۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

جنگ نرم

لینک مصاحبه با تلویزیون فارسی بی بی سی به اتفاق علی آلفونه (عضو موسسه دست راستی اینترپرایز) در خصوص جنگ نرم
از دقیقه 21 به بعد

http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2008/12/000001_ptv_newshour.shtml



۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

چقدر «میرحسین» را دوست داشتم!

اظهارات اخیر «اکبر گنجی» در خصوص بلاموضوعی بحث تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته نمونه ای بارز از صداقتی است «دیرهنگام». گنجی ذیل مقاله ای تحت عنوان «پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات؟» با استناد به اظهارات آقایان مصطفی تاجزاده و بهزاد نبوی و عبدالله رمضان زاده و محمد خاتمی و میرحسین موسوی و مهدی کروبی نهایتاً از مخاطب پرسیده:
اگر موسوی بيست ميليون و کروبی هفت ميليون رأی آورده اند، اين ۲۷ ميليون تن کجا هستند؟ آنها بايد از وضعيت موجود «ناراضی» باشند که به اين دو رأی داده اند .... چرا «نارضايتی» اينان، در همان هفته اول به «اعتراض سياسی» بدل نشد و فقط در کلان شهرها، خصوصاً تهران و مناطق ميانی به بالای آن، شاهد تظاهرات اعتراض آميز سياسی بوديم؟ رژيم چگونه توانسته است «اعتراض سياسی» را سرکوب کند، با اين که ميليونها «ناراضی» در سراسر کشور وجود دارد.
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/112201.php
گنجی پیش تر(يکشنبه ۱۰ اکتبر۲۰۱۰) نیز در سخنرانی خود در برلین تحت عنوان «سبز بودن چه معنائی دارد؟» اظهار داشته بود:
در مرداد ماه سالجاری و در شهر ونکور طی میزگرد «موانع دموکراسی در ایران» با حسین قاضیان - یکی از مدافعان جدی دموکراسی خواهی- شرکت داشتم. او چند سالی زندان را تجربه کرده است. وی یک جامعه شناس و متخصص نظر سنجی است. تجربه موفق نظرسنجی انتخابات ریاست جمهوری 1376 و 1380 را در کارنامه خود دارد. در آن میزگرد توضیح داد که در انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 1388 کار «تحلیل نظر سنجی ها» را انجام می داده اند. نتیجه تحلیل های آنها این بود: در سراسر کشور محمود احمدی نژاد با اندکی فاصله از میر حسین موسوی پیش بوده است،اما در تهران، در 10 روز آخر،میر حسین موسوی از محمود احمدی نژاد جلو زد. بدین ترتیب، میر حسین موسوی برنده انتخابات نبود(یعنی هیچ کدام از کاندیداها نصف به علاوه یک آرا را به دست نیاورده بود). این گزارش واکنش دو تن از حاضران را برانگیخت. یکی مدعی بود که با بیان این سخنان به جوان هائی که در تظاهرات شرکت داشتند، خیانت می شود. دیگری می پرسید: اگر چنین است، پس چرا مردم به خیابان ها ریختند؟ حسین قاضیان که در دوران انتخابات و رویدادهای پس از آن در ایران حاضر بود، چنین پاسخ گفت: مردم لزوماً براساس واقعیت ها واکنش نشان نمی دهند. سیاست هم چیزی ساختنی است. مردم بر اساس باورهای خود عمل می کننند. باور آنها این بود که میر حسین موسوی با فاصله بسیار برنده انتخابات شده است. البته همین کارشناس معتقد بود که نظام کاری به آرای ریخته شده به صندوق ها نداشت و کار خود را کرد. اما تحلیل نظرسنجی های آنان با مدعیات بیان شده از سوی مخالفان تفاوت داشت.
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/111816.php

اظهارات گنجی در حالی صورت می گیرد که پیش از او «عباس عبدی» مشاور ارشد حجت الاسلام کروبی در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته نیز طی مصاحبه با روزنامه سیاست روز
مورخ دهم مرداد ماه به مسئله انتخابات از زاویه دیگری پرداخته بود.
عبدی در این مصاحبه در پاسخ به این سوال که « شما خودتان معتقدید در انتخابات گذشته تقلب شده است؟» اظهار داشته:
ببینید اینکه در انتخابات تقلب شده و یا نشده مشکل اصلی ذهن بنده نیست. ضمن اینکه تصور نمی‌کنم کسی هم بتواند بگوید که به هیچ وجه در انتخابات هیچ تقلبی نشده است. مساله مهم تقلب تاثیر گذار در نتیجه است که باید روشن شود. آنهایی که می‌گویند حتی یک رای هم جا به جا نشده، قاعدتا شناخت صحیحی از روند برگزاری انتخابات در ایران ندارند. به عنوان مثال در انتخابات سال 76 من یادداشتی درباره تقلب در انتخابات در یکی از استان‌ها نوشته و در این زمینه عدد و رقم و مدرک دقیق ارائه کردم. اما به دلیل اینکه تقلب صورت گرفته در نتیجه نهایی تاثیر گذار نبود، کسی هم این موضوع را بطور جدی پیگیری نکرد. بنابراین اینکه در انتخابات تقلب شده و یا نشده است و یا حتی اینکه در انتخابات تقلب تاثیر گذار شده است و یا خیر مشکل اصلی نیست. مشکل اصلی این است که هیچ راهکاری برای اثبات و یا رد این موضوع در ساختار انتخابات ایران طراحی نشده. همچنین هیچ نهادی برای حل اختلافات میان طرف‌های حاضر در انتخابات که مورد پذیرش افکار عمومی باشد نیز در اختیار نداریم. من پیش از انتخابات نیز به دوستانمان گفتم که مشکل اصلی شما این است که اگر در انتخابات شرکت کرده و مدعی تقلب شوید، هیچ راهی برای اثبات آن ندارید. طرف مقابل هم راهی برای اینکه اثبات کند در انتخابات تقلب نشده است جز اظهار نظر شورای نگهبان در اختیار ندارد. علت این امر هم مشکلات قانونی است که در قانون انتخابات داریم و سال‌هاست همه طرف‌های حاضر در انتخابات به این موضوع اشاره کرده‌اند و حرف تازه‌ای هم نیست. در همین انتخابات ریاست جمهوری سال 88 نیز بطور جدی کسی نمی‌گفت که تقلب به هیچ وجه صورت نگرفته و تنها می‌گفتند فاصله آرا میان کاندیداها به اندازه‌ای است که امکان تقلب موثر و جابجایی این مقدار رای‌ وجود ندارد. در نتیجه این اولین مشکل است. مشکل دوم هم این است که اگر یک طرف ادعا کرد در انتخابات تقلب شده، هیچ نهادی برای داوری که رای آن مورد پذیرش طرفین یا افکار عمومی قرار گیرد نیز نداریم .... وقتی ما قواعد مرسوم بازی را پذیرفتیم و قبول کردیم با این وضعیت وارد انتخابات شویم، دیگر جایی برای داد و فریاد بعدی باقی نگذاشته‌ایم.
http://www.ayande.ir/1389/06/_88_1.html#more

