حالی بصورت نامحسوس در تور آمریکائیان افتاده و مدیریت می شد که خودش در کتاب خاطراتش ضمن گلایه از وزیر کشور وقت در تقبیح تلاش شخصی اش در پذیرش قطعنانه 598 به طعنه خطاب به محتشمی پور می نویسد: آمریکا روش هایی دارد که به صورت غیر مستقیم دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد! و اکنون چرخ بازیگر ظریف را در همان جائی قرار داده بود که زمانی طعنه اش را به محتشمی پور می زد! (26) و (27)

در این میان مصاحبه ظریف با چارلی رُز و آن بخش از اظهارات ایشان نیز مبنی بر «نداشتن روزنامه نگار زندانی در ایران» وارد کننده ایست قبلی سنگینی به جوزدگان پیرامون ظریف بود که از وی قهرمانی سبزینه فهم و معنا کرده بودند و بعد از آن بود که اسطوره ظریف لااقل نزد این بخش از جوزدگان فرو ریخت.
طرفه آنکه یگانه جمله قابل افتخار و استناد ظریف در مذاکرات مبنی بر آنکه «هرگز یک ایرانی را تهدید نکنید» که می توانست در میانه سخنان نغز بزرگان جهان سیاست بـُلد و کلکسیون شود نیز در شعاع نتایج کم فروغ ایران از موافقتنامه وین بسرعت رنگ باخت و بی ارزش شد و این پرسش را در تاریخ ثبت کرد که اگر ایرانیان تهدید پذیر نیستند پس نتایج کم فروغ مذاکرات وین را چگونه تمکین کرده اند!؟
مجموعاً هر چند سعید جلیلی و جواد ظریف در دو مقطع متوالی نمایندگان دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در مذاکرات اتمی بوده اند. اما این اشتراک در لفظ مترادف با اشتراک در معنی نمی توانست باشد و نیست.
ظریف تلاشی سیزیف وار در سنت دیپلماسی موجود در نظام بین المللی مورگنتا محور است که در نقطه مقابل جلیلی در مقام پرچمدار دیپلماسی آرمان محور و دلبسته به گفتمان انقلاب اسلامی تعریف شده.
علی ایحال و علی رغم همه شیدائی های شیدائیان ظریف و علی رغم همه جوزدگی ها و شتابزدگی ها و بیانات و رفتار نامتعارف و نامتوقع از ظریف، در نهایت سترونی دنیای سیاست تا آن اندازه ظرفیت داشت تا ظریف را با همه ظرائفش با قدرت به دیوار سخت واقعیت بکوبد تا ایشان نیز نهایتاً به این بداهت مـُقـُر آیند که تا اطلاع ثانوی اصل طلائی مورگنتا (قدرت) کماکان مسئولیت محوری را در نظام بین الملل مستظهر به هژمونی آمریکا عهده داری می کند! و در این میان این بر عهده ظریف و اصحاب ظریف است تا در این برزخ، تصمیم و تکلیف خود را در تعهد به دیپلماسی آرمان محور انقلاب یا دیپلماسی قدرت محور مورگنتا یکسره کنند.
هر چند مصاحبه ظریف در راند آخر مذاکرات اتمی با مجله با نیویورکر شواهدی محکم از فهم و رفتار قدرت محور و نه مسئولیت محور آمریکائیان نزد ظریف را نشانه گذاری می کرد.
ظریف:
من این موضوع را تکرار می‌کنم و نمی‌دانم چرا کسی گوش نمی‌دهد. آمریکا عضو موسس سازمان ملل است و معتقدم وقتی آنها فصل دوم پاراگراف چهارم منشور که در آن آمده استفاده از زور خلاف حقوق بین‌الملل است را نوشتند، اما اکنون وقتی کشوری روزانه اظهار می کند «همه گزینه‌ها روی میز است» این یعنی آنها در حال تهدید به استفاده از زور علیه کشورهای مستقل دیگر هستند و این قانون جنگل است نه قانون سازمان ملل!
(بخشی از مصاحبه دکتر ظریف با مجله نیویورکر)

واقعیت غیر قابل کتمان آن است که به اعتبار دیپلماسی عرفی که ظریف آن را در مذاکرات عهده داری کرد در نهایت لقمه دندان گیری از دل این مذاکرات نفس گیر و دو ساله نصیب ایران نشد و غایت افتخار ظریف و همکارانش منحصر به حفظ حداقل های حقوق مسلم اتمی ایران در کنار وعده غیر قابل تضمین برداشتن تحریم ها شد. اما نکته مهم موفقیت انقلاب اسلامی و مولودش در تحمیل خود به دولت هایی است که 36 سال گذشته نافی وجود و حقوق و موجودیت و موضوعیت آن بودند.
توفیقی که به برکت مدیریت کلان مذاکرات از ایوان حسینیه امام خمینی در تهران و اشتباه تاریخی اوباما در افتادن به چاه بمب اتمی خود ساخته شان بر علیه ایران، میسر شد.
اشتباهی تاریخی که از لحاظ آلفابت موسیقیائی برخوردار از نت هائی بشدت هارمونیک با گویش حقوق بشری سلف اوباما (جیمی کارتر) در نیمه دوم دهه 50 است که ناخواسته اسباب سقوط سلطنت قدرتمندترین متحد قابل وثوق آمریکا در خاورمیانه را فراهم کرد (پهلوی) و اینک اوباما با اظهاراتی مشابه با اظهارات 40 سال پیش جیمی کارتر خواسته یا ناخواسته می تواند تجربه ای مشابه تجربه کارتر را این بار در جنوب خلیج فارس بازتولید کند!
اوباما:
من در گفتگوهایم با کشورهای حاشیه خلیج فارس به ایشان گفته ام که ما چگونه با اعمال سیاست های موثرتر و زیر ساخت های حکومتی و نظامی موثرتر در مناطق سنی نشین می توانیم مانع از ایجاد خلائی شویم که گروه هائی مانند داعش آن خلاءها را پر می کنند! .... آمریکا باید به متحدان عرب سنی خود گوش دهد؛ اما نباید در این دام بیفتد که به آنها اجازه دهد هر مشکلی را به ایران نسبت داده و این کشور را متهم کنند. شهروندان تعدادی از کشورهای خلیج فارس حامی بزرگ جنبش‌های جهادگرایی سنی‌اند که به همان اندازه ایران، ثبات‌زدا بوده‌اند. در برخی موارد از قبیل حوثی‌ها در یمن، من فکر می‌کنم درباره دخالت ایران مبالغه شده است. گزارش‌های اطلاعاتی ما نمی‌گویند که ایران به گونه‌ای استراتژیک این‌طور فکر می‌کند که «بیایید حوثی‌ها را به سمت صنعا رهسپار کنیم». قدرت‌گرفتن حوثی‌ها بیشتر نشان‌دهنده ضعف حکومت در یمن بود. اکنون آنها می‌خواهند از این موضوع استفاده کنند. آنها اغلب در انتظار فرصت هستند و این بخشی از دلیل این استدلال من برای متحدان‌مان در منطقه بوده است که بیایید به دادن فرصت‌ها به ایران هراسی پایان دهید. جوامع خودتان را تقویت کنید. جوامع فراگیر باشید و اطمینان حاصل کنید که جمعیت شیعه شما این‌طور حس نکنند که به آنها توجهی نمی‌شود. به رشد اقتصادی فکر کنید. اطمینان داشته باشید ما ظرفیت نظامی بهتری برای حفاظت داریم. هرچه‌بیشتر این کارها انجام شود، این سطحی از بازدارندگی لازم را ایجاد می‌کند. (28)

چنین اظهاراتی با توجه به انقضای تاریخ مصرف حکومت های قرون وسطائی حاشیه خلیج و مانائی و بُرنائی حکومت از خطر رهیده ایران از دامچاله اتمی و ظرفیت های فعال فرهنگی ـ انقلابی ایران در منطقه می تواند نوید بخش زمینه ساز تحولی نوین در منطقه خاورمیانه با محوریت ایران باشد.
علی رغم این پایوران حکومت در ایران موظفند در فردای موافقتنامه اتمی دو هشدار را جدی بگیرند:
نخست آنکه به اقتفای بازی روانی هوشمندانه تیم آمریکا در دیپلماسی عمومی ایضاً به پشتوانه انفعال و بی تدبیری دولت روحانی، افکار عمومی در ایران بشدت و به غلط آن طور مدیریت شد که در فردای توافقنامه اتمی درهای نعمت بر روی ایران باز خواهد شد و زندگی شیرین می شود. همین توقعات فزاینده به اندازه کافی برخوردار ازظرفیت می باشد تا شادکامی توده های هیجان زده را به سرعت به سونامی سرخوردگی از دولت مُبدل کرده و در میان مدت بستر مستعدی برای انفجار اعتراضات معیشتی و اقتصادی و اجتماعی و ایضاً سیاسی شود. این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که سرخوردگان آشوب 88 نیز مدت هاست که در کمین فرصتی مجدد بمنظور نفت پاشی بر حریقی نوین اند!
هشدار دوم هشداری امنیتی است. واقعیت غیر قابل انکار آنست که آمریکا از این به بعد خواهد کوشید از طریق باز کردن دریچه های تجاری با ایران و تفویض گشاده دستانه و خاصه خرجانه رانت های مالی، از میانه مدیران میانی و بلکه ارشد نظام اقدام به یارگیری و مهره چینی بمنظور کسب اطلاعات برای روز مبادا کند! متاسفانه بعد از تجربه صله گیری وزیر ارشاد دولت اصلاحات از حکام سعودی ثابت شد استعداد چنین لغزش هائی تا بالاترین سطح و مدارج نظام قابل تحقق و توقع است.
سخنان اوباما در مصاحبه نیویورک تایمز هم بوضوح به چنین ترفندی اشاره دارد. بویژه آنجا که صریحاً اظهار می دارد:
«آنچه جالب است اینکه اگر شما به اتفاقات چند ماه اخیر نگاه کنید می‌بینید که مخالفان این توافق تندروها و کسانی هستند که بسیار روی حمایت ایران از تروریسم و رفتارهای ثبات زدای ایران در کشورهای همسایه آن و ضد آمریکایی و اسرائیلی بودن سرمایه‌گذاری کرده‎‌اند که این باید چیزی به ما بگوید چرا که آن تندروها در وضعیت جاری که ایران منزوی است سرمایه‌گذاری کرده‌اند و به خاطر این وضعیت قدرتمند و تقویت شده‌اند. آنها تبدیل به تنها بازی موجود در شهر شده‌اند. آنها نه تنها در امور نظامی حرف دارند بلکه از نظر اقتصادی هم قادر به استفاده از شرایط حول و حوش تحریمها هستند و بنیه قوی دارند در حالی که اگر شما یک پایگاه متفاوتی از افراد حاضر در تجارت و تبادلات اقتصادی در داخل ایران داشته باشید این موضوع شاید نحوه تفکر آنها درباره هزینه‌ها و مخارج چنین رفتارهای ثبات زدا را تغییر دهد» (29)

این واقعیت را نیز نباید نادیده انگاشت که به اعتبار جشن های خیابانی در تهران



 بمناسبت خبر توافق وین و با استناد بر نقشه پراکندگی این شادمانی خیابانی در خیابان هائی از شمال و شمال غرب تهران که کانون خرده فرهنگ تمول و غربزدگی است و طرفه آنکه شادمانی ایشان بابت توافق وین اسباب تحّیـُر نیز بود چرا که از میان اقشاری که در ایران بابت تحریم های اقتصادی غرب زیر فشار اقتصادی بودند این کُلنی اساسا از شدت تمول دردشان درد بی دردی است! لذا شادمانی ایشان بابت توافق وین را نیز باید از جنس و جنمی دیگری فهم کرد که به اعتبار استعداد و آمادگی خوش رقصی بدون دایره و وطن فروشی بدون شائبه این بخش از ایرانیان در زمین و کمین آمریکا، حداقل حزم اندیشی پایوران



 حکومت، لزوم تیزبینی و مراقبت های امنیتی در ارتباطات و مراودات و ترددات قطعاً افزایش یابنده بین آمریکا با این گماشتگان فرهنگی غرب در آینده پیش رو را بصورتی نگران کننده و الزام آور دیکته می کند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع و ارجاعات:
1ـ نگاه کنید به مقاله «جوجه بازی»
2ـ توضیحات بیشتر را در مقاله «سوزنبانان» آورده ام
3ـ نگاه کنید به «حسن کروبی و اسراری که فاش نکرد»
تدبیرهای روحانی در دیدار با اسرائیلی‌ها در ۱۳۶۵
5ـ توضیحات بیشتر درمقاله «ما رابطه با آمریکا را می خواهیم چه کنیم»
گفت‌وگوی صریحی با آیت‌الله سیدمحمد خامنه‌ای ـ
7ـ نگاه کنید به مقاله «خودکشی نهنگ»
8ـ نگاه کنید به مقاله «دوبله سریدی»
9ـ توضیحات بیشتر را در مقاله «شلتاق» ببینید ـ
10ـ نگاه کنید به مقاله «آقای روحانی؛ آمریکا دندان همگی تان را شمرده است»
11ـ نگاه کنید به مقاله «خیز بلند هاشمی»
12 ـ نگاه کنید به مقاله «گلوله های کاغذی»
13ـ نگاه کنید به مصاحبه مهدی هاشمی در سال 2005 با روزنامه USA Today
14ـ نگاه کنید به مقاله «اسب های چوبی»
15ـ نگاه کنید به مقاله «فوائد و مضار سلاح اتمی»
16ـ نگاه کنید به «مناظره داریوش سجادی با ابراهیم نبوی»
17ـ سریال Malcolm in the Middle
18ـ نگاه کنید به مقاله «فراموش شدگان»
19ـ نگاه کنید به مقاله «بازی جوجه بین ظریف و کری»
20ـ نگاه کنید به مقاله «مشیت موریانه»
21ـ نگاه کنید به مقاله «شکست محتوم مذاکرات»
22ـ نگاه کنید به مقاله «تلواسه ظریف»
23ـ نگاه کنید به مقاله «آقای روحانی آمریکا دندان همگی تان را شمرده است»
24ـ نگاه کنید به مقاله از «لاری گیت تا ظریف گیت»
25ـ نگاه کنید به مقاله«آمریکا نشناسی دکتر ظریف»
26ـ نگاه کنید به مقاله «تلواسه ظریف»
27ـ نگاه کنید به مقاله «شد آنچه شد»
28ـ گفت و گوی توماس فریدمن با رئیس جمهور آمریکا
29ـ گفت و گوی توماس فریدمن با رئیس جمهور آمریکا