۱۳۹۳ مهر ۸, سه‌شنبه

اصلاحات مُرد ـ زنده باد انقلاب!


انتشار مصاحبه خبرگزاری فارس با «سردار نجات» (اینجا) و اظهارات ایشان در این مصاحبه پیرامون ماجراهای سال 88 مطابق انتظار مواجه با واکنش طرف مقابل شد و «سایت کلمه» در مقام پاسخگوئی، مجدداً دعاوی خود دال بر قطعی بودن تقلب در انتخابات و کودتائی بودن محصول انتخابات 88 را باز خوانی و بازگوئی و ژاژخائی کرد. (اینجا)
بیرون از وثاقت یا عدم وثاقت احتجاجات مدعیان تقلب، با 5 ساله شدن این دمل و پس از آنکه بخش های وسیعی از معترضین آن سال از جمله رهبر اصلاحات (محمد خاتمی) در انتخابات بعدی (مجلس و ریاست جمهوری) مشارکت کردند بر این اساس چنانچه بدنه یا رئوسی از معترضین 88 هنوز به قامت «مرغان یک پا» بر سر موضع خود در 88 هستند که در 88 تقلب شد و برون داد 88 محصول کودتای رهبری بود(!) بر مدعیان فرض است تا به لوازم باور خود نیز مقید بوده و التزام بورزند!
حداقل چنین التزامی آن است که نتیجه ایقان به موضوعیت و عینیت تقلب در 88 را مسئولانه برسمیت بشناسند و رسما بپذیرند که پذیرفته اند از بعد از 88 رژیم نامشروع است و نظام منحرف شده و از طریق کودتا، خالی از محتوا و حاکی از استبداد شده!
این حداقل توقع قابل انتظار از ابرام ورزندگان به تقلب در 88 است. به احتساب این باور دیگر کمال بی معرفتی و بی اخلاقی است تا از سوئی مفروض تان کودتائی بودن و استبدادی بودن حکومت باشد و از سوئی دیگر کماکان در بطن همین حکومت «کودتائی فرض شده» با تابلوی اصلاح طلبی سهم خواهی و مشارکت جوئی در مناسب قدرت کنید.
اگر پذیرفته اید جمهوری اسلامی در 88 «های جک» شد و سقوط کرد و دیکتاتوری شد هم زمان گریزی از این واقعیت نمی توانید داشته باشید که:
اصلاحات مُرد! زنده باد انقلاب!!!
با چنین بداهتی بی جهت نه خود را اصلاح طلب بنامید و نه برای اصلاح سیستم «دیکتاتوری فرض شده تان» اهتمام بورزید!
نمی توان دو دوزه بازی کرد! و غوک زیستانه «در جامه شبانی دزدان روزمرد شد ـ با قافله رفیق بود اما شریک دزد شد»
چنین دو زیست تانی شایسته تر آنست با خودشان به توافق برسند و بروند انقلاب شان را بکنند!

۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

هشدار!



بر دولت تدبیر و امید فرض است بیش از این خود را معطل بازی مذاکرات اتمی بی نتیجه با 1+5 نکرده و اهتمام خود را متوجه اصل ماجرا و نیت غربی ها از این مذاکرات کشدار کند.

این مذاکرات برخلاف حسن نیت ایران از طرف غربی ها بمنظور حصول تفاهم دنبال نمی شود.
مهم ترین هدف غرب از مذاکرات، خرید وقت و معطل نگاه داشتن ایران در برزخ بی عملی و فشل نگاه داشتن دیپلماسی خاورمیانه ای تهران در کانون تحولات منطقه است.
بعد از موفقیت سوریه در نبرد با تروریست ها و تفوق ارتش دمشق بر مخالفین مسلحش، آمریکا کوشید و می کوشد از یک سو با دامن زدن به ماجرای خود ساخته داعش و از سوئی دیگر با زمینگیر کردن دیپلماسی ایران از طریق کش دادن مذاکرات اتمی اولا و اکنون با پنهان کردن خود در قفای مبارزه با داعش در سوریه و عراق بتواند ضمن از بین بردن زیر ساخت های نظامی و اقتصادی و زیر بنائی سوریه با پوشش بمباران مواضع تروریست ها حکومت دمشق را مهیای ضربه نهائی کند تا از این طریق شکست قبلی خود در سوریه را جبران کرده باشد و ثانیاً دست ایران در مداخله موثر در سوریه را از طریق دست به عصا کردن و معطل نگاه داشتن دیپلماسی خاورمیانه ای ایران در خلال مذاکرات اتمی بسته نگاه دارند.
بدیهی است تا زمانی که دولت روحانی خود را مقید به مذاکرات اتمی می داند و امیدی به رسیدن توافق با غرب دارد همین نقطه امید منجر به آن می شود تا مواضع و اقدامات خاورمیانه ای خود را به امید نرنجاندن طرف غربی بمنظور تحصیل توافق با ایشان رقیق نگاه دارد.
دولتمردان ایرانی نباید خود را اسیر تله زمان غربی ها کنند.
مذاکرات اتمی تنها یک بازی خرید وقت است. آمریکا هیچ هدفی در مذاکرات جز بازی دادن ایران و مهار دیپلماسی موثر ایران در خاورمیانه ندارد.
دولتمردان جمهوری اسلامی این هشدار را جدی بگیرند:
آمریکا به استعداد متحدان منطقه ای خود بویژه عربستان سعودی می کوشند ابتدا با توسل به «نیرنگ خطر داعش» موازنه قوا در سوریه را از طریق بمباران و تهاجم هوائی و تخریب و انهدام زیر ساخت ها و ظرفیت های نظامی و اقتصادی لجستیکی حکومت سوریه بنفع خود و متحدین اش بر هم بزند و در مرحله بعد با فراغت از حلقه نخست مقاومت در دمشق پیکان تهاجم خود را به اسم «همه گزینه ها روی میز است و مذاکرات شکست خورد و ایران همکاری نکرد» با فراغ خاطر و کسب وجهه متوجه ایران خلع سلاح شده در دمشق و معطل مانده در ژنو نمایند.
بر این اساس بر دولتمردان جمهوری اسلامی فرض است مهلت 6 ماهه ژنو را تحت هیچ شرایطی تمدید نکنند و بیش از این برای تحصیل موفقیت بازی کثیف «داعش بد و آمریکای خوب» چنین دست و دلبازانه به ایشان وقت ندهد.
حتی خروج سریع تر از این مذاکرات بی حاصل و مدیریت شده، بنفع ایران است!
خطر حمله به ایران بعد از حل ماجرای سوریه بسیار جدی است.

اندیشکده هما
داریوش سجادی ـ ژاپه یوسفی

۱۳۹۳ مهر ۵, شنبه

راز برملا!


به بهانه سالگرد هفته دفاع مقدس
(از جنگ جنگ تا یک پیروزی تا جنگ جنگ تا یک شکست!)

اسرار و ناگفته های چرائی پذیرش قطعنامه 598 از جانب ایران در مقام تشبیه قرینه آن بخش از خوانش «حامد زمانی» در «قلاده های طلا» است که با زبان طعنه گوشزد می کرد:
سخت است گفتن اما زآن سخت تر نگفتن ـ این «راز برملا« را از این و آن نهفتن!
نخستین رمضان بعد از پذیرش قطعنامه، افطار در حسینه امام خمینی میهمان آیت الله خامنه ای بودیم. آیت الله در فاصله دو نماز و در لفافه به نکته ای معنادار اشاره کردند:
«اگر روزی به فضای امنی دست پیدا کنیم که مطمئن باشیم دشمن از آن سوء استفاده نمی کند آنوقت دلائل پذیرش قطعنامه را خواهیم گفت و در آن صورت افراد بسیاری باید محاکمه شوند!»
فهم جملات بین خطوط آیت الله اکنون و با فاصله گرفتن از آن ایام دیگر چندان سخت نیست و باز بقول «حامد زمانی» و در همان قلاده های طلا:
اوضاع از این قرار است
این اصل ماجرا بود:
بدنبال فرسایشی شدن جنگ بین ایران و عراق، آیت الله هاشمی رفسنجانی به صرافت خاطراتش بعد از ورود تمام قد خود به مدیریت جنگ ابتدا بمنظور پایان دادن به جنگ شعار «جنگ جنگ تا یک پیروزی» را وجه همت خود قرار داد.
مطابق این رویکرد، هاشمی رفسنجانی مایل بود تا با بسیج نیروها به «یک پیروزی بزرگ» در منطقه جنگی دست یافته تا از آن طریق بتواند دشمن را تحت فشار بمنظور پایان جنگ و اخذ امتیاز قرار دهد.
فاو نقطه محوری در این رویکرد را بازی می کرد و نهایتاً ایران توانست بهمن ماه 64 و طی «عملیات والفجر 8»  فاو را به تسخیر خود درآورد!
علی رغم این آینده نشان داد حامیان صدام با بسیج همگانی بنفع وی مانع تحقق هدف طلائی هاشمی رفسنجانی شدند.
بدین ترتیب «آیت الله» که رویکرد خود را شکست خورده دید با یک «دور برگردان» بجای تمهید فضا بمنظور فشار و اخذ امتیاز از صدام جهت پایان جنگ با یک پیروزی بزرگ، این بار رویکرد «جنگ جنگ تا یک شکست» را وجه همت خود قرار داد تا از این طریق بتواند با ستآب کردن (Set Up) امام و «فشار بر ایشان» و مغبون کردن سپهسالاران جنگ با استفاده از سیاهه اقلام جنگی غیر قابل تحصیل فرماندهی سپاه و نامه مشکوک رئیس برنامه و بودجه مبنی بر ناتوانی از ادامه تامین هزینه جنگ و نامه رئیس ستاد تبلیغات جنگ مبنی بر خالی ماندن جبهه ها از رزمنده (!) مجوز قبول قطعنامه و پایان جنگ و خوراندن جام زهر را بدین ترتیب از امام اخذ کند.
(توضیحات بیشتر را در مقاله «باد کاشتید آقای هاشمی» آورده ام)

طرفه آنکه این بار نیز «فاو» نقش محوری در این شکست را عهده داری کرد و شهری که با پایمردی مثال زدنی رزمندگان ایران تسخیر شده بود در فروردین 67 ظرف 24 ساعت سقوط می کند و مجدداً در اختیار ارتش صدام قرار گرفت.
سقوطی که به بهای عملیات بی معنای والفجر 10 بمنظور آزاد سازی ارتفاعات سلیمانیه و شهر حلبچه صورت گرفت.
بالغ بر 15 سال پیش ذیل مقاله «الماس الماس را می بـُرد» متذکر این واقعیت ناخوشآیند شدم که:
وقتي «كريمي» با صداي رسا و پر نفوذش با هيجانِ تمام از راديــــو اعلام كرد: شنوندگان عزيز توجه فرمائيد ، حلبچه آزاد شد! و جمعه همان هفته وقتي هاشمي رفسنجانی براي ايراد خطبه هاي نماز جمعه تهران پشت تريبون حاضر شد شعار «مالك اشتر زمان ، خدا نگهدار تو» از دهان نمازگزاران نمي افتاد ؟ هيجاني كه بخاطر تصاحب غير استراتژيك ترين ارتفاعات در سليمانيه عراق هزينه سنگيني از ايران گرفت كه سقوط « فاو» كمترين آن بود.