عبدی پیشتر نیز در مصاحبه با روزنت اظهار داشته بود:
شعارهائی در جنبش سبز مطرح شد که کاملاً روشن بود انحرافی است.برای مثال مرگ بر روسیه از عجیب‌ترین شعارها بود ... كه اصولاً معلوم نیست روسیه این وسط چه كاری كرده است كه باید مستحق این شعار باشد؟ اینكه ما به دلایل متعددی که حق هم هست از سیاست‌های روسیه بدمان می‌آید، یك بحث است اما مگر روسیه حامی دولت ایران است كه مرگ بر آن سر می‌دهند. به همین دلیل هم خیلی زود این شعار فراموش و حذف شد، اما چگونه ممكن است كه یك شعار تا این حد بی‌پایه در یك روز همگانی و سپس محو شود؟
قبلاً هم در
مقدمه مصاحبه ام با عباس عبدی گوشزد کرده بودم که یک سال قبل از ایشان و طی مصاحبه با «سهند شمس اسحاقی» مشابه همین اظهارات را داشتم اما ظاهراً زبان سجادی خار دارد! که آن موقع حجم بالائی از ترشروئی سبزها متوجه اینجانب شد.
بخشی از مصاحبه با سهند شمس اسحاقی:
سجادی: افتضاح بعدی شعارهای محیرالعقولی بود که عمدتاً توسط یک سینماچی خارج از کشور که یک شبه دچار توهم «خود برژنسکی بینی» شده بود و یک ناسازگارا با واقعیت ها در صدای آمریکا بود که متاسفانه در داخل نیز آن شعارها بدون کمترین تاملی فضا گرفت بدون آنکه توجه شود تاریخ این کشور در حال ثبت شدن است و تلخ یا شیرین ترهات آقایان مدعی روشنفکری و سکولار در حال ثبت در حافظه تاریخی است. از جمله شعار «کودتای روسی». این توهین به شعور مخاطب است . جنبش سبز ... این شعار را از کدام کیسه پیدا کرد؟ آیا با بیان هر ترهاتی آن هم بدون کمترین سند و مدرکی آقایان مجازند برای تحریک عواطف عمومی بدون نیاز به مدرک در جامعه هر حرفی را پخش کنند؟ کودتای روسی نیز از جمله همین ترهات بود و آقایان بدون کمترین اعتنا به شعور جامعه و اینکه چنین ادعاهائی بنام ایشان در تاریخ ثبت می شود بخشی از تاریخ ایران را به کمدی توام با تراژدی آلوده کردند.

اعتراف امروز اکبر گنجی نیز «مبنی بر عدم تقلب در انتخابات» که برخلاف «داریوش سجّادی» از سوئی ملقب به «ابوذر» میرحسین موسوی و همزمان عضو اتاق فکر پنج نفره جنبش سبز در خارج از کشور نیز می باشند حکماً نمی تواند نادرست باشد ولو آنکه سال گذشته سجادی بخاطر ابراز همین اظهارات به هزار و یک اتهام از سوی سبزها ملوث شد!
اگر گنجی امروز به صرافت این نکته افتاده که:
موسوی اگر بيست ميليون و کروبی هفت ميليون رأی آورده اند، اين ۲۷ ميليون تن کجا هستند؟
قطعاً این فرق می کند با آنکه سجادی در همان ایام شهرآشوبی سبزها، اسیر جو نشد و احمقانه بدون لحاظ و رعایت اصل زمان شناسی اظهار داشت:
مدام شعار می دهند «احمدی نژاد دروغگو 65 درصدت کو»؟ من همین سوال را از جنبش سبز می کنم «24 میلیون شما کو؟» مگر نمی گفتید « اگر تقلب بشه ایران قیامت می شه؟» پس چرا ایران قیامت نشد و اوج اعتراضات صرفاً محدود به تهران و آن هم در بدنه مرکزی و شمالی شهر تهران ماند؟
همچنانکه تنها پنج روز بعد از انتخابات ذیل مقاله «
ماهیت نبرد در تهران» منتشره در روزنامه «اعتماد ملی» و باز هم بدون لحاظ اینکه دوستان در نبرد قدرت شان محتاج زمان و چاشنی ولو تصنعی مبارزه اند، حزم نااندیشانه ادعا کردم:
واقعيت آن است که احمدی نژاد نيز به سهم خود برخوردار از پايگاه توده ای مستحکم و گسترده ای در سطح ايران است که هنوز به ميدان نيآمده. طبقه ای که روستا بخشی از آن است اما همه آن نيست و اقشار فقير و فرودست شهری و حاشيه شهری در کنار طبقات مذهبی را نيز شامل می شود. نمی توان نزاع موجود در تهران را نزاع ملت با حکومت دانست. با توجه به جغرافيای سياسی و اقتصادی تهران و با عنايت به اينکه کانون ناآرامی های فعلی در تهران عمدتاً ناظر بر مناطق مرکزی و شمالی اين شهر است بخوبی می توان ماهيت شمال شهری ـ جنوب شهری اين ناآرامی ها را رديابی کرد. اين نزاع طبقه متوسط و مدعی مدرنيته با هيئت حاکمه ای است که نمايندگی طبقات سنتی را عهده داری می کند. نبردی با دو خرده فرهنگ کاملا متفاوت و بعضاً متنافر. طبقه سنتی که روستائيان بخشی از آنند و جامعه فقرا و محرومان شهرها و حاشيه شهرها در کنار طبقات مذهبی درون شهری را نيز شامل می شود. طبقه ای که هرآئينه بميدان بيآئيد و يا بميدان فراخوانده شود هنوز به اعتبار کثرت عددی اش می تواند در مقابل طبقات متوسط و مدرن با قوت و قدرت صف آرائی کند.

http://www.sokhan.info/Farsi/Tehran.htm

اما غرض از همه اینها ابراز وجود از جنس «دیدی گفتم های» معمول نبود. نکته مهم و مغفول مانده در این میان چیستی آرای موسوی و چرائی رفتار موسوی در خلال این شهرآشوبی ها بود و هست.
آرائی که اکنون و بعد از یک سال لااقل بخشی از سبزها در صحت آن تردید کرده اند و رفتاری که باعث شد از میرحسین موسوی که در کانون دلبستگی دلبستگان انقلاب قرار داشت، میرحسین نوینی بسازد که دیگر نمی توان مانند سابق او را دوست داشت.


ادامه دارد...

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

بیرون از سیاست

روز یکشنبه 25 مهر ماه برای گذران اوقات فراغت آخر هفته سری به مرکز علوم آریزونا زدم و دیداری چند ساعته از آنجا داشتم.
محلی مناسب برای فهم و درک بهتر «رشد» و «سرعت رشد» تکنولوژی طی دو قرن گذشته.
از جمله در گوشه ای از این مجموعه عکسی به یادگار با دستگاه چاپ روزنامه متعلق به روزنامه «واشنگتن پرس» بازمانده از سال 1887 میلادی گرفتم.تا بعد...!

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

حسین درخشان را اعدام کنید!


درخشان در انساندوستانه ترین شکل ممکن «مستحق» اعدام است

حسین درخشان وبلاگ نویس سرشناس ایرانی بعد از بازگشتی خودخواسته به ایران در سال 87 و متعاقب بازداشت دو ساله و محاکمه اعجاب آورش اکنون و بر حسب اعلان دادگاه انقلاب اسلامی به اتهام:
ـ همکاری با دولت های متخاصم.
ـ تبلیغ علیه نظام اسلامی.
ـ تبلیغ به نفع گروهک های ضد انقلاب.
ـ توهین به مقدسات و راه اندازی و مدیریت سایت های مبتذل و مستهجن.
به زندانی 20 ساله محکوم شده.
صدور حکم زندانی 20 ساله برای درخشان بلاتردید مؤید دُز بالائی از بلاهت در فهم و تدبیر و قضاوت پایوران در عدلیه جمهوری اسلامی است.
بلاهت موجود در نوع برخورد و محاکمه درخشانی که در دامن جمهوری اسلامی بالید و در ممتازترین مدرسه مذهبی (نیکان) پرورید و علی رغم این در سال 78 کشورش را با عداوت نسبت به حکومتش ترک کرد، از آنجا قابل اثبات است که مبانی داوری اعمال شده در حق درخشان قبل از محاکمه وی ناظر بر سلب صلاحیت های مورد نظر بنیان گذار جمهوری اسلامی از نظامی خواهد شد که خود بانی آن بوده اند.
اتلاقی که مستظهر به سفاهت سفیهانی است که ثابت کردند در امر قضاوت و تمشیت، فاقد حداقل های سماحت و ذکاوت قابل انتظار بوده اند.
پایوران قوه قضائیه کمتر به این نکته توجه کرده و می کنند که «درخشان» هر چند در خارج از کشور رفتاری تند و نامتعارف از خود در قبال عرفیات و بدیهیات حاکم بر جمهوری اسلامی نشان داد. اما منطقاً و با تاسی به تصریحات بنیان گذار جمهوری اسلامی، از دولتمردان ایرانی توقع می رفت در مواجهه با بازگشت درخشان و امثال درخشان بُردبارانه آغوش گشائی نمایند.
درخشان جوانی بود که به «اقتضای سن» دل پر شور و سر پر دردی داشت. شور و دردی قابل فهم و جوانانه که بستر خلجان شخصیت وی را فراهم می کرد.
همین خلجان شخصیت، فرصت را برای فرصت طلبان مخالف و فراری در خارج از کشور فراهم می کرد تا از غفلت «درخشان» سوء بهره برده و همچون مسعود بهنود، وی را در «
نیم رُخ رادیو بی بی سی» به شرط نشان دادن جایگاه دوست و دشمن میزبانی کنند تا از آن طریق بتوانند ضمن نشان دادن انگشت شست خود به حکومت در ایران! از طریق به رقص واداشتن درخشان و اثبات اینکه: ببینید محصول نظام اسلامی تان چه «قـُرمساقی» شده! لهیب نفرت خود و متحدین خود از نظامی که برنمی تابند را کاهش دهند.
درخشانی که تا زمان برخورداری از تاریخ مصرف برای اردوی فراریان در خارج از کشور، با حداکثر ظرفیت رقصانده و چرخانده شد، با تغییر رویکرد و ابراز ندامت و اقبال به حکومت و دولت کشورش به طرفة العینی از جانب همان اسپانسرهای قدیمی که تا پیش از آن در تجلیل اش فریاد می زدند:
اسمش «نسیمه» ولی طوفان می کنه.
نسیم طوفان می کنه. *
ناگهان همین درخشان برای همان اسپانسرها مُبدل به «لکه حیض» شد.
درخشش درخشان در چنان جوی زمانی جلوه ای مضاعف کرد که به رغم همه ناسزا و دشنام و ملامت از سوی دوستان سابق، راسخ و خوش باورانه با پایمردی بر عزم و انتخاب نوین اش به ایران بازگشت.
بازگشتی آغشته به امیدی از رافت و اغماض و حزم اندیشی حزم اندیشان.
حکم امروز عدلیه نظام علیه درخشان، استهزای اسلام و پیامبر اسلامی است که در صلح نامه حُدیبیّه آغوش مدینه را برای بازگشت «مُتنبهین» بازگذاشته بود.
در «حُدبییّه» منطق پیامبر اسلام در تن دادن به بند عدم التزام «قریش» به عودت فراریان از مدینه همان قدر قابل فهم بود که مسکوت نگاه داشتن تکلیف نادمین و راجعین فراری از مدینه.
به همان اندازه که پیامبر اسلام ارزشی برای فراری از مدینه النبی قائل نبود تا خود را در فراق ایشان ملالت کند به همان مقدار نیز فراست داشت تا نزد مومنانش فرصت اشتباه را برسمیت بشناسد و باب بازگشت بر روی ایشان را مفتوح نگاه دارد.
حکم امروز عدلیه ایران علیه درخشان، استهزای نظام و بنیان گذار نظامی است که با وضوح و صراحت فریاد می زد:
«آغوش كشور و انقلاب هميشه براي پذيرفتن همه كساني كه قصد خدمت و آهنگ مراجعت داشته و دارند گشوده است، ولي نه به قيمت طلبكاري آنان از همه اصول، كه چرا مرگ بر آمريكا گفتيد! چرا جنگ كرديد! چرا نسبت به منافقين و ضدانقلابيون حكم خدا را جاري مي كنيد؟ چرا شعار نه شرقي و نه غربي داده ايد؟ چرا لانه جاسوسي را اشغال كرده ايم و صدها چراي ديگر»
چراهائی که درخشان یا نگفت و اگر هم گفت همه را پس گرفت و شجاعانه و با خوش باوری به عدالت و ذکاوت مدعیان پیروی از امام به آغوش کشورش بازگشت.
حکم امروز عدلیه نظام علیه درخشان، ابلاغ پروضوح همه درخشش های تیره به همه درخشان های بعد از این است که:
نه امام و اظهارات ایشان را جدی بگیرید و باور کنید و نه ما و امثال ما را در حفظ و بسط و تعمیق استحکامات و منافع و مناصب و قدرت حکومتی مان دست کم بگیرید.
تا ما هستیم نخواهیم گذاشت اسلام به دست اهلان و محرمان بیفتد!
تا ما هستیم نخواهیم گذاشت شهد رأفت و معدلت اسلام کام تشنگان را شیرین کند!
حکم امروز عدلیه ایران علیه درخشان انتشار گسترده بوی تعفن از جسدی است که نام عدالت بر آن نهاده اند.
حکم امروز عدلیه ایران علیه درخشان پنجه کشیدن بر چهره نظامی است که وقتی حسین خمینی نوه دُردانه امام (حاج آقا مصطفی) در مشهد خیره سری مسلحانه کرد،
پدربزرگ بدون تعلل حکم تیرش را صادر کرد!
حکم امروز عدلیه ایران علیه درخشان دهان کجی و تخفیف امامی است که وقتی همان حسین خمینی در ایالات متحده و در مقابل دوربین تلویزیون دولتی کاخ سفید رسماً و علناً درخواست لشکرکشی نظامی آمریکا به ایران را گدائی می کرد و طی اقامت در آمریکا هر مزخرفی را که خواست علیه ایران و نظام حاکم بر ایران گفت و کار را به جائی کشاند که با اظهار آن نظریه بدیع و مشعشع در تلویزیون «صدای آمریکا» که «من بصورت علمی ثابت می کنم بنیادگرائی اسلامی امری ژنتیک است که از طریق نطفه از مادر به فرزند منتقل می شود» اسباب تحیّر و تعجب کسانی را در همان صدای آمریکائی فراهم کرد که در بلاهت دست کمی از ایشان نداشتند.

حکم امروز عدلیه ایران علیه درخشان تحقیر و اهانت به امامی است که عدلیه اش «حسین خمینی» را با همه ترهات و هذیان ها و خُل بازی هایش در خارج از کشور، در بازگشت تحمل کرد و با سرسلامتی تا منزلش در قم بدرقه کرد و درخشانی که یک دهم وی موقعیت و مجرمیت نداشت، به صُلابه کشید.
حکم امروز عدلیه ایران علیه درخشان، کمدی عدالتی است که در آن با صدر نشاندن «حمید مولانا» اسباب ابتهاج و خنده و شادمانی تماشاچیان را فراهم می کنند!
مولانائی که همچون درخشان به اسرائیل سفر کرد و بی شرمانه و بدون ارزنی آزرم و ذره ای خجالت تمام قد در مقابل قاضی آمریکا ایستاد و ضمن قرائت سوگند وفاداری به منافع ملی ایالات متحده و پس گرفتن همه وفاداری خود به زادگاه و وطن اولیه اش ** شهروند رسمی آمریکا شد و اکنون مفتخر به اخذ سمت مشاورت بین المللی رئیس جمهور مهرورز ایران نیز می شود و کمی آن سوتر جوانی بداقبال و بی پناه با رفتاری مشابه حکم زندان 20 ساله می گیرد!
حکم زندان بیست ساله حسین درخشان ناعادلانه ترین حکمی است که حسین هرگز مستحق اش نبود.
حسین دیگر درخشان نیست.
حسین دیگر نه روئی در وطن دارد و نه دلشاد در غربت.
حسین را با همه خوش باوری ها و تصوراتش از غمض عین پایوران حکومت از سوئی نزد فراریان خارج از کشور که وی را «به ریا» انذار از عدم بازگشت به ایران می دادند، مفتضح و له کردند. همچنانکه با دو سال بازداشت پرمشقت و صدور حکم سنگین زندان، حسین و کلیه باورهایش از نظامی که تصور و توقع اش را داشت مُبدل به مجنونی پاکباخته کردید.

اکنون حسین دیوانه ای است که از قفس پرید!

عدلیه و بازجویان عدلیه با بلاهت شان خواسته یا ناخواسته،عمداً یا سهواً از حسین دیوانه ای مانند «مک مورفی» ساختند تا به جرم همه حُریت و جسارت و غرور و اشتباهات و ندامت های طبیعی و مقتضای سن اش، اینک از قفس پرانده شود!
حسین خوش باورانه پرواز بر فراز آشیانه فاخته ای کرد که داروغه اش با صبر و تامل و ظرافت و بلاهت موفق شد از همه نشاط و امید و روحیه حسین اینک «
مک مورفی» مجنونی بسازد که دیگر شایسته پریدن از قفس است.حسین دیگر مستحق زندان نیست.
حسین را اعدام کنید! نه به شایستگی ـ به بایستگی!
حسین شایسته اعدام نیست، بایسته اعدام است!
دیگر چیزی از حسین باقی نمانده.
دیگر چیزی از حسین باقی نگذاشتید.
دیگر چیزی از حسین نخواستید باقی بگذارید!
حسین را اعدام کنید شاید جسد حسین معجزه کند و جسد عدالت در عدلیه را زنده کند.
حسین را به سالاری بسپُرید تا روح رنجور و درمانده و زخم خورده اش را از قفس بپراند.
کاش سالاری برای پراندن عدالت پیدا شود.



* ـ اشاره به بخشی از دیالوگ فیلم سینمائی بایسیکل ران که در آن عنوان قهرمان فیلم «نسیم» بود.
** ـ متن تحلیف شهروند آمریکائی شدن در مراسم رسمی دادگاه های ایالات متحده

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

اقیانوس بی عمق!


خدا سایه تلویزیون فارسی بی بی سی را از سر اینجانب کم نکند.
تا قبل از این از شدت «کمبود سوژه» بعضاً هر یک ماه یک بار مطلبی را نوشته و منتشر می کردم. اما به برکت بی بی سی اکنون دچار وفور سوژه شده و همیشه چیزی از تولیدات این تلویزیون موجود هست تا انگیزه نوشتن را برای اینجانب فراهم کند.
خدا رحمت کند شادروان سلمان هراتی را که زمانی «از بی خطی تا خط مقدم» را می سرود و امروز من می توانم به تقلید و تاسی از ایشان «از بی سوژگی تا صادرات سوژه» را مدعی شوم!
به هر حال اگر این تلویزیون برای بانیانش منشا آبی نشده لااقل برای اینجانب فراهم کننده نانی شده.
گذشته از مزیت نسبی این «نمایانه» (معادلی خودساخته برای واژه تلویزیون!) برای اینجانب مزیت مهم تر آن، عریان کردن اقشار سکولار و ملی گرای ایرانی از حیث اندیشگی و مواضع و مبانی عقیدتی است. با مبدل شدن بی بی سی به ارگان جامعه سکولار و ملی گرای ایرانی این قشر اکنون این فرصت را پیدا کرده تا ضمن برخورداری از تریبونی رسمی بتواند همه بضاعت فکری خود را شفاف کرده و در اختیار مخاطب قرار دهد.
از سوئی دیگر بی بی سی با چنین تمهیدی خواسته یا ناخواسته بخوبی میزان و عمق بلاهت دولتمردان جمهوری اسلامی در ناآشنائی شان با مزیت های دنیای ارتباطات و رسانه را اثبات کرد.
با فرصت یافتن اقشار «ملی ـ سکولار» ایرانی در تبیین اندیشه ها و مواضع خود از طریق بی بی سی، سفیهانه بودن سیاست امساک رسانه ای جمهوری اسلامی در عدم ارائه مجوز برخورداری رسانه به این اقشار بوضوح مشخص شد. امساکی که کماکان گریبانگیر نگاه انقباضی متولیان امر رسانه در ایران است. قطعاً ناشکیبائی دولتمردان ایرانی در تحمل شنیدن صدای اقشاری که اینک ثابت شده به راحتی می توان ایشان را ازطریق به چالش کشیدن کژراهه ها و زوایاتی تاریک و ناصواب اندیشه هایشان «خلع سلاح کرد» کمال بلاهت است. همچنانکه محروم نگاه داشتن اذهان مشتاق از آشنائی با فضیلت های محتمل در اندیشه های ایشان نیز قطعاً بلاهتی مکرر است.
با مقدمه نچندان مختصر فوق مایلم پست امروز را به دو سوژه اخیراً مطرح شده در بی بی سی اختصاص دهم.
نخست آنکه بی بی سی در برنامه «نوبت شما» مورخ یکشنبه هجدهم مهر ماه بمناسبت روز جهانی کودک این موضوع را با بینندگان خود به بحث گذاشت که:
چه تفاوتی است بین کودکان امروز و کودکان نسل گذشته و ایضاً چه تفاوتی است بین نحوه تربیت ایشان توسط والدین دیروز و امروز؟
سوالی که بعضاً در برنامه مزبور با پاسخ مشترک تقریباً عموم بینندگان مواجه می شد مبنی بر آنکه:
جوانان و نوجوانان امروز به برکت اتکای بر پدیده های مدرن و تکنولوژیک مانند اینترنت،اینک برخوردار از اطلاعات و دانش بیشتر و طبعاً شعور و فهم و ذکاوتی افزون تر شده اند. فهم و شعور و دانش بیشتری که طبعاً نوع جدید و بهتری از تربیت توام با تسامح را به پدران و مادران ایشان تحمیل می کند.
شخصاً و برخلاف گزاره فوق معتقد بوده و هستم که:
برخلاف فرزندان نسل گذشته که نسبتاً «می دانستند،چیزی نمی دانند» اما نسل جایگزین و جدید به برکت همان تکنولوژی و اینترنت حالا «فکر می کند» که همه چیز را می داند!
بقول چینی ها: جوانان «فکر می کنند» پیرها چیزی نمی دانند و پیرها «می دانند» که جوان ها چیزی نمی دانند!
بر همین اساس، چنین توهمی از استغنا و همه چیزدانی را نقطه عزیمت رکود و انجماد فکرئی نسل نوئی می دانم که اتفاقاً در نقطه مقابل «دانائی از نادانائی» نسل گذشته قرار دارد که بالذات منشا حرکت و خیزش و انگیزه برای میل به دانائی پیشینیان بود.
چند سال پیش بحثی با عباس عبدی بر سر تبعات اینترنت داشتم که تا حدود زیادی مشتمل بر این موضوع می شد.
در آن مقطع نیز حرف اینجانب ناظر بر این مطلب بود که اینترنت در کنار ده ها مزیت و قابلیت غیرقابل انکارش لیکن از طریق عمومی و قابل دسترس کردن جمیع حوزه های تخصصی برای عوام، عرصه دانش را مبدل به خزینه و حمام عمومی کرده.
خزینه ای که محصول آن نسلی شده بمثابه اقیانوسی با وسعتی گسترده و عمقی قلیل.
نسل گذشته هر چه که بود بعضاً بدلیل محدودیت های اطلاع رسانی مجبور به تن دادن به حریم های تخصصی بود و فرد با اتکای بر گرایش و تخصص و علائق خود باید زحمت آن را می کشید تا با مراجعه به منابع و متون تخصصی ضمن فراگیری عالمانه الفبا و لوازم و اقتضائات علائق و سلائق خود، تدریجاً اما عمیقاً خود را مبدل به غواصی زبردست و غوطه ور در دریای دانش مطمح نظر خود جهت صید مروارید دانش از ژرفای علوم کند. درست برخلاف امروز که مواجه با نسل کاهل الذهنی شده ایم که حداکثر شناگرانی قهارند تا عطش دانستن خود را از طریق بازیگوشی فضل فروشانه و کسب ابتهاجی ذهنی از طریق شنائی نابلدانه در سطح و بازه زمانی قلیل مرتفع نمایند.
«هرمز فرهت» و دیدگاه های وی نسبت به موسیقی ایرانی دومین موردی است که در این پست مایلم به آن بپردازم.
هرمز فرهت موسیقیدانی باسابقه است که با کوله باری از دانش و تجربه از موسیقی کلاسیک غربی هفته گذشته میهمان برنامه «به عبارت دیگر» در تلویزیون فارسی بی بی سی بود. فرهت در این برنامه با صراحت و شفافیت بارها دلبستگی ودلدادگی اش به موسیقی کلاسیک غرب را اعلام کرد. اما نکته کلیدی در چنین اعترافی صادقانه، اصرار و تلاش بی فرجام مجری برنامه برای گرفتن گوشه چشمی هر اندازه قلیل از استاد جهت اثبات جایگاه رفیع موسیقی کلاسیک ایران در جهان بود.
اصرار نافرجامی که در هر بار سماجت مجری مواجه با صداقت توام با صراحت پیرمرد دوست داشتنی این برنامه می شد.
فرهت هیچ اصراری در کتمان یا سانسور و گریم خود نداشت.صادقانه می گفت دلباخته موسیقی غرب است و ماهرانه ضمن فرار از تمهیدات نچندان زبردستانه مجری، شانی جهانی نیز برای موسیقی ایران جعل نمی کرد.
پیرمرد بنوعی تداعی کننده «کرگدن» اُژن يونسکو شده بود. کسی که صاقانه آن گونه زندگی می کند و آن گونه زندگی را فهم می کند که روح تسخیرشده اش فهم کرده.
خندیدن با منطق مُسخّر همچنانکه گریستن با لابه مُسخّر و زندگی با فهم و درک و فرهنگ و سلائق و علائق مُسخّر.
از سوئی این اوج تراژدی است که با گذشت بیش از صد سال هنوز کسر بزرگی از جامعه آریستوکرات ایران مبتلا به سندرم «جن زدگی» از نوع یونسکوئی است!
اعتراف توام با صداقت پیرمرد تداعی کننده خاطره ای از دوران جوانی شد. زمانی که سمفونی شماره هفت بتهوون در تائتر شهر تهران عرضه شده بود و یکی از دوستان آن زمان که اتفاقاً از کمونیست های متعصب نیز بود با اصرار اینجانب را با خود جهت استماع به «تائتر شهر»! بُرد.
حضوری که در سرتاسر اجرا توام با خلجان و فوران احساسات توام با شعف و لذت دوست جوان و کمونیست من بود. شعف و لذت و خلجانی که ترش یا شیرین، دست تقدیر اینجانب را محروم از آن کرده بود و اساساً فهم و ربطی با آن سمفونی در اینجانب ایجاد نمی کرد. اما به رسم قدردانی باید و موظف بودم که لابد با هر بار شیدائی و آه کشیدن ها و حس گرفتن های مدعوّم اینجانب نیز آه کشیده و به وجد آمده و شیدائی کنم!
حال بگذریم که جن زدگی آن دوست جوان و کمونیست آن روز تا آن اندازه بدخیم شد که چند سال بعد کمونیست جوان ما را به دیار غرب کشاند و شد مخبر رادیوی سیا! جل الخالق.
با چنین مختصاتی است که می توان و باید به استقبال از رونمائی جامعه سکولار ایران در هر رسانه ای رفت تا بوضوح بتوان خلاء های شخصیتی ایشان را مشاهده کرد و به مشاهده کشاند.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

نه هر که سر بتراشد، قلندری داند!


بعد از انتشار شکوائیه «وقتی دژخیم می گرید» در کنار پیغام ها و ایمیل هائی که ناظر بر استقبال و بعضاً انتقاد از مطالب مطرح شده در آن بود، سه نفر از دست اندرکاران تلویزیون فارسی بی بی سی بصورتی خصوصی در مورد مسائل مطرح شده در آن شکوائیه از اینجانب گلایه و سوالاتی را مطرح کردند که پاسخ به آن را هر چند خصوصی مطرح شده اما چون گستاخانه بوده بصورت علنی و در این مکان ارائه می نمایم.از آنجا که اجازه ندارم نام سه فرد مزبور را مطرح کنم صرفاً به اظهارات ایشان و پاسخ به آن اظهارات قناعت می کنم.
خلاصه و امهات اظهارات مشارالیها ناظر بر مواردی مشابه و مشترک بود از جمله:

چرا منکر شده اید نزد رزمندگان ایرانی در جنگ عراق با ایران، انگیزه های ملی نیز نقش داشت؟
چرا بی بی سی را رسانۀ دولت بریتانیا معرفی کرده اید؟
اگر بی بی سی را رسانه ای بی طرف نمی دانید چرا در مصاحبه های آن شرکت می کنید؟
اگر بی بی سی مغرض بود نباید به شما که این گونه بی پروا آن را متهم می کنید در برنامه هایش ازشما دعوت کند.
در پاسخ به پرسش نخست موظفم این نکته را گوشزد کنم: ولو آنکه در جنگ عراق با ایران بتوان رگه هائی از عرق ملی و وطن پرستی! را در روحیه کسری از رزمندگان ایرانی ردیابی کرد اما در تحلیل نهائی، برآیند کلی از روحیات و انگیزه های سربازان در یک نبرد را نباید و نمی توان مصادره در آرزوها و تخیلات و توهمات شخصی کرد.
خوب یا بد فضای جنگ و روحیه رزمندگان ایرانی در جبهه ها در سلطه گفتمان و حاکمیت ارزش ها و الگوهای مذهبی بود. واقعیت را که نمی توان مستوره در علائق و اشتیاق های شخصی کرد.
قطعاً می توان از رویاهای مان لذت ببریم اما نمی توان کاخ واقعیت را بر روی رویاهای مان بنا کنیم و یا واقعیت را با رویاهای مان گریم کنیم. واقعیت آن است که اندیشه ملی گرائی ابتر بودن خود را در بسیج توده ها و فرهنگ سازی تعهدآور لااقل در ایران اثبات کرده. مثال بدیهی آن تاریخ دو هزار پانصد ساله سلطنت در ایران است که توسط ملی گرایان ایرانی به شدت فربه و قابل افتخار معرفی شده و می شود. دو هزار و پانصد سالی که طوعاً یا کرهاً هزار و چهارصد سال آن بعد از سقوط امپراطوری ساسانی منسوب به اسلام شد. حال همه ملی گرایان محترم را فراخوان می دهم تا در گوشه و کنار این مملکت و در جمیع زوایای تاریخ ایران جستجو کنند که چه تعداد از مقبره پادشاهان و سلاطین که به تناوب و تعدد در این مملکت حکمروائی کردند نزد ایرانیان محفوظ ومحترم باقی مانده و متقابلاً ببینند چه تعداد مقبره و آرامگاه و بقعه و امامزاده از منسوبین به دین نزد ایرانیان تحفظ شده و آن را در کمال احترام و تقدس و از صمیم قلب مبدل به زیارتگاه ها و عبادتگاه های خود کرده اند؟
من منکر شدت تنفر جامعه سکولار ایرانی از دین و فروع و اصول و لوازم و قواعد و شرایع و احکام و سنت ها و آداب و و فرائض دین نیستم اما ایشان نیز نباید و نمی توانند منکر اقبال و دلبستگی بخش حداکثری جامعه مسلمان ایران به دین و باورهای دینی و اسطوره ها و شعائر دینی شوند.
اصول و فروع و باور ها و شعائری که تعیین کننده عمل فردی و اجتماعی ایشان در طول تاریخ بوده و تا اطلاع ثانوی هم هست.
اصول و فروع و باورها و شعائری که در مقطع جنگ تحمیلی نیز نقش اصلی را نزد ایشان داشت تا با حضور در جبهه ها و سلحشوری در جنگ باور عملی شان به دین شان را اثبات کنند.
اگر ملی گرائی نتوانست در این حماسه نقشی اثرگذار ایفا کند نباید و نمی توان برای استتار آن «ناتوانی» پنجه بر چهره حقیقت و واقعیت کشید.
در مورد پرسش دوم (چرا بی بی سی را رسانه دولت بریتانیا معرفی کرده اید) تنها به این نکته بسنده می کنم که شخصاً بیش از یک سال است که یک سوال ساده را از جمیع دست اندرکاران تلویزیون فارسی بی بی سی مطرح کرده ام. سوالی که تا این تاریخ بدون پاسخ مانده.
در مورخه هفتم تیر ماه سال 88 ذیل یخش نخست مقاله «تغار شکسته تهران» با صراحت و وضوح کامل تحریر کردم:
بی بی سی یک رسانه تصویری دولتی است و رسانه دولتی یعنی فاقد انگیزه تجاری بودن و به همین دلیل چنین رسانه ای «بدون دغدغه جذب آگهی تجاری» به پشتوانه سرمایه گذاری تضمین شده دولت با فراغ بال سیاست های رسانه ای خود را دنبال می کند. حال با علم به هزینه های سرسام آور رسانه های تصویری بر ایرانیان شاغل به کار در بی بی سی فرض بود تا قبل از پذیرش مسئولیت در این رسانه پاسخ به این پرسش را جویا می شدند که: بر اساس کدام «حجت عقلی» یا «خیراندیشی» و «نوع دوستی ایران نوازانه» دولت بریتانیا پذیرفته ضمن تخصیص مالیات شهروندان انگلیسی اقدام به راه اندازی تلویزیونی برای کشوری دیگر و ملتی با زبانی دیگر در دور دست ها نماید که هر ثانیه پخش آن بدون بازگشت کمترین سودی برخوردار از ضررهای هنگفت مالی و صرف هزینه های گزاف اقتصادی است؟
خواهشاً! در پاسخ اتکای بر این گزاره همیشگی و کلیشه ای که «این تعهد دولت انگلستان به اصل آزادی بیان است» نفرمائید که در آن صورت خواهم گفت: چقدر خوب بود دولت بریتانیا در همین راستا و جهت اثبات حُسن نیت بیشترش به اصل آزادی بیان تقبل زحمتی مشابه کرده و داوطلبانه اقدام به تاسیس تلویزیونی مشابه برای جمهوریخواهان ایرلند در کنار گوش شان می کرد تا ایشان نیز برخوردار از رسانه ای جهت رساندن بیان و پیام شان به افکار بین الملل می شدند.
انصافاً پاسخ به پرسش بالا تا این اندازه سخت است؟
آیا با کمی انصاف و تعقل نمی توان پاسخ چرائی اهتمام بریتانیا در تاسیس تلویزیون فارسی بی بی سی را فرای شعارها و خودفریبی ها و دیگرفریبی ها، پیدا کرد؟ حال بگذریم که صاحبان اصلی بی بی سی تا آن اندازه صداقت داشته اند تا رسما در منشور رسانه ای خود ضمن تعریف بی بی سی به عنوان «ابزار دیپلماسی خارجی دولت انگلستان» اعلام کرده اند که فعالیت این رسانه را وقف تامین اهداف دیپلماتیک انگلستان در خارج از مرزها می کنند.


BBC World Service
The BBC is a Crown Corporation of the British Government, but operates independently of it There is no direct control of the BBC by the British Government The World Service may, however, promote the British point of view and foreign policy


اما در پاسخ به اینکه در صورت اعتقاد بر غرض ورزی بی بی سی چرا در مصاحبه های آن شرکت می کنید و یا اینکه اگر بی بی سی بی طرف نبود نباید از شما جهت شرکت در مصاحبه ها دعوت به عمل می آورد. متاسفانه طراحان چنین سوال و ادعائی اولاً متوجه یک اصل نمی باشند و آن اینکه اعتقاد و باور به غرض ورزی و جهتگیری مغرضانه یک رسانه دخلی به میهمانان بی بی سی ندارد. حضور کارشناسان در بی بی سی در مقام میهمان است و میهمان به حیث میهمان بودنش تعهدی را بر ذمه خود در قبال تعهدات و وظایف و اهداف میزبانش ندارد و صرفاً مسئولیت اظهارات خود را عهده داری می کند. ثانیاً طراحان سوال فوق متاسفانه خواسته یا ناخواسته، عمداً یا سهواً، آگاهانه یا ناآگاهانه دعوت از کارشناسان در بی بی سی را بمثابه یک رشوه تلقی کرده و می کنند که بر اساس آن میهمانان در قبال ارائه چنین رشوه ای (فرصت حضور در مقابل دوربین بی بی سی) ملزم و موظف به خوش خرامی مبتنی بر منویات و خواست و پاسخ های مطمح نظر میزبان باشند.البته بر فرض وجود چنین نیتی در ذهنیت سوال کنندگان فوق باید از ایشان پرسید: کارشناسان مدعو در بی بی سی کجا و کی کاسه تکدی مصاحبه کردن بی بی سی با خود را در دست گرفته اند که اکنون بتوان منت آن را به رخ ایشان کشید؟ هر چند شرط مروت و انصاف نیز ایجاب می کند تا برخلاف چنین القائی از سوی طراحان سوال وادعای مزبور صادقانه شهادت داد که تا این لحظه لااقل در هیچکدام از حضورهای اینجانب در بی بی سی هیچ گونه محدودیتی یا معذوریتی برای پاسخگوئی اینجانب از سوی مسئولین بی بی سی اعمال نشده. از آن گذشته کلیه مسئولین بی بی سی چنانچه سعه صدر داشته باشند نه تنها نباید از انتقاد از این رسانه مکدر شوند بلکه بشدت نیز باید به استقبال آن بيآیند. طرفه آنکه اینجانب پیشتر با مدیریت بی بی سی فارسی (جناب آقای صادق صبا) آردهای مان را بیخته و الک مان را آویخته ایم. نه ایشان و نه اینجانب کارآموز ترم نخست دانشکده روزنامه نگاری نیستیم که از انتقاد که لازمه و طبع این حرفه است نازکدلی کنیم. خوشبختانه و همانطور که انتظار می رفت ایشان همواره از انتقادات اینجانب استقبال کرده و جالب آنکه تندترین انتقادات اینجانب طی یک سال گذشته متوجه برنامه های تولیدی شخص ایشان بود که نه تنها اسباب تکدرشان را فراهم نکرد بلکه همانطور که توقع می رفت با ارسال ایمیل بابت چنان انتقادتی که اتفاقاً از لحنی تند نیز برخوردار بود، بزرگوارانه تشکر و قدردانی نیز کردند که همین جا از ایشان کمال امتنان را دارم.

القصه حکایت ها دارد دنیای روزنامه نگاری و ایضاً لوازم و اقتضائاتی دارد این حرفه و نه آنکه هر که سر بتراشد، قلندری داند!


۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

وقتی دژخیم می گرید!



دنبال کنندگان تلویزیون فارسی بی بی سی طی هفته آخر شهریورماه شاهد پخش ويژه برنامه هائی از این تلویزیون بمناسبت سالگرد جنگ ایران و عراق بودند که با دُزی بالا مؤید ادعای همه کسانی شد که معتقدند بی بی سی دیگر یک رسانه یا لااقل یک رسانه بی طرف نیست.
اگر با تسامح بتوان عنوان «گزارش» را بر ويژه برنامه های تلویزیون فارسی بی بی سی از سالگرد جنگ تحمیلی عراق علیه ایران گذاشت بلاتردید و اغراق این ويژه برنامه ها را می توان یک تراژدی تاسف بار در کارنامه گزارش های رسانه های تصویری محسوب کرد.
بدون مقدمه تمامی شبه گزارش های پخش شده از جنگ ایران و عراق در بی بی سی حول چهار محور نچندان پنهان تهیه و طراحی شده بود:
ـ مذموم بودن ذاتی جنگ و طبعاً ممدوح بودن ذاتی صلح.
ـ ملزوم بودن پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر.
ـ مسئول بودن ایران در تداوم جنگ بدلیل بی اعتنائی به پیشنهاد آتش بس و پرداخت غرامت از سوی اعراب بعد از آزادی خرمشهر.
ـ مصادره نیت و خواست مذهبی سلحشوران ایرانی در قامت ناراست و بی قواره ملی گرائی.
مجموعه گزارش های بی بی سی را بنوعی می توان ورود تمام قد دولت انگلستان به استعداد بسیج همه سیاهی لشکر رسانه ای و تمام بضاعت سیاسی اش به پرونده جنگ عراق با ایران تلقی کرد تا از این طریق امکان زیر سوال بردن مقاومت سلحشورانه و در عین حال مظلومانه ایران و ایرانیان در نبرد با ارتش صدام و حامیان منطقه ای و بین المللی اش فراهم شود.
دولت بریتانیا در تحقق این اهداف از هیچ چیز پرهیز نکرد و با بمیدان آوردن مخبران ضعیف البنیه!(قطعاً ذهناً ونه بدناً) و پرموضعی چون «عنایت فانی» و تریبون دادن به کارشناسانی ناآشنا با ترمینولوژی و ایدئولوژی حاکم بر رزم رزمندگان ایرانی، کار را بجائی کشاند که دست آخر میان آن همه ادله و متخصص و ناظر و شاهد و کارشناس، متوسل به «فریدون فرخزاد» شد تا بدان وسیله بتواند از زبان کسی که صریحاً و علناً در جلف ترین شکل و قر و اطوار ممکن در کاباره های آلمان، دین و مقدسات و اعتقادات مسلمانان و رهبران دینی و بويژه رهبریت آیت الله خمینی در ایران را مضحکه ادبیات سکشوال خود می کرد، به جفا ثابت کنند که هشت سال مبارزه سلحشورانه ایرانیان در مقابل ارتش تا بن دندان مسلح صدام، یا محصول رزمایش چفیه بر گردنانی خشونت طلب و عاشق کشتن بود که اسرای عراقی را با دست بسته تیرباران می کردند و یا نتیجه حضور پسر بچه هائی خردسال در جبهه که صرفاً به عشق «ساندیس بهشت» و کسب ابتهاج سکشوال در آغوش حوریان و با ضربآهنگ مداحی های حاج صادق آهنگران، برای جلوی گلوله رفتن شستشوئی مغزی شده بودند!
دولت بریتانیا بدین نیز اکتفا نکرد و آنجائی هم که قصد کرد اعتبار رزمندگان ایرانی را برسمیت بشناسد یا از زبان «مسعود بهنود» ایشان را جان باختگان و بازماندگانی ترسیم کرد که جنگ شان بر سر هیچ چیز جز «عشق به خانه و زادگاه خود» نبوده! و یا متوسل به «آغا بهزاد بلوری» شد تا ادعا کند:
رزمندگان ایرانی جملگی عیاشانی بودند که از خطوط مقدم جنگ با رادیو بی بی سی جهت پخش آهنگ های درخواستی «بشکن و بالا بنداز» تماس می گرفتند.
آن هم بلوری که پیشتر و از کرسی همه ملی گرایان و وطن دوستان مطمح نظر دولت بریتانیا صادقانه اعتراف کرده بود که در سال 60 از عشق به ایران و سوختن در عرق ملی با شعله ور شدن آتش جنگ در مرزهای ایران سلحشورانه تا عمق لندن فرار کرد!!!
تتمه اعتبار مقاومت سلحشورانه مردم ایران در مصاف با دشمن بعثی را نیز یا از طریق مصاحبه با چند عنصر سرخورده در جنگ (گزارش ژیار گل) و یا با ارائه سیاه نمایانه از مجروحین روانی جنگ(ماشین روز قیامت) به چوب حراج بست.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/09/100922_l50_war30th_journalists_behnoud.shtml

اصرار سنگین و مشهود رسانه دولت بریتانیا در ويژه برنامه های پخش شده از جنگ تحمیلی مبنی بر «مذموم بودن ذاتی جنگ» ناخواسته این تلقی را متبادر به ذهن می کند که گویا این ایران بود که در شهریور سال 59 از سر سیری و بیکاری و تفنن و بمنظور سرگرمی و بازیگوشی اقدام به حمله نظامی به عراق کرد و تقدیر دو کشور را به جنگی آلود که بر اساس فتوای انگلستان ذاتاً مذموم است!
تو گوئی تاریخ در حال تکرار است و یک بار دیگر پژواک صدای «تونی بلر» نخست وزیر وقت انگلستان در دهلیزهای تاریخ در حال پیچیدن است که بعد از عملیات تروریستی یازده سپتامبر در کنگره آمریکا و در مقام اندرز به مسلمانان اظهار داشت:
جنگ ذاتاً مذموم است و اسلام بالذات دینی صلح طلب است!
هر چند شخصاً و در همان تاریخ به سهم خود ایشان را مورد طعنه قرار دادم که:
آیا اکنون کار مسلمان ها بجائی رسیده که نخست وزیر انگلستان باید اسلام را به مسلمانان آموزش دهد! چنانچه نخست وزیر انگلستان تنها یک بار قرآن مسلمانان را روخوانی می کرد متوجه می شد که اسلام بالذات دینی صلح طلب نیست. همچنانکه بالذات، دینی جنگ طلب هم نیست. آنچه گوهر اسلام را از دیگر ادیان و نحله های فکری متمایز می کند ذات حق طلب و عدالت خواه آن است. حق طلبی و عدالت خواهی که چنانچه اقتضا کند مسلمانان برای تحقق آن بدون پروا تن به سخت ترین جنگ ها داده و می دهند همچنانکه در صورت اقتضا آماده پذیرش عادلانه ترین صلح ها نیز هستند و خواهند بود. (مقاله نفرین بودا)
http://www.sokhan.info/Farsi/Booda.htm

سوگواره و رثائیه امروز دولت بریتانیا بر ارجحیت صلح و مذمت جنگ طی جنگ 8 ساله ایرن و عراق القا کننده این پرسش جانسوز به اذهان و وجدان بیدار جهانی است که آیا درجنگ توسعه طلبانه «فالکلند ـ مالویناس» خشاب سربازان انگلیسی آکنده از شاخه های رُز در شلیک به سربازان آرژانتینی بود!!!؟
گذشته از آن، نعل وارونه بریتانیا در مذمت ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر را چگونه و چرا باید اقبال کرد؟
کارشناسی که با عنوان «نماینده پیشین ایران در سازمان ملل متحد» کارشناسانه! در رسانه دولت بریتانیا می فرمایند