و اکنون و 15 سال بعد از آن تاریخ نویسنده کتاب «راز قطعنامه» نیز به درستی انگشت بر این زخم و خیانت چرکین می گذارد و می گوید:
یک نکته مهم است که در کتاب هنوز نیاوردیم. ما سال ۶۶ طبق روال هر ساله جنگ یک عملیات بزرگ داریم، ‌سال ۶۶ عملیات بزرگ ما در جبهه چیست؟ کربلای ۱۰ است در شمال غرب کشور، کردستان عراق عملیات حلبچه؛ اینجا یک نکته ظریفی است که تا الان کسی بازش نکرده و آن این است طبق مصاحبه‌هایی که آقای محسن رضایی می‌کند و در کتاب خودش راجع به جنگ این را مکتوب آورده که ما از سال ۶۵ گزارشات مکرر و متعددی داشتیم مبنی بر اینکه عراق دارد خودش را برای بازپس‌گیری فاو آماده می‌کند. فاو را ما چه موقع گرفتیم؟ در عملیات والفجر ۸ بهمن ۶۴، حدود ۷۰ روز عراق با همه قوای زرهی و هوایی و شیمیایی و هر چه که داشت پاتک زد که فاو را از ما پس بگیرد و نیروهای ما در فاو مقاومت کردند همه آن پاتک‌ها را دفع کردند ایستادند ... صدام بمباران شیمیایی کرد، لشکرهای پیاده‌اش را آورد نیروهای زرهی‌اش را آورد و هواپیما‌ها و هلی کوپترهای جنگی را بکار گرفت تا فاو را پس بگیرد ولی نتوانست، بعد از ۷۰ روز آنقدر تلفات دادند که دیگر ناامید شدند و پاتک‌هایشان را قطع کردند، ما فاو را ۷۰ روز زیر شدید‌ترین بمباران‌ها گلوله باران‌ها زرهی‌ها و شیمیایی‌ها مقاومت می‌کنیم و عقب نمی‌نشینیم، چطور می‌شود تاریخ ۲۸ فروردین ۶۷ ظرف ۲۴ ساعت از فاو عقب نشینی می‌کنیم، ۲۴ ساعته، چرا؟ ... حمله سالانه ما به جای اینکه در جنوب و ادامه آن حلقات باشد منتقل می‌شود به کربلای ۱۰ حلبچه شمال غرب کشور در کردستان عراق، همه نیروهای رزمنده را از جنوب جمع می‌کنند می‌فرستند در شمال غرب کشور در کردستان عراق، هزار کیلومتر دور‌تر، قسمت اعظم تجهیزات که داریم را به آنجا می‌فرستند ... در کتابم آورده‌ام که وزارت اطلاعات از چند ماه قبل از عملیات کربلای ۱۰ چندین بار به سپاه هشدار می‌دهد که عراق دارد قوای خودش را آماده می‌کند که بیاید فاو، ‌شلمچه و جزایر مجنون را بگیرد. سردار رشید در گزارشی که به آقای محسن رضایی دارد اشاره می‌کند: صدام چهارصدهزار نیرو در بصره و الاماره جمع کرده است، حدود ۳۰۰۰ تانک و توپ و کلی نیرو و تجهیزات آماده کرده، این‌ها آمده‌اند که فاو و مناطقی که دست ما است را بگیرند، این هشدار‌ها را آقای سردار رشید چند ماه قبل از عملیات کربلای ۱۰ به آقای محسن رضایی می‌دهد، سوال این است که ما بجای اینکه بیاییم نیروهای مستقر در فاو را تقویت کنیم تجهیزات و امکانات به آنجا منتقل کنیم نیروهای در جزیره مجنون و شلمچه را تقویت کنیم چرا می‌آییم برعکس‌اش عمل می‌کنیم، عقب نشینی مااز فاو ظرف ۲۴ ساعت هیچ توجیه نظامی ندارد. این چیزی است که تا الان از آقایان کسی سوال نکرده که بیایند به مردم جواب بدهند، شما در حالی که خبر دارید که دشمن دارد خودش را آماده حمله به این جبهه‌ها می‌کند به جای اینکه این نقاط و این جبهه‌ها را تقویت کنید نیرو‌ها را جمع می‌کنید می‌برید هزار کیلومتر دور‌تر (در حلبچه) که در این مناطق نباشند؟! این چه معنایی دارد؟ جز این است که بناست جوری عمل شود که ما این مناطق را یکی یکی از دست بدهیم و بعد بیاییم به امام خمینی فشار وارد کنیم که بله عراق دارد همینطور پیشروی می‌کند و ما توانایی مقاومت نداریم و باید قطعنامه را بپذیریم، این چیزی است که بعضی از آقایان از اینکه مردم بدانند به شدت احتراز می‌کنند، این یکی از مطالب بسیار مهم بحث پایان جنگ و پذیرش قطعنامه است.

۱۳۹۳ مهر ۲, چهارشنبه

آمریکا نـشناسی دکتر ظریف!




در ادامه مقاله «از لاری گیت تا ظریف گیت» با یکی از دوستان در همین خصوص مراوده ای شد که خواندن آن بمنظور تکمیل بحث قبلی خالی از لطف نیست.

پرسش:
مقایسه شما بین ماجرای «لاری گیت» و اظهارات اخیر دکتر ظریف در شورای روابط خارجی فاقد معناست. چرا که کار لاریجانی از آن جهت زشت بود که در یک نشست محرمانه با اجنبی درد دل یا بقول شما شکوه کرده بود. اما وقتی دکتر ظریف در یک نشست عمومی به طرف آمریکائی می گوید اگر ما در مذاکرات اتمی موفق نشویم طبعا در انتخابات بعدی تجربه احمدی نژاد تکرار خواهد شد. اولا این کار عنوانش «شکوه» نیست بلکه هشدار و ترساندن سیاسی طرف مقابل است مبنی بر آنکه اگر با ما به توافق نرسید مردم ایران در انتخاب بعدی باز «محمود» را به قدرت برمی گردانند. گذشته از آنکه دکتر ظریف با ابراز علنی این اظهارات در یک نشست خبری بصورت زیرکانه و حرفه ای در حال مخاطب قرار دادن افکار عمومی در آمریکاست تا بتواند با اتکای بر هشدار خود ضمن بسیج افکار عمومی آمریکائیان از آن طریق بتواند بر دولتمردان آمریکائی فشار سیاسی بیآورد و بستر و قدرت مانور خود و همکارانش در مذاکرات اتمی را افزایش دهد.  فکر نمی کنید تحلیل تان اشتباه بود؟

پاسخ:
اجازه دهید صورت مسئله را «با یک فرض» واضح کنیم.
بیآئید با یکدیگر توافق کنیم «محمود احمدی نژاد» مخوف ترین و جنایت کار ترین و دزد ترین و فاشیست ترین و هولناک ترین و بی کفایت ترین رئیس جمهور به قدرت رسیده در ایران بود و باز بیآئید توافق کنیم جمیع ایرانیان از صدر تا ذیل و از دکتر ظریف و هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی تا مردم دور افتاده ترین دهات ایران بشدت از ایشان متنفر و وحشت زده و کراهت داشته و با دیدن ایشان کهیر زده و می زنند و دوران مسئولیت ایشان را تیره ترین و خوفناک ترین دوران ایرانیان می دانند!
حال با پذیرش این فرض جای این پرسش است:
آیا آقای ظریف و امثال آقای ظریف واقعاً تصور می کنند دولتمردان آمریکا نیز با همان شدت و حدت از «محمود احمدی نژاد» متنفر و خائف بوده و بند بند وجودشان از ایشان نفرت و کراهت و وحشت داشته و پرزیدنت اوباما طی دوران ریاست جمهوری «محمود» هر شب با وحشت وی به خواب می رفت و با کابوس ایشان از خواب بر می خاست و دولتمردان آمریکا با دیدن محمود از شدت ترس به لرزه می افتادند و واقعاً تصور می کردند «محمود» دنبال «بمب اتم» است و آمریکائیان به همین دلیل از ایشان بشدت ترسیده بودند!؟ و اکنون که «آن مرد دیگر رفته» و آقای روحانی با کلید و لبخند و تدبیر و امید و تعامل با دنیا جایگزین شده و دکتر ظریف سکان دیپلماسی کشور را بکفایت در اختیار گرفته اکنون دولتمردان آمریکائی ضمن برون رفت از آن کابوس، اینک دچار وجد و سرور و بهجت شده و با ایقان به نیت و عزم «ضد اتمی» جایگزینان «محمود» و عشق ذاتی و میل کذائی خود به آقای ظریف و ایضاً آقای روحانی و کابینه تدبیر و امید نفس راحتی کشیده و شورمندانه و آغوش گشایانه به استقبال ایشان و تفاهم با ایشان آمده اند!؟
آگر آقای ظریف واقعاً بر این باورند که احمدی نژاد با سوء مدیریت خود ایران را ویران وتخریب و شخم زد و نابود و تضعیف کرد بر این مبنا تصور می کنند ایالات متحده نیز بابت چنین عملکردی همدلانه در کنار ایران ناراحت از ایراد چنین لطماتی به ایران در دوره محموداند و اکنون هشدار دکتر طریف را بابت احتمال بازگشت محمود جدی گرفته و همه همت خود را به کار می گیرند تا مانع از ضرر بیشتر ایران شوند!؟
اگر واقعا احمدی نژاد تا این حد اسباب تخریب و تضعیف ایران شده در آن صورت و اساساً چرا آمریکا باید از بازگشت محمود بهراسد و دست بر قضا باید از چنین بازگشتی استقبال هم بکنند!؟ 
متاسفانه واقعیت آنست که برخلاف غالب سیاستمداران ایرانی که بسرعت جو گیر شده و از روحیه ای عاطفی برخوردارند، سیاستمدار آمریکائی ضمن مهار عواطف خود اساساً افرادی تاجر مسلکند و رویکردشان در سیاست رویکردی بیزینسی است. همین رویکرد این استعداد را در ایشان به فعلیت رسانده تا «با محمود» یا «بدون محمود» ایضاً «با ظریف» یا «بدون ظریف» به کفایت و قابلیت منافع تجاری خود را تعقیب و تحصیل کنند.
آقای ظریف باید به این واقعیت تسلیم باشند که مشکل ما، مشکل ما است و مشکل آمریکائیان مشکل آمریکائیان است! این نهایت اشتباه است که ایشان و امثال ایشان به اعتبار آن نفرت و کراهت و غیظ و چندش شان از «محمود» و فرض «درست یا غلط شان» از ویران کردن ایران توسط «محمود» تصور کنند این «مشکل مفروض» مشکل آمریکائیان هم هست و ایشان نیز مترصداند در اولین فرصت برای حل این مشکل به ایرانیان کمک کنند!
برخلاف چنین تخیلی، آمریکائیان بیرون از عواطف و فارغ از شیدائی و نفرت با مدیریت تجاری و عقلانی و صرفاً بمنظور تامین منافع تجاری خود تا آن درجه استعداد دارند که بتوانند با پلیدترین افرادی مانند «نتانیاهو» یا «ملک عبدالله» به راحتی و بقول خودشان «دیل» کنند! هم چنان که به همان راحتی می توانند در راستای تامین همان منافع تجاری مطمع نظرشان محبوب ترین دولتمرد ایران را «محور شرارت» کنند!
اما دولت تدبیر و امید از یک واقعیت هم نباید غفلت کند و آن اینکه دولتمردان آمریکا واقعاً از انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن ادبار و کراهت و انزجار و نفرت دارند. اما این رویگردانی نه ربطی به کراهت از محمود و عقبه محمود دارد هم چنان که وقعی هم به قد رعنای ظریف و ایضا جمال خندان دکتر روحانی ندارند!
کراهت آمریکا از ایران قدمتی 36 ساله داشته که بازگشت به اقتدار و گستره نفوذ نظامی است که از دل انقلاب اسلامی بر جغرافیای ایران حاکم شد و تمام قد، یکه تازی جهانی آمریکا را بقول خودشان «ایگنور» کرد و نظام سلطه ایشان را به چالش طلبید.
(توضیحات بیشتر را در «آمریکا شناسی و آمریکا نشناسی» ببینید)
مشکل و کراهت اصلی آمریکا با ایران ریشه در چنین ظرفیتی دارد. ظرفیتی که طی 36 سال گذشته آمریکائیان بمنظور مهار آن و ایجاد ممانعت از اپیدمی شدن آن کوشیده اند با ترور و جنگ و بهانه حقوق بشر و حمایت از تروریست و بمب اتم و تحریم های فلج کننده اقتصادی و از طریق نگه داشتن ایران در بحران عدم امنیت و معیشت و بالتبع ایجاد بحران انگیزشی نزد حاملان انقلاب، در بلند مدت از درون و از طریق خسته و کلافه کردن شهروندان مستاصل شده در بحران معیشت آن نظام سرکش و متابعت ناپذیر از «کدخدا» را فاقد عقبه مردمی کرده و نهایتاً به زانو در آورند!
نکته اصلی که دکتر ظریف موظف به تفطن به آن است این واقعیت است که از نظر طرف آمریکائی موضوع مذاکرات با ایران «پرونده اتمی» نیست و «اجندای» اصلی ایشان پذیرش یا عدم پذیرش هژمونی آمریکا است!
(نگاه کنید به شکست محتوم مذاکرات)
نکته آخر نیز آنکه دکتر ظریف تحصیلکرده و زندگی کرده در آمریکا هستند و در همین کشور سالها مسئولیت دیپلماتیک در سطوح عالی داشته اند و به اعتبار همین سنوات تصور اولیه آنست که ایشان تصویر و شناخت دقیق و درستی از فرهنگ سیاسی در آمریکا دارند.
برخلاف تصور اگر دکتر ظریف تعمداً اظهارات خود در نشست با شورای روابط خارجی آمریکا را بصورت علنی و بمنظور ساختن افکار عمومی بیان کرده چنین تعمدی نشان از عدم شناخت صحیح ایشان از فرهنگ سیاسی در آمریکا دارد.
ترش یا شیرین رسانه ها در ایالات متحده علی رغم ویترین بظاهر الوان و آزادشان در تحلیل نهائی نقش ابزار دیپلماسی کاخ سفید را بازی می کند و به اعتبار انحصار رسانه در آمریکا نزد صاحبان قدرت، آنتن گرفتن یا آنتن نگرفتن یک خبر بمنظور ساختن و بسیج افکار عمومی تنها زمانی اتفاق می افتد که صاحبان رسانه مجوز آن را بدهند. بر همین اساس هم شما ملاحظه کردید اظهارات دکتر ظریف اگر قرار بود افکار عمومی هم بسازد با بایکوت غیر رسمی رسانه ها به محاق رفت و مفقود شد!


از لاری گیت تا ظریف گیت!


اظهارات دکتر محمدجواد ظریف در نشست با کارشناسان شورای روابط خارجی آمریکا در نیویورک هر چند بیرون از توقع و اندازه های فردی در تراز دکتر ظریفی بود که اشتهار به تبحر در امر دیپلماسی دارد اما چنان اظهاراتی ناخواسته و همزمان تداعی کننده آن روایت مشهور و منسوب به «کارل مارکس» است که در تشریح سیر حرکت تاریخ و تحولات مبتلابه آن ابراز می داشت:
تاریخ دو بار تکرار می شود. بار نخست بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی!
دکتر ظریف در این نشست درباره «تاثیر گفت‌وگوهای ایران در پرونده اتمی بر مسائل سیاسی داخلی ایران» به طرف آمریکائی چنین پاسخ داد که:
ما روندی را شروع کرده‌ایم که هدف از آن تغییر فضای سیاست خارجی کشور است. اگر با وجود تلاش‌های ما برای تعامل، این تلاش‌ها بی‌نتیجه بماند، مردم ایران این فرصت را خواهند داشت تا شانزده ماه دیگر که انتخابات پارلمانی در ایران برگزار می‌شود، به این عملکرد ما (با آرای خود) پاسخ بدهند. وقتی قبلا در تعامل و مذاکرات درباره توافق هسته‌یی با جامعه بین‌المللی در سال‌های 2004 و 2005 توافق‌هایی کردیم و تلاش‌های ما برای عملکرد شفاف، از جانب اتحادیه اروپا رد شد، مردم جواب ما را با انتخاب رییس‌جمهوری متفاوت (احمدی‌نژاد) دادند که مرا هم زود بازنشسته کرد! البته باید توجه داشت که اتحادیه اروپا به تنهایی فعالیت نمی‌کرد و مقامات کاخ سفید و وزارت امورخارجه امریکا مانع از هرگونه توافق شدند همان‌طور که حالا هم کسانی هستند که نمی‌خواهند هیچ‌گونه توافقی حاصل شود قطع نظر از اینکه مفاد آن چه باشد. حالا من بار دیگر زنده شده‌ام . به نظرمن، در انتقال پیامی که جامعه بین‌المللی و به ویژه غرب می‌خواهد به ایران منتقل کند باید بسیار دقت کند. باید دیگر تعامل ازجانب ایران و تلاش ایران برای بازبودن و نگاه به آینده داشتن با پاسخ مثبت مواجه می‌شود یا اینکه بار دیگر، رد می‌شود. من فکر می‌کنم مردم ایران پاسخ خود را در صندوق‌های رای نشان خواهند داد. (متن کامل)
عصاره کلام ظریف آن است که:
به ما جایزه بدید تا بتوانیم با آن مردم را متقاعد بر حفظ حمایت از خود در انتخابات بعدی کنیم. در غیر این صورت با خالی ماندن دست ما، باید چشم انتظار بازگشت همان مرد متفاوتی باشید که «دیگر رفته بود»!
به بیانی دیگر دکتر طریف در حال ترساندن طرف غربی است که اگر در مذاکرات به ما جایزه ندهید تا ما از آن طریق بتوانیم موضع خود را نزد توده ها تقویت و تعمیق دهیم در آن صورت با مایوس شدن مردم از مذاکرات تعاملی کابینه «تدبیر و امید» در پرونده هسته ای آنگاه گزینه ایشان در انتخابات بعدی می تواند منجر به بازتولید «کابوس احمدی نژاد» برای ما و شما شود!
اظهارات تاسف آور دکتر ظریف در فرهنگ عامه «شکوه نزد نامحرم» قلمداد می شود که نزد ایرانیان امری است مذموم و شناعت آن تا حدی است که ایرانیان چنین «رویکرد» و چنان «رویکرد ورزانی» را با توسل به «آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ـ ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم» لسان الغیب شان شماتت کرده و می کنند.
خبط دکتر ظریف هر چند قابل دفاع نیست اما بمثابه «تکرار کـُمیک» از «قرینه تراژیک» رویدادی است مشابه که در حافظه ژورنالیستی ایرانیان از آن تحت عنوان «لاری گیت» نام برده می شود.
افشای اظهارات دکتر «محمد جواد لاریجانی» با «نیکلاس براون» مدیر کل وقت خاورمیانه وزارت خارجه انگلستان در کوران تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری سال 76 و تصریح ایشان در آن ملاقات به ترغیب طرف غربی به حمایت از پیروزی ناطق نوری و مخوف سازی از شمای جبهه مقابل ایشان در انتخابات تحت عنوان «رادیکالهای اشغال کننده سفارت آمریکا» و «حامیان فتوای ارتداد سلمان رشدی» آن چنان طوفانی علیه لاریجانی در داخل کشور ایجاد کرد که کمترین تبعات آن ممنوع الملاقات شدن لاریجانی در بیت رهبری شد. (نگاه کنید به مقاله فراموش شدگان)
بیرون از این تقارن نامیمون آنچه که اسباب تحیـُـــّر بیشتر است بی التفاتی دکتر ظریف از ظرافت توام با شرارت شناخته شده آمریکائی ها و متحدین اروپائی ایشان نسبت به ایران طی 3 دهه گذشته است.
برای دکتر ظریفی که به اعتبار سنوات و سوابق بالای علمی و خدماتی اش در سطوح عالی دیپلماتیک در آمریکا و تهران، به یک وزیر خارجه در تراز وزاری خارجه سنگین وزن در دنیا اشتهار پیدا کرده، حداقل توقع آن است تا در مذاکرات مهمی در سطح انرژی هسته ای بموقع دست حریف را بخواند و از بازی کردن یا بازی خوردن در زمین ایشان اجتناب ورزند.
بازی با حاصل جمع صفر رویکردی شناخته شده و نخ نما در دیپلماسی خارجی دولتمردان آمریکا علیه ایران طی 36 سال گذشته بوده که مطابق آن غربی ها همواره کوشیده اند با کوبیدن بر طبل حاکمیت دو گانه و از طریق ابراز نزدیکی به یک جناح در ایران موجبات تحریک و تهییج جناح مقابل را فراهم کرده و از میانه این شرارت بستر اختلاف و تضعیف کلیت نظام را با این پیآمد که «ز هر طرف که کشته شود بنفع عموسام است» ایجاد کنند!
برجسته ترین نمونه از چنین شرارتی در دوران ریاست جمهوری «سید محمد خاتمی» اتفاق افتاد که علی رغم ابراز حسن نیت خاتمی بمنظور تنش زدائی از مناسبات بین ایران و آمریکا، باز طرف آمریکائی فرصت را در کوبیدن بر طبل نقار در ایران از دست نداد و مادلین آلبرایت وزیر خارجه وقت ایالات متحده، در پاسخ به ابراز حسن نیت خاتمی، با سخنرانی معروف خود در سال 79 (سخنرانی معروف به اظهار تاسف بابت کودتای 28 مرداد) با زیرکی بر دو گانه «انتصابیون و انتخابیون» در ایران کوبید و دستگاه دیپلماسی آمریکا از این طریق و با تظاهر به حمایت از انتخابیون کوشید توازن قوا در ایران را بنفع مطامع سیاسی خود بر هم بزند که طبعاً به اقتفای چنان شاذگوئی، آمریکائیان با برخورد صریح و تند و بموقع آیت الله خامنه ای در فردای چنان شرارتی مواجه شدند! (سخنرانی 18 فروردین 79)
به اعتبار همین سنت شناخته شده در دیپلماسی آمریکا است که اینک اظهارات نامتعارف دکتر ظریف غیر قابل اغماض و هضم می شود.
دکتر ظریف باید بخوبی متوجه این واقعیات باشند که:
اولاً طرف آمریکائی با ساختار قدرت در ایران بخوبی آشناست.
ثانیاً به اعتبار همین شناخت به وضوح بر این نکته وقوف دارند که محور تعادل در ایران متکی بر گرانیگاه رهبری است.
ثالثاً بر این نکته نیز واقفند که اگر قرار باشد به منظور بر هم زدن تعادل بنفع خود در ایران به فرد یا جناحی در ایران جایزه بدهند این جایزه را زمانی و به فرد یا جناحی در ایران می دهند که مطمئن باشد «جایزه بگیر» از توان لازم جهت به چالش کشیدن نظام برخوردار است.
رابعاً به اعتبار شناخت آمریکائیان از شاکله سیاسی و رجل و دولتمردان سیاسی در ایران می دانند «حسن روحانی» آن فردی نیست تا بتوانند با گذاشتن تخم مرغ های خود در سبد وی ایشان را متقاعد به بازی در زمین خود کنند.
روحانی نه از حیث سیاسی وزن و اندازه و توان و استعداد تقبل چنین نقشی را دارد و نه از حیث اخلاقی شخصاً و روحیتاً از تمایل و رغبت به چنین بدآیندی برخوردار است.
این بازی از جنس بازی هائی است که در قد و وزن و اندازه کسانی مانند هاشمی رفسنجانی است و قطعاً در صورت عدم رد صلاحیت هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته و نشستن ایشان بر کرسی ریاست جمهوری با استظهار به آرای تضمینی و مهندسی شده ماکزیممی (نگاه کنید به دو مقاله شوکران دوم و گلوله های کاغذی) آنگاه آمریکائیان ارزنی در ورود به این بازی تعلل نمی کردند و به اعتبار ماشین سیاسی پر قدرت هاشمی می کوشیدند در یک تعامل دو طرفه موضع رئیس جمهوری که توان به چالش کشدن نظام را دارد از طریق جوایز و امداد های غیبی، بموقع تقویت کنند.
من حیث المجموع به اعتبار شناخته شده بودن وزن و ثقل و توان سیاسی سیاستمداران ایران نزد ساکنان کاخ سفید، اهتمام دکتر ظریف در القای ترس به طرف مقابل و مطالبه جایزه بمنظور تفوق موضع جبهه خودی در داخل، در صورت تحقق نیز چنین فرآیندی تنها نقش یک پوست موز را عهده داری خواهد کرد که به اقتضا می تواند بجای سرکنگبین ، صفرا فزاید و به اعتبار نقش پائین دستی روحانی در «هرم قدرت عرفی» ایران و سامانه قدرتمند و مسلط نظام، اعطای چنین جایزه ای بمثابه جعبه پاندورا می تواند موجبات دردسر روحانی شده و حداقل ها را نیز از وی بستاند!

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

تپه های سبز (2) ـ مَخملبافی مُهملباف!



تپه های سبز را بتناوب خواهم نوشت و طی آن اشاره به حواشی خواهم کرد که در شهرآشوبی های سال 88 بی آزرمانه مطرح شد بدون آنکه کسی به روی مبارک خود بیآورد این حواشی بنام غوغائیان و در تاسف آورترین بخش تاریخ ثبت و بایگانی شد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

محسن مخملباف یکی از نامتعارف ترین پدیدهای بظهور رسیده در جوار انقلاب اسلامی است.
موجودی که موجودیت اش سرشار از کمپلکس هائی روانی است!
(پیشتر در مقاله «از مجید سوزوکی تا اکبر گنجی» به شواهد چنین ادعائی پرداخته ام)
فردی که در دهه 60 صراحتا ابراز داشت حاضر است «داریوش مهرجوئی» را به اتهام ساختن «اجاره نشین ها» با نارنجک منفجر کند (!) و مهدی فخیم زاده نیز اخیرا اعلام کرد مخملباف بعد از انقلاب با مونتاژ بریده هائی از فیلم های قبل از انقلاب «ایرج قادری» و سعایت علیه وی موفق شد تا وی را سالها ممنوع الکار کند.
همین پدیده سالها بعد از آن طرف بام افتاد و در خلال جنبش سبز نیز شامورتی بازی خود را به کمال رساند.
«رازهای زندگی خامنه ای» دسته گل اهدائی ایشان در میانه دیگر تپه های سبزی بود که در سال 88 بنام وی و غوغائیان 88 در تاریخ و بشکل یک «فکاهی هیستریک» ثبت شد.
اعوجاجی از این قبیل که:
آیت الله خامنه ای برخوردار از یک کلکسیون پیپ با توتون ویژه (!) شامل 200 عدد از گران قیمت ترین پیپ ها در جهان است!
ارزش این مجموعه بالغ بر 2 میلیون دلار است که گران ترین آنها پیپی است به ارزش 250 هزار دلار که متعلق به 300 سال پیش است و دسته ای طلاکوب و جواهر نشان دارد.
همچنین ایشان (آیت الله خامنه ای) کلکسیونی از 300 انگشتری خاص دارد که گران ترین آنها 500 هزار دلار قیمت دارد که برخوردار از قدیمی ترین عقیق دنیا است! در کنار آن رهبری 170 عصای آنتیک به ارزش 1 میلیون 200 هزار دلار را برای خود فراهم کرده که گران ترین آنها که جواهر نشان است و متعلق به 170 سال پیش است بالغ بر 200 هزار دلار ارزش دارد!
رهبری همچنین برای اسب سواری های خود (!) برخوردار از 100 اسب با ارزش 40 میلیون دلار بوده که گران ترین آن بنام «ذوالجنان» بالغ بر 7 میلیون دلار خریداری شده!
بفرموده ایشان (مخملباف) اسب مجتبی (فرزند رهبری) سهند نام دارد و اسب مخصوص رهبری و مجتبی در سفرهای مشهد با یک فروند هواپیمای هرکولس C130 به مشهد جهت سوارکاری این دو منتقل می شود!
در کنار اینها برای رهبری آشپزخانه ای به مبلغ 500 هزار دلار از آمریکا خریداری کرده اند که می تواند غذاهای ایشان را بمنظور تشخیص عاری بودن از سم تست کند هر چند در هر بار سرو غذا سرآشپز بیت را مجبور می کنند ابتدا خود لقمه ای از غذای رهبری را بلع کند!
در ادامه پیشنهاد می کنم دوستان بمنظور ادخال سرور (!) و انبساط خاطر متن کامل هنرنمائی مخملباف در شهرآشوبی های سال 88 را در لینک زیر بصورت کامل ببینند و از تقدیر خداوند در انداختن بندگان سرکش خود به حضیض ذلت عبرت ببرند! (لینک)

...

وازکتومی هسته ای!


پیشنهاد جدید آمریکائی ها در پرونده اتمی ایران غایت نبوغ ایشان است!
مطابق این طرح:

«ایران باید بخشی از لوله‌های ارتباطی میان سانتریفیوژها را که اجازه می‌دهند اورانیوم در این مسیر انتقال یافته و غنی‌شود، حذف کند»
ظاهرا طرف آمریکائی بعد از ناامید شدن از موفقیت در اخته کردن و القای «خوف از خود» به ملت ایران اکنون متوسل به وازکتومی سانتریفوژهای ملت ایران شده!
قبلا در یکی از نوشته های خود گفته بودم دیپلماسی آمریکا در نظام بین الملل مبتنی بر رویکرد «عشق و ترس» است.
پیغام آمریکائی ها به جهان به تاسی از این رویکرد آنست که:
یا عاشقم باش یا از من بترس!
رویکردی که در مورد ایران ظاهرا جواب نداده و اکنون نوابغ آمریکائی مایلند بخت خود را از طریق «وازکتومی هسته ای ایران» بیآزمایند!!!


دمکراسی بشرط چاقو!



دکتر صادق زیبا کلام به اعتبار ادبیات و سطح و نوع فهم و درک و تحلیل و نبوغ  سیاسی اش به کفایت موفق شده تا خود را درقامت یک پدیده در فضای سیاسی ایران سند بزند.
مقاله اخیر ایشان در روزنامه شرق (نخ نامرئی تسبیح مردم سالاری) آخرین نمونه از تراوشات شاذ ذهنی ایشان است که ظاهراً در آن تعمد داشته از موضع یک آنگلوفیل و بی توجه به واقعیات تاریخی بر روی اعصاب مخاطب راه بروند!
زیبا کلام در این مقاله با استناد به نتیجه منفی رفراندوم اخیر استقلال طلبی اسکاتلند و به سنت مالوف با طعنه و ذکر مصیبت هائی از بی اتیکتی و توحش حکومت و شهروندان در «ممالک توسعه نیافته» و با اشاره به شیوه برگزاری رفراندوم در انگستان که عاری از هرگونه تنش بود و خونی از دماغ کسی نریخت و ارتش انگلستان بمنظور سرکوب استقلال طلبان وارد منازعه نشد و نهایتاً در شیک ترین و مدنی ترین شکل ممکن اسکاتلندی ها پذیرفتند کماکان در تیول ملکه باقی بمانند! جمیع این عوامل این استاد علوم سیاسی تحصیلکرده در انگلستان را آن گونه به وجد آورد تا شورمندانه در مقام افتاء بفرمایند:
«چه بخواهیم چه نخواهیم، جامعه بریتانیا آنقدر توسعه یافته و حاکمیت قانون در آن کشور پررنگ است که وقتی همه‌پرسی برگزار می‌شود، اکثریت دلیلی بر جدایی از بریتانیا نمی‌بینند، همچنان که چندسال پیش، استرالیایی‌ها هم دلیل برای جدایی پیدا نکردند و گمشده همه مردم جهان، همان احترام به قانون و قواعد مردمسالاری است.»
شاذ گوئی زیبا کلام بازگشت به این «مرد رندی» دارد که ایشان در تحلیل و تمجید دمکراسی بریتانیائی دچار ثقل سامعه و غمض عین می شوند و وقتی «استقلال طلبان از انگلستان» بنا به هر دلیلی از خواسته خود منصرف می شوند ایشان بنمایندگی از جانب ملکه (!) منت بر سر دنیا می گذارند که ببینید انگلیسی ها چقدر شیک اند و مدرن اند و نازاند و فهیم اند و نجیب اند و دمکرات اند که در متمدنانه ترین شکل ممکن «پیروزی خود» در رفراندوم استقلال طلبی اسکاتلند و ایضاً استرالیا را بزرگ منشانه و بدون خشونت قبول می کنند!
تنها نکته مغفول در این میان آنست که با فرض پذیرش و استقبال از رفتار مدنی و دمکراتیک و متمدنانه دولت انگلستان نسبت به قبول «پیروزی خود» در رفراندوم های استقلال طلبانه! چرا این دولت تا بن دندان دمکرات وقتی خود را با مخالفت رعیت و تلاش رعایا برای نبودن و نماندن در تیول ملکه می بینند ناگهان همه پرنسیب ها و اتیکت های مدنی و اخلاقی خود را به سقف نسیان می کوبد و بالغ بر 800 سال جوانان ایرلند جنوبی و مبارزین خط مقدم «شین فین» را در جنبش استقلال طبلانه شان با خشن ترین شکل ممکن به خاک و خون می کشند!؟
این چگونه دولت مدرن و دمکراتی است که با «پیروزی خود در رفراندوم اسکاتلند» کنار می آید (!) اما همین 30 سال پیش پاسخ ایشان به اعاده حق مالکیت دولت آرژانتین بر جزایر فالکلند منتهی به اعزام ناوگان نظامی بریتانیا و کشتار 700 آرژانتینی و تداوم سلطه استعماری بر این جزایر آرژانتینی شد!؟

جناب آقای زیبا کلام ـ دولت محبوب و مطبوع و دمکرات تان در لندن همان هائی هستند که در اوج مدنیت و تمدن و دمکراسی خواهی پاسخ شان به استقلال طلبی 100 ساله ملت هندوستان و نهضت عدم خشونت «گاندی» کلامت از لوله تفنگ بود! و هندویان استقلال خود را از میانه نبردی خون چکان و کشتار درمانی سربازان دمکرات ملکه ابتیاع کردند!
ظاهراً در ترمینولوژی سیاسی دکتر زیبا کلام «دمکراسی انگلستان خوب است بشرط چاقو»! یعنی تا وقتی نتایج دمکراسی مطابق میل دولت فخیمه باشد.

۱۳۹۳ شهریور ۲۸, جمعه

تپه های سبز ـ (1)


تپه های سبز را بتناوب خواهم نوشت و طی آن اشاره به حواشی خواهم کرد که در شهرآشوبی های سال 88 بی آزرمانه مطرح شد بدون آنکه کسی به روی مبارک خود بیآورد این حواشی بنام غوغائیان و در تاسف آورترین بخش تاریخ ثبت و بایگانی شد!
نخست ـ ترانه موسوی!
ترانه موسوی به اعتبار تصویر منسوب به ایشان، دختر خانم حدوداً 25 ساله و زیباروئی بود که در 24 تیر 88 در خلال اغتشاشات مقابل مسجد قبای تهران توسط دو بسیجی و بر ترک موتور سیکلت ربوده شد و در ادامه توسط حجت الاسلام طائب تصاحب شده و بعد از تجاوز مکرر به ایشان از مهبل و مقعد (!) بدلیل شدت جراحات از ناحیه پارگی مهبل پیکر نیمه جان ایشان به بیمارستانی در کرج منتقل شد، اما 24 ساعت بعد جهت «اختفای رسوائی» جنازه ایشان در بیابان های قزوین پیدا شد در حالی که پیش تر آلت تناسلی ایشان با اسید سوزانده (!) و جنازه ایشان نیز به آتش کشیده شده بود!
کار تا آنجا بالا گرفت که در ادامه سناتور جمهوریخواه ایالات متحده آمریکا «تدیوس مک کارتی» نیز طی نطقی در کنگره در مقام خونخواهی ترانه خانم برآمد!
همه لواحق لازم برای خلق یک تراژی مهیب در ماجرای ترانه موسوی مهیا بود جز آنکه با گذشت 5 سال از آن تاریخ هنوز نه پدر ایشان نه مادر ایشان نه خواهر ایشان نه برادر ایشان نه عمه ایشان نه عموی ایشان و نه خاله ایشان و نه دائی ایشان ایضاً دیگر اقوام دور یا نزدیک مشارالیها پیدا نشده اند هم چنانکه نه شغل ایشان و احیانا همکاران ایشان و دوستان ایشان و هم دوره ای های ایشان و بچه محل های ایشان و مغازه داران محل ایشان هیچ کس و هیچ کس پیدا نشد تا بگوید این ترانه خانم کیست و کجا زندگی می کرده. گوئی فرشته ای سهل الوصول بوده که در 24 خرداد از زیر بوته به عمل آمده و در مقابل مسجد قبا ظاهر شده و دو روز بعد هم بدون آنکه هیچ عقبه ای از خود بجا بگذارد جنازه مشارالیها بدان شکل پیدا شده و تاکنون هم بی سر و صاحب مانده!

۱۳۹۳ شهریور ۲۷, پنجشنبه

پاشیده ها!


من به عنوان یک ایرانی که سالهاست در ایران نیست متاثرم که بعد از آمدن انقلاب اسلامی به ایران که پایه اش بر احیاء اسلام بود، خیرگی نسبت به غرب حتی از دوران گذشته بیشتر شد. یک نوع غرب زدگی که در همه جا دیده می شود ... این مساله خیلی اعجاب آور است. از فلسفه گرفته تا چیزهای دیگر به غرب خیره شده اند. ولی آنچه که جوانان ممالکی مثل ایران به آن خیره شده اند یک خیرگی کاذب است، چون غرب یک طبل توخالی با صدایی بلند است و باید توجه داشت که غرب دارد از هم می پاشد.

سید حسین نصر در «مصاحبه» با خبرگزاری مهر

برخلاف «سید حسین نصر» و در مقام کسی که مانند ایشان سالهاست در آمریکا زندگی می کند معتقدم آمریکا در مقام سمبل غرب سالهاست که پاشیده شده.
نه تنها پاشیده شده بلکه اساساً این تمدن بمثابه طفلی بود که از ابتدا مـُرده بدنیا آمد!
اعتبار و افتخاری بر چنین تمدنی نیست که در حضیض ترین قرائت ممکن تعریف خود را از انسان تا سُفلآی تن و حوائج تن و لذائذ تن فرو کاست و به اقتفای چنین قرائتی ناخجسته، مبنای تمدنی خود را معطوف به تحصیل آن حاجات و مناجات قرار داد با این توهم که مراد حاصل است و کمال سعادت و سلامت و آسایش و شادکامی و بسامانی انسان را یافته است.
توهمی از سعادت که در عالی ترین سطح به تعبیر زنده یاد «سلمان هراتی» خالق انسانی است که در حمایت از نوع خویش «گاو» شده و غایت قــُصوایش چیزی نیست جز طی کردن حد فاصل «گوساله آمدن» و «گاو رفتن» و چریدن و پروریدن و ماق کشیدن!
انسانی تک ساحتی که به تعبیر «هربرت مارکوزه» غرب صنعتی بلائی بر سرش آورده تا اینک «خرفت اندیشانه» اسارت خود را آزادی فهم می کند!


۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

برکات نامه خاتمی به رهبری!


دوشنبه 17 شهریور ماه گذشته نخستین کسی بودم که به آقای محمد خاتمی پیشنهاد دادم که با توجه به کسالت رهبری و فهم این مسئله که عیادت ایشان توسط خاتمی برخوردار از ملاحظاتی است لااقل با صدور پیغامی علنی وظیفه اخلاقی خود در این خصوص را اداء کنند! (اینجا)
خوشبختانه ملاحظه شد جناب خاتمی نیز چند روز بعد همین کار را کردند.
بدون آنکه اهمیتی داشته باشد که ایشان اساسا پیشنهاد بنده را دیده باشند یا خیر یا اساساً پیغام شان ربطی به درخواست بنده داشته باشد یا خیر اما موظفم به یک نکته برخوردار از برکت از قبال نامه ایشان اشاره کنم.
هر چند پیشنهاد بنده به جناب خاتمی ناظر بر دو هدف بود (تلطیف فضا و انجام تکلیف اخلاقی)
اما شخصاً هدف سومی را نیز از ارائه این پیشنهاد دنبال می کردم که تعمداً از ذکر آن در آن مقطع استنکاف ورزیدم و اکنون و بعد از انتشار پیام جناب خاتمی و محقق شدن آن هدف مستنداً می توانم به آن رفرنس کنم!
استنکافی مفهوم که قطعاً بیان بی موقع آن در آن مقطع می توانست با بسیج حرامیان به ضد خود تبدیل شود!
واقع آن بود که هدف سوم برای بنده برخوردار از اهمیت بیشتری بود و آن اینکه از این طریق آقای خاتمی خواسته یا ناخواسته بین «خود» و «حرامیانی در جوار خود» مرزبندی و مفصل گذاری کرده و با چنین عایق بندی تکلیف خود را با چنان حرامیانی روشن کنند که از 88 به این طرف از جوار شهرآشوبی های آن سال بدون آنکه کمترین صلاحیتی داشته باشند خود را بنام اصلاح طلب به آقای خاتمی کلیپس کرده و بدون آن که کمترین دلبستگی به انقلاب اسلامی و خمینی انقلاب اسلامی و نظام برآمده از انقلاب اسلامی و رهبری انقلاب اسلامی داشته باشند ، زالو صفتانه با سنگر گرفتن در قفای آقای خاتمی بر نقارهای بعد از 88 (پا به پای رادیکال های جبهه مقابل) دامن زده و می زنند.
مرزبندی با انحلال طلبان و اصلاح طلبان رادیکال و سبزهای ساختارشکن دغدغه ای بود که بنده و امثال بنده طی 5 سال گذشته مداوماً از رهبران آن شهرآشوبی ها مطالبه می کردیم و اکنون با ملاحظه حجم عصبانیت و ایضاً پرخاش آن زالو صفتان بعد از نامه اخیر جناب خاتمی به رهبری می توان آن نامه را برخوردار از یک برکت مهم دانست.
برکتی مهم تا آنک بتوان از آن بمثابه قدمی بزرگ در راستای امشی شدن «شرـ زیستان» از جوار آقای خاتمی یاد کرد.
این امر موید آن است وقتی یک رجل سیاسی در تراز آقای خاتمی برای طهارت خود از ناپاکان ماخوذ به حیا مانده! می توان و باید با استفاده از بزنگاه هائی ایشان را در بسترهائی حذق ورزانه مدیریت یا مساعدت کرد.


۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

راهکار حجاب، کور کردن مردان است!


سالها پیش ذیل یکی از مقالاتم به طعنه خطاب به «حجت الاسلام قرائتی» مسئول «نهضت سواد آموزی» نوشتم:
به مردم سواد یاد ندهید! به مردم یاد بدهید بی سوادند!
طعنی که در عین احترام به ضرورت ایجابی سوادآموزی ناظر بر این ظرافت بود که با القای شرمساری و سرافکندگی از ناحیه بی سوادی، بی سوادان را توامان و بمنظور تشجیع در مرتفع کردن این نقیصه، از انگیخته و انگیزه سلبی نیز برخوردار نمائید.
بی سوادان چنانچه فهم شان از «بی سوادی» افاده به «بی بهائی» کند بصورت قهری از انگیزه مضاعف بمنظور رفع آن ذلت برخوردار خواهند شد.
چندی بعد نیز بمنظور ارائه راهکار برای مبارزه با بدحجابی حسب مورد ذیل نوشتاری خطاب به شادروان کیومرث صابری (گل آقا) به طعن نوشتم:
بهترین راهکار برای حل پدیده بد حجابی بانوان، کور کردن مردان است!
گوهر این طعن اشاره بر این واقعیت داشت که این «ناظر» است که «منظر» را در «نظربازی» بر سر شوق می آورد. دیالکتیکی که نتیجه محتومش آنست که منظر را از ناظر محروم کنید تا مشکل نظربازی مرتفع گردد!
به صراحتی دیگر همه طنازی ها و غمازی ها و تن نمائی ها و جلوه گری ها و جلوه فروشی هائی از این دست در سپهر عمومی جامعه اهتمامی است معطوف به کسب نظر حبیب از جانب محبوب!
جلوه گر و جلوه خر مکمل یکدیگرند و دومی علت مُبقیه برای مانائی علت موجده اولی است.
«عرضه منظر» متکی بر «تقاضای ناظر» است!
متاعی که تولیدش به اعتبار رونق بازار مصرف، برخوردار از توجیه اقتصادی است!
در یک فرض نچندان بعید و در جامعه ای نچندان غریب چنانچه آقایان محترم بتوانند موقتاً برای لااقل یک ماه اختیار آن «چشمان صاحب مُرده» خود را نگاه دارند(!) مطمئن باید بود در آن صورت دیگر کمتر زنی یافت می نشود که رغبتی به جمال آرائی و خود ابرازی تنانه در سپهر عمومی جامعه داشته باشد.



در آن صورن مطمئن باید بود همان دختر جوانی که پیش از این عرصه خیابان را با 7 قلم آرایش مبدل به سالن مد و فشن می کرد آنک حتی با صورت نشسته هم به خیابان خواهد آمد.
همه این «جلف بازی ها» و «بدن نمائی ها» و «لنگ و پاچه آمائی ها» و «برون ریخت ها» و «لطفاً منو ببینیدها» و «جلوط گری ها» و «جلوت فروشی های» زنانه اهتمامی است «طبعی» از جنس اگزیبیشنیزم (خودنمائی جنسی ـ Exhibitionism) به نیت نشستن در رواق تحسین و چشم تمجید مردان!
هم چنان که تمام آن «خانم شما ویکتور هوگو خوندید» و «نظرتان در مورد نیچه چیه» و «چقدر شبیه نیکول کیدمن هستید» جهدی است بلیغ از جنس وُیوُریسم (نگاه ارضائی ـ Voyeurism) بمنظور تحصیل طمع هوسبازانه و شهوت طلبانه آقایان!
طنازی ذاتی زن است و به اعتباز همین ذاتی بودنش نه مستحق ملامت است و نه برخوردار از کرامت و تنها ظرفیتی است اکتیو تا در مقام چاشنی بتواند در خدمت یاریابی ایشان باشد.
ظرفیتی که نه بایسته سرکوب است و نه شایسته است مقهورش شد.
این بمعنای نفی ضرورت مبارزه با بدپوشی به عنوان یک آلودگی اجتماعی نیست و تنها تاکید بر آن است که نقطه عزیمت در مبارزه با بدحجابی برخورداری از فهم درست و کارشناسانه از صورت مسئله است تا بدآنوسیله آن ظرفیت ذاتی و نیاز دو جانبه سکشوال را با هدایت در بسترهائی مشروع، بتوان مدیریتی بهداشتی کرد.
راهکار دومی هم «به طعن و طنز» می تواند آن باشد که حکومت بی حجابی را آزاد کرده و حجاب را تنها برای زیبارویان اجباری کند و استاندارد زیبائی را نیز «آنجلینا ژولی» بداند و نوع حجاب را نیز «بُرقع» اعلام کند!
در آنصورت می توان متوقع دریائی از بُرقع پوشان در شهر شد که جملگی یکدیگر را «آنجی» صدا می کنند!

۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

طبقه عالمان!


شخصاً و به اقتضای حرفه روزنامه نگاری مسافرت های متعدد هوائی با آژانس های متعدد هواپیمائی داشته ام و در عموم این پروازها همواره صندلی ام در بخش عادی (Economy) بوده و تنها یک بار بود که در معیت دو تن از دوستان و در مسیر پرواز از بالتیمور به فینیکس به دلیل ناهماهنگی در تعیین شماره صندلی، توسط سر مهماندار پرواز التفاتاً (!) به بخش ممتاز (FirstClass) منتقل و میزبانی شدیم!
بخشی که علی رغم توقع نه تنها اسباب آرامش و آسایش نشد بلکه شرمگینانه و مـُعـّذب مجبور به تحمل آن «صندلی از ما بهتران» تا مقصد شدم.
صندلی که کیمیاگرانه تشخیص دهندگی و تعیین کنندگی و برتری دهندگی و ارجحیت یابی ارشدیت و افضلیت و اصلحیت نشیمنگاه و بالتبع شخصیت مسافرش با دیگر مسافران در بخش «پائین دستی» هواپیما را یک تنه عهده داری می کند!
حجم شرمگینی تا حدی بود که در پیاده و سوار شدن و عبور مسافران بخش اکونومی از جوار ما از «ما بهتران» مایل بودم بلند شده و فریاد بزنم:
آی مردم! آی پائین دستی ها! بخدا من از اینها نیستم.من هم از جنس شمایانم! من هم از خودتانم! اشتباهی با اینها بـُر خورده ام!
این خاطره زمانی تداعی کرد که چند روز پیش در سایت خبری «باشگاه خبرنگاران» قیمت های محیرالعقول مدل های متنوع «پورشه» در تهران به میمنت و مبارکی «سونداژ فرمائی» شد. (اینجا)
قبلا و در پستی مستقل متذکر این تلخینه شده بودم که در مملکتی که بخش غالبی در الفبای معیشت روزانه شان مُعلق اند و قلیلی از انباشت سیری در آستانه ترکیدن (!) چه آنی که با ابتیاع میلیاردی پورشه، خود را در خلسه تشخص فرو می برد و چه آنی که در جوار خیابان با رویت آن پورشه سوار بر وی غبطه خورده و از آن مرکب خوش ساخت، جعل فصیلت و شخصیت و مدنیت و اصلحیت برای مرکوب می کند (!) در چنین مملکتی به حضرت عباس! به این قبله محمدی! به سوی این چراغ قسم! ایشان هر دو و بالاتفاق مریض اند و هر دو محتاج روان درمانی! (اینجا)
هم چنان که پیش تر به آن مسئول بی کفایت جمهوری اسلامی که واردات گسترده پورشه در دوسیه کاری خود را مرجع فروختن فخر خود به مخاطب قرار داده بود. نهیب زدم و می زنم که:
خاک بر سر آن مسئولی در جمهوری اسلامی ایران که برای نازیدن و فخر فروختن به دیگران و جذب توریست متوسل به آمار واردات «پورشه» و «مرسدس بنز» و «بی ام دبلیو» می شود. (مقاله تهوع)
علی ایحال چنین خرده فرهنگ مبتذلی خروجی جعبه پاندورای اهدائی و منحوس لیبرال دمکراسی غرب به جهانی بود و هست که به کفایت توانست فروشنده و القا کننده و تحمیل کننده و برسمیت شناسنده نیرنگ سه گانه طبقات «فرو دست» و «متوسط» و «فرادست» به دنیا شود!


طرفه آنکه در این ثلاثی منحوسه «طبقه متوسط» به اقتفای برخورداری از بالاترین نقش در ساختار مصرفی سیستم سرمایه سالاری از بیشترین و عمیق ترین «توهم فضیلت» برخوردار شده.
هم چنان که مصیبت در کشورهای اسلامی از جمله ایران آنجائی اوج و عمق می گیرد که گروهی نوکیسه و فاقد اصالت نیز با اتکای بر اقتصاد ناسالم و هویت ناسالم ترشان در قفای پول های مکتسبه به هذیان خود را طبقه اشراف فهم می کنند. و مصیبت تر آنکه طبقات مسمی به متوسط نیز همه عمر خود را در حسرت آن اشرافیت مجعول صرف ادا در آوردن از آن جاعلین اشرافیت می کنند.
طبقه اشراف اساسا در کشورهای اسلامی فاقد موضوعیت و عینیت است و برخلاف طبقات اشراف در غرب که بنا به دلائل عرفی از جمله انتقال ثروت از طریق ارث به فرزند ارشد خانواده، اشرافیت غربی بستر تاریخی شکل گیری خود و ادا و اطوارهای لازمه اشرافیت خود را بشکلی طبیعی طی کرد لیکن در جوامع اسلامی اساسا قانون ارث با ویژگی اسلامی اش (تقسیم ثروت بین وراث با لگاریتمی منحصر بفرد) امکان و جواز ایجاد طبقات اشراف را نداده و نمی دهد و آنچه اکنون بنام اشرافیت در جهان اسلام موجود است یک کاریکاتور و شکلک درآوردنی تصنعی از اشرافیت غربی است.
مهوع تر از آن ماهیت طبقات مسمی به متوسط است.
طبقاتی که چه با تعریف آمریکائی اش (متوسط به احتساب درآمد) و چه با تعریف اروپائی اش (متوسط به احتساب تحصیلات) از اساس بنیانش کج است و لااقل در جوامع اسلامی غیر قابل احصاء و پردازش است.
ذات اسلام در بطن خود مانع از آن است تا بتوان چنین تقسیم بندی بی بنیادی را برسمیت بشناسد.
طبقه متوسطی که بنا بر تعریف قرار است با گذشتن از نیازهای اولیه (امنیت و اقتصاد) و به اعتبار «ثلاثی مزلو» آنک با شیفت دغدغه هایش در سطحی بالاتر به جستجوی نیازهای ثانویه رفته و اسب سرکش مطالباتش را در مرتع حوائج فرهنگی و اجتماعی و هنری و اکسپرسیونیسم و رئالیسم و امپرسیونیسم و سورئالیسم و کوبیسم و کلاسیسم و نئوکلاسیسم و رومانتیسیم و سمبولیسم و کنسرواتیسم و آزادی بیان و آزادی اندیشه و مطالعه و فرهنگ و هنر و تائتر و سینما و موزه و کتاب و «چنین گفت زرتشت» و«آقامون نیچه چنین گفت»! کافی شاپ و تفریح و تفرُج و تنوع و تبسم و تـَفـّــوُه و تعیـُـّش، خوش بتازاند!
با چنین مختصات لاتیچسبکی می توان اذعان داشت:
طبقه متوسط در ایران حرف مفت است (!) و صرفا آن را باید تلاش و گریم افرادی دانست که می کوشند به اعتبار شرمگینی از خاستگاه سنتی خود و با نفی آن خاستگاه و از طریق ادای طبقات اشراف را در آوردن برای خود خلسه «این همانی» از اشرافیت بسازند.
در جامعه اسلامی ادعای طبقه متوسط و ایضاً طبقه مرفه داشتن ملاحت است! لطیفه است! ابتذال است! چرت است! شوخی است!
ذات و گوهر دین و مبانی زیست مومنانه اجازه آن را به عنصر مسلمان نمی دهد تا بتواند با تقسیم بندی جوامع به طبقات فقیر و متوسط و مرفه، خویش کامانه در جوار «طبقه فقیر» بیتوته کند و بی آزرمانه نیازهای ثانویه برای خود جعل و طلب کند!
جامعه طبقاتی مزبور، محصول منحوس همان تمدنی است که بدآیند «این مسئله شماست» را (This Your Problem) به فرهنگ بشریت حـُقنه کرد!
مختصات زیست دین ورزانه ناظر بر آن خوشآیند است که:
«مسئله من مسئله شماست و مسئله شما مسئله من است و بنده و شما اخلاقاً و شرعاً موظفیم در مرتفع کردن مشکلات یکدیگر با یکدیگر تشریک مساعی کنیم»
در زندگی بر محور مختصات دین ورزانه شرعاً و اخلاقاً امکان آن نیست تا بتوان به اعتبار تامین نیازهای اولیه سراغ نیازهای ثانویه را گرفت وقتی همسایه ات در برزخ معیشت بی تاب است!
مختصات زیست مومنانه ناظر بر ضربآهنگی است که بجای طبقه متوسط و اشراف برخوردار از «عالمانی» است که علی ابن ابیطالب به فراست و سلاست آن را چنان ترسیم کرد:
به خدایی که این گندم را از وسط به دو نیم مساوی تقسیم کرده است، اگر آمدن شما مردم نبود و اگر با من اتمام حجت نمی‌شد و اگر خداوند از «عالمان» پیمان نگرفته بود که در صورت مشاهده وضعیت در جامعه که در آن عده‌ای از فرط سیری و پرخوری نمی‌دانند چه کنند و عده‌ای دیگر از شدت فقر چاره‌ای ندارند، برای برپایی حق قیام کنند، ریسمان شتر خلافت را روی دوشش می‌انداختم.

پرونده یک مطالبه!


دوشنبه 17 شهریور 93
نخست:
پیرو بستری شدن و عمل جراحی پروستات «آیت الله خامنه ای» در تهران در صفحه فیس بوک خود ذیل عنوان «وظیفه اخلاقی ـ سیاسی» نوشتم:
هر چند شایسته آن است تا سید محمد خاتمی در موقعیت فعلی به موازات دیگر سران مملکت به عیادت رهبری بروند اما با توجه به محدودیت های سیاسی قابل فهم و شناخته شده که مانع از این امر می شود پسندیده است تا ایشان لااقل با انتشار علنی پیغام و دعای شفائی عاجل، در کنار انجام وظیفه اخلاقی از این طریق مساعدتی هم بمنظور تلطیف فضای سیاسی کشور کرده باشند.
(فیس بوک نویسنده)
ــــــــــــــــــــــــــ
چهار شنبه 19 شهریور 93
آنگاه سایت های داخلی نوشتند:
تلاش ها برای عیادت خاتمی از رهبری انقلاب
به گزارش سرویس شبکه های اجتماعی سایت شفاف، داریوش سجادی از فعالین سال های دهه 70 نشریات اصلاح طلب در صفحه فیس بوک خود نوشت:
هر چند شایسته آن است تا سید محمد خاتمی در موقعیت فعلی به موازات دیگر سران مملکت به عیادت رهبری بروند اما با توجه به محدودیت های سیاسی قابل فهم و شناخته شده که مانع از این امر می شود پسندیده است تا ایشان لااقل با انتشار علنی پیغام و دعای شفائی عاجل، در کنار انجام وظیفه اخلاقی از این طریق مساعدتی هم بمنظور تلطیف فضای سیاسی کشور کرده باشند.
سایت شفاف (اینجا)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمعه 21 شهریور 93
سپس:
مجمع روحانیون مبارز در نامه ای با امضای رئیس شورای مرکزی مجمع، حجت الاسلام و المسلمین آقای سید محمد خاتمی به محضر رهبر معظم انقلاب از عمل جراحی موفقیت آمیز و بهبود ایشان ابراز مسرّت، وعافیت کامل و دوام عمر شریف ایشان را از خداوند مسئلت نمودند.

متن نامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
محضر مبارک رهبر عالیقدر حضرت آیت الله خامنه ­ای مدّ ظلّه العالی
خبر عمل جراحی موفقیت آمیز انجام شده موجب مسرّت اقشار مختلف در خارج و داخل کشور به ویژه ملّت بزرگ ایران گردید.
گزارش رئیس محترم گروه پزشکی، آرامش بخش خاطر همۀ علاقمندان در سراسر کشور شده است. با کمال خرسندی از سلامتی وجود مبارک، عافیت کامل و دوام عمر شریف را از خداوند بزرگ مسألت داریم.
امید است عنایت خاص حضرت بقیة الله ارواحنا فداه همواره و در همه حال شامل وجود مبارک باشد.
ایام عزّت مستدام
مجمع روحانیون مبارز
سید محمد خاتمی (اینجا)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شنبه 22 شهریور 93
آنک:
پاسخ اینجانب به آقای بابک لباف (یکی از اعضاء در صفحه فیس بوک نویسنده) مبنی بر چیستی دیدگاه اینجانب نسبت به موضع سایت BBC درباره نامه خاتمی به رهبری:

جناب لباف ـ وقتی بنده خودم پیشنهاد دهنده به این اقدام بودم و صراحتاً هدف از آن را در کنار وظیفه اخلاقی تلاش بمنظور تلطیف فضای سیاسی کشور دانسته بودم طبعا اولا وقعی به خبر بی بی سی نمی گذارم و ثانیا از این نامه استقبال می کنم هر چند کمی دیر شد و در متن اش کم سلیقگی هائی هم بود اما در مجموع فکر می کنم کار لازم و بایسته ای بود تا از این طریق ولو اندک و دیرهنگام مرزبندی لازم با سبزهای انحلال طلب و اصلاح طلبان رادیکال صورت پذیرد.


دو گانه نسیان!


(به بهانه ستایش ایسنا از جک نیکلسون در کنار 4 سوپر استار سینمای آمریکا)

زوال عقل تنها «فراموش کردن» نیست!
آلزایمر ابتلائی است توامان به دو «تلخ فرجامی» هم زمان!
آلزایمر «فراموش کردن» توام با «فراموش شدن» است! تن دادنی قهری به شدآیندی جبری استوار بر این واقعیت که:
اگر فراموش شان کنی بالعرض فراموشت می کنند!
«جک نیکلسون» ستاره شهیر سینمای آمریکا استنادی است معتبر از چنین ادعائی موثق!
سوپر استاری که خوش درخشید و تلخکامانه با ابتلاء به آلزایمر، به سرعت «فراموش کرد» و به همان سرعت نیز «فراموش شد»! و دیگر رد و ردائی از وی و توانمندی های وی در دنیای سلولوئید و سایبر یافت می نشود ـ جـُسته ایم ما!
مثال وطنی آن نزد اصحاب مطبوعات «دکتر حسین قندی» پیش کسوت جامعه مطبوعات ایران است که نارفیقانه بعد از فراموش کردن ناخواسته اش، بالاجبار (!) فراموش هم شد! (اینجا)

به صفت حـُسن ختام:
گویند مبتلائی التجاء به حکیم برد که چندی است مبتلا به فراموشی شده ام.
حکیم پرسید:
چند وقته؟
و «نــاسی» گفت: چی چند وقته!!!؟


۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

بدویت مدرن!


یکی از سربازان رسانه ای ملکه انگلستان در بخش فارسی تلویزیون BBC عکس ضمیمه را در صفحه فیس بوک خود منتشر کرده و با دادن خبر کشته شدن ایشان (نگار حسینی) در جنگ با داعش ضمن آنکه جماعتی را داغدار این مصیبت کرده در ادامه افزوده اند مشارالیه نخستین زن کرد ایرانی از حزب آزادی کردستان هستند که در مصاف با داعش در اطراف موصل کشته شده.(اینجا)
به روایت آن لطیفه سخیف:
یک روز جرج بوش و اوباما نشسته بودن و باهم صحبت می کردن که یکی از دوستاشون وارد میشه و می پرسه:
درمورد چی دارین صحبت می کنین؟
جورج بوش می گه:
داریم نقشه می کشیم که جنگ جهانی سوم رو راه بیندازیم.
دوستشون می پرسه:
خوب که چی بشه؟
بوش می گه: که یک میلیارد مسلمون و آنجلینا جولی رو بکـُشیم!
دوستشون با تعجب می پرسه:
آنجلینا جولی!؟ اون رو دیگه برای چی میخواین بکشین؟
جورج بوش رو می کنه به اوباما و می گه:
دیدی گفتم؟ ملت بیشتر نگران آنجلینا جولی هستن تا اون یک میلیارد مسلمون!

متاسفانه لطیفه بالا بخشی از واقعیت است با این توضیح که بخش دیگر واقعیت تعمداً پنهان نگاه داشته می شود.
بخش پنهان واقعیت آن است که مسبب اصلی در ترویج فهم سکس سالارانه از زن و القای این باور که زنان به اعتبار جمال و خدمات در بستر محل اعراب اند مدیون هژمونی خرده فرهنگ و مبتذل همان آمریکائی است که زنان را گوسفندوار تابع منویات خود کرده و به اقتضا برای ایشان دست افشانی می کند.
اشک تمساح آن سرباز گمنام BBC در فقدان آن «مرحومه مغفوره» را نیز نباید بیرون از حلقه تبعیت روباتیک ایشان و امثال ایشان از ضد فرهنگ «زن ابزاری» تزریقی آمریکائی ها تلقی کرد.
بالغ بر 3 سال است وحوش داعش در حال کشتن و خوردن و سلاخی مردم اعم از زن و مرد و پیر و جوان و نظامی و غیر نظامی در عراق و سوریه اند و به چشم نمی آید و عکس زنان با چهره های آفتاب سوخته و کشته شده در شامات و عراق از جانب ایشان و امثال ایشان آنتن نمی گیرد. اما بمجرد آنکه یک نفر از میان این کشته شدگان بنا بر کپی رایت آمریکا و استانداردهای هوسبازانه «زن تن بینی» ایشان «مقبول» سربازان چشم و گوش بسته آن سلطه فرهنگی می افتد(!) ناگهان متوجه می شوند جنایت بد است و داعش خر است!
ابعاد این حماقت منحصر به جنگ نیست و تمام حوزه های هنری و فرهنگی و ادبی و اقتصادی و ورزشی و حتی سیاسی را به خود آلوده.
نمونه بارز آن شیدائی و آنتن و تصویر دادن دست و دل بازانه رسانه های ورزشی و تجاری به پدیده ای بنام «ماریا ـ شاراپووآ» یکی از قهرمانان تنیس جهان است که مثال برجسته ای از ابتذال جمال سالاری و تنانگی حاکم در دنیای ورزش است.
گوئی زمین از حجت خدا (!) خالی است و از میان آن همه زنان پر درخشش در تنیس جهان تنها همین «ماریا خانم» هستند که به اعتبار خوش لمسی (!) و خوش حجمی (!) خوش جمالی، گوشت خوبی برای شوق و نگاه مقاربتی متقاضیان هوسباز محسوب شده و با عریان کردن وقت و بی وقت ایشان در آگهی های تجاری دین خود را به این «بدویت مدرن» ادا می کنند!


طنز تلخ!



اعلام آمادگی زیباکلام برای بوسیدن پای جان کری!
دکتر صادق زیباکلام (!) اظهار داشته اند:
هر کس که غنی‌سازی را در ایران متوقف کند دو رکعت نماز شکر می‌خوانم و دست و پای او را می‌بوسم (!)

اینجا
در همین راستا گفته می شود «جان کری» وزیر خارجه آمریکا ضمن آماده کردن پای خود پیغام داده من برای تحقق آرزوی ایشان (زیباکلام) نهایت تلاش خود را اعمال خواهم کرد! در هر حال پای بنده برای بوسه ایشان مهیاست!!!

صرف نظر از این طنز تلخ، وجود چنین افراد با چنان اقوالی یادآور گوشزد ارزشمند «حسین ابن علی» است دائر بر آنکه:
خدایا چه چیز گم کرد آنکه تو را یافت و چه پیدا کرد آنکه تو را گم کرد!؟

دو دو تا هفت تا!


گویند سفیهی از فرزند خود پرسید:
دو دو تا؟ و فرزند پاسخ داد هفت تا!
پدر برآشفت و در مقام «تعلیم توام با تنبیه» فرزند را این گونه عتاب کرد که:
ابله! دو دو تا چهار تا.

نه ـ پنج تا خیلی باشه شیش تا!
هفت رو از کجا آوردی!؟
اسفند ماه سال 82 که آن بخش از اصلاح طلبان رادیکال متقاضی تحریم انتخابات دور هفتم مجلس شورای اسلامی شدند و علی رغم شکست فراخوان شان و مشارکت بالای 50 درصدی مردم در آن انتخابات، پایشان را در یک کفش کرده بودند که مردم به فراخوان ما لبیک گفتند! در آن مقطع شخصاً و با اشاره به «انفعال اوتیستیک جوانان منسوب به اردوی اصلاحات» ذیل مقاله «صمد و عین الله» نوشتم:
شکست تحريم انتخابات با حضور بالای پنجاه درصدی شهروندان ايرانی در کنار اصرار تحريم کنندگان (علی رغم پيش بينی استقبال 90% مردم از تحريم انتخابات) بر پيروزی سياست تحريم، یادآور اين گزاره ملانصرالدين است که معتقد بود مردمان سه دسته اند: آنها که شمارش بلدند و آنها که شمارش بلد نيستند!؟ هر چند چنين حالت انفعال اوتيستيکی نزد نسل جوان برای برخی از جناح های سياسی ايران که همواره جوانان را عنصری مزاحم و چموش در عرصه سياست ايران می دانسته اند وضعيتی ايده آل و شيرين است اما مشکل آنجاست که اين وضعيت فاقد تعادل و شکننده است و در ميان مدت طيف مبتلا به «اوتيسم اجتماعی» با پيدا کردن نخستين فرصت و بزنگاه برای تخليه خود از کمپلکس انباشته شده ناشی از عدم تحقق رويای تحريم انتخابات، با رفتارهای کور و خشن ، شهرآشوبانه و هنجارشکن و تخريبگرانه از خود واکنش نشان خواهد داد. واکنش هائی که هر چند نافرجام هم باشد اما برای ساختار حکومت هزينه زاست.
پیش بینی که متاسفانه در 88 در بالاترین سطح به منصه ظهور رسید!
سوای تحقق پیش بینی مزبور، شواهد موید آن است که بخش نخست ماجرا کماکان محفوظ مانده و رادیکال های اصلاحات کماکان معتقدند «دو دو تا هفت تا»!
مصاحبه اخیر «حمیدرضا جلائی پور» با روزنامه اعتماد شاهدی بر این ادعاست آنجا که ایشان در مقام تحلیل انتخابات ریاست جمهوری سال 92 خطاب به اصولگرایان می فرمایند:
آنها (اصولگرایان) هنوز اشتباهات خود را قبول نكرده‌اند و بيشتر از سوي مردم غافلگير شدند. اگرچه آنها در یك وزن‌كشي سياسي فقط چهار ميليون راي در انتخابات رياست‌جمهوري 92 كسب كردند.(اشاره به آرای متخذه سعید جلیلی)

قبل از ایشان آقای «صادق زیباکلام» و دیگرانی از منتهی الیه اصلاح طلبان رادیکال همین ادعا را مطرح کرده اند.
ادعائی که در ساده ترین تعریف ممکن می توان آن را نوعی «مرد رندی» قلمداد کرد!
چنین قضاوتی بازگشت به این کوژتابی دارد که این افراد وقتی می خواهند دلائل موفقیت دکتر روحانی را بیان کنند ضمن آنکه وی و آرای وی را بنام خود مصادره و سند می زنند می گویند «ما» برخلاف اصولگرایان دچار تفرقه نشدیم که با چهار کاندیدا آمدند و آرایشان پخش شد و با استفاده از تجربه 84 و از طریق اجماع و وحدت روی یک نامزد برنده شدیم.
طرفه آنکه همین قشر از اصلاح طلبان رادیکال وقتی می خواهند به چیستی و چرائی باخت رقیب بپردازند با استناد به آرای «سعید جلیلی» می گویند انتخابات نشان داد اصولگرایان تنها 4 میلیون رای دارند!
مردرندی انتسابی ناظر بر این پرسش است که:
چطور برای «بولد کردن» پیروزی آقای روحانی در انتخابات سال 92 به آرای 18 میلیونی ایشان استناد می شود اما نوبت به شمارش آرای رقیب که می رسد فراموش می کنند مجموع آرای اصولگرایان که به اعتراف اصلاح طلبان بین 4 کاندیدا پخش شد 16 میلیون است اما مرد رندانه به اینجا که می رسند تنها آرای جلیلی را (4 میلیون) به عنوان آرای متخذه اصولگرایان برسمیت شناخته و چرتکه می کنند.
به تاسی از آن گزاره ارسطو مبنی بر آنکه «من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیش از افلاطون دوست دارم» به سهم خود مایلم خطاب به این بخش از منسوبان رادیکال جبهه اصلاحات گوشزد کنم:
بنده نیز به سهم خود این بخش از اصلاح طلبان را دوست دارم هر چند سنت شکنانه اصلاحات را زخمی کردند اما حقیقت را بیش از ایشان باید دوست داشت و حقیقت آن است که دو دو تا چهار تاست!
ولو آنکه با مذاق ما خوش نیآید!

۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

حـُجب تان همه را کـُشته!


به روایتی در یک ضیافت اعیانی «شوپنهاور» به یک خانم متشخص در ازای پرداخت «یک مارک» پیشنهاد سکس می دهد و آن علیا مخدره بشدت بر می آشوبد. شوپن هم پوزش می طلبد و ساعتی بعد به همان «الهه نجابت» پیشنهاد خود را این بار در ازای پرداخت یک میلیون مارک تکرار می کند و این بار و بر خلاف قبل آن علیا مخدره نرمش نشان داده و می فرمایند:
حالا می شود در موردش صحبت کرد!
شوپن هم می فرمایند:
پس دعوا بر سر مقدار پول بود و با ماهیت عمل مشکلی نداشتید!
حالا حکایت این ستارگان دنیای فیلم و موسیقی هالیوود است که بر سر انتشار عکس های برهنه خود توسط هکرها در اینترنت، فریاد ضجه و مویه شان به راه افتاده و دنیا را بر سرشان گرفته اند که «این بی وقعی به حریم خصوصی ماست»!
(اینجا)

علیا مخدرات جوری افاضه کلام فرموده اند که چنانچه کسی ایشان را نشناسد تصور می کند با مشتی راهبه طرف است که قربانشان شوم (!) جز آفتاب کسی روی ماه شان را ندیده!
در تمام طول سال تمامی اعضا و جوارح و لنگ و پاچه و زیـر و زبـَر و خـُلل و فـُــَرج بدن خود را از یمین و یسار و بالا و پائین و زوایای باز و بسته مقابل دوربین عکاسان و فیلمبرداران و در ازای مبالغ گزاف به ثمن بخس و در اوج سخاوت و کفایت عرضه فرمائی می کنند و اکنون که یه مشت «هکر یه لا قبا» بدون پول این پری وشان را عریان نمائی کرده ناگهان علیا مخدرات (!) مبتلا به توهم «خود مریم مقدس بینی» شده و از منتهی الیه محجوبیتی مفروض و سفیه دانی مخاطب، یادشان افتاده که «اسوه های نجابت» تشریف داشته اند و حرامیان به حریم خصوصی شان تجاوز کرده اند!
ما هم خریم!

۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

روحانی روی نوار موبیوس!


آقای روحانی ـ شما محکوم به شکستید!

در خلاصه ترین شکل ممکن عصاره این نوشتار را می توان در یک جمله خلاصه کرد و آن «حرکت توپولوژیک حسن روحانی بر روی نوار موبیوس است

حرکتی که در عالی ترین سطح نهایتاً ایشان را به همان نقطه آغازی می رساند که پیش تر سید محمد خاتمی را رساند!
حرکتی که در تحلیل نهائی و اصرار روحانی بر مانائی بر این صراط ، بشکلی محتوم ایشان و کابینه ایشان را محکوم به شکست می کند!
گرانیگاه این حرکت از آنجائی کلید خورد که «روحانی» خواسته یا ناخواسته و برخلاف اقتضائات سیاست اعتدال، در زمینی بازی سیاسی اش را تعریف و تعقیب کرد که قبل از آنکه تعلق به خود و رویکرد معتدلانه اش داشته باشد تعلق به «هاشمی رفسنجانی» و عقبه سیاسی ایشان داشت و دارد.
زمینی که قواعد حاکم بر آن مبتنی بر دو قطبی نامنعطف «خیر و شر» بوده و یک طرف می کوشد از طریق هر اندازه سیاه نمائی طرف مقابل برای خود فضا و قدرت مانور سیاسی مناسب را فراهم کند.
بر همین مبنا است که بوضوح اسارت دکتر روحانی در تور هاشمی را می توان ملاحظه کرد که چگونه ایشان طی یک سال گذشته نابخردانه اسیر بازی هاشمی شده و با بازی کردن در این زمین با شتابی معنا دار و از طریق دامن زدن به دو قطبی نامنعطف با اصولگرایان خود و کابینه اش را قربانی محتوم این حرکت نالازم و ناخجسته می کند.
تضاد آنتاگونیستی حاکم بر چنین دو قطبی نامنعطفی صرف نظر از آنکه منافات با رویکرد اعتدال مطمح نظر روحانی دارد بصورت طبیعی منجر به آن می شود تا یک طرف از طریق سیاه نمائی و انتساب گسترده اتهامات و اشتباهات و تحقیر و تخفیف به طرف مقابل، عامدانه اما غیر ضرور رقیب را ترغیب و تشویق به آن کند تا برای دفاع از خود و عملکرد خود وارد صف آرائی و ستیزندگی سیاسی با طرف مقابل شود.
روندی که نهایتاً منجر به رادیکالیزه شدن فضای سیاسی و بالا گرفتن موج تخریب در هر دو سوی جبهه خواهد شد.
امری که طی یک سال گذشته از فردای حضور روحانی در پاستور آغاز شد و به مرور اوج گرفت و استیضاح وزیر علوم آخرین آن تا این تاریخ است.
اشتباه روحانی آن بود که علی رغم آنکه می توانست مطابق توصیه رهبری مبنی بر اجتناب از دو قطبی شدن جامعه و همدلی و استفاده از تجربیات دولت قبل و اقبال از نقاط قوت و پرهیز از نقاط ضعف آن دولت، بزرگمنشانه ولو «به تظاهر» از زحمات دولت قبل تشکر کرده و تصنعاً هم که شده ابراز می داشت می کوشد با استفاده از تجربیات دولت های قبلی و بازنگری در هزیمت ها و موفقیت های ایشان، اهتمام خود را متفقا و متحداً صرف مرتفع کردن کاستی های کشور نماید که در آن صورت چنان رویکردی اولاً با سیاست اعتدال ایشان هم خوانی داشت و در عین حال بی جهت اسباب صف آرائی سیاسی و چالشگری با رقیب را برای خود دامن نمی زد.
علی رغم این روحانی برخلاف انتظار و علی رغم توقع به اعتبار حضور سیاسی اش در بالاترین سطوح مدیریتی طی 35 سال گذشته تاکنون نتوانسته سلوک حاذقانه ای در سطح ریاست جمهوری از خود نشان دهد! و با تن دادن به «بازی هاشمی» و بازی کردن در «زمین هاشمی» بی جهت و غیر ضرور جبهه ای سنگین را علیه خود در زمین اصولگرایان گشوده که محکوم به شکست بودن آن قابل پیش بینی است!
آقای روحانی ـ این «بازی» بازی شما نیست.
هاشمی رفسنجانی درست یا غلط و به زعم خودش با هر اندازه سیاه تر و هولناک تر نشان دادن و کژتاب معرفی کردن وضعیت در دوره قبل، در حال انتقام کشی از کسی است که بقول خودش در 84 با بازگرداندن معین به عرصه انتخابات ریاست جمهوری از طریق حکم حکومتی، مانع از پیروزی وی شد و در 88 نیز برخلاف انتظارش «محمود» را به خود نزدیک تر معرفی کرد و در 92 نیز با بستن چشمانش بر رد صلاحیت وی، مانع از تحقق رویای هاشمی در فصل آخر حیات سیاسی و دنیوی اش شد.

(نگاه کنید به مقاله خودکشی نهنگ)
بر این اساس طبیعی خواهد بود تا هاشمی بکوشد این بازی باخته و فرصت باقیمانده اش را از طریق هر اندازه سیاه نمائی بیشتر و افزون تر از «دوران احمدی نژاد» صرف انتقام از طریق القاء بی صلاحیتی «آنی» کند که تقدیر فصل خزان هاشمی را آنگونه ای رقم زد که برخلاف رویاهای هاشمی بود.
آقای روحانی ولو آنکه به اصرار و ابراز هاشمی رفسنجانی و ژنرال های ملتزم الرکاب هاشمی رفسنجانی خود را میراث دار یک کشور کاملا سیاه و مخروبه و به فلاکت افتاده هم بداند اما حزم سیاسی باید به ایشان دیکته می کرد «با تن ندادن به بازی هاشمی بی جهت گسل رادیکالیسم سیاسی در کشور را بر علیه خود فعال نکند» آن هم گسلی که دست بر قضا رقیب در آن حوزه برخوردار از تبحر است!
طبیعتا سالها حضور روحانی در سطوح عالی سیاسی کشور باید به ایشان این واقعیت را دیکته می کرد:
وقتی همه گذشته را سیاه معرفی کنی، تبعاً و قهراً «صاحبان گذشته» را مجبور به صف آرائی در مقابل خود بمنظور دفاع سلبی از خود خواهی کرد.
کاری که پیشتر نیز توسط احمدی نژاد با اسلاف خود شد و پیش از آن نیز محافظه کاران در دوران اصلاحات مبتلابه آن با اصلاح طلبان شدند و بالاتفاق حرکت موبیوسی خود را به آن نقطه ای رساندند که از آن آغاز کرده بودند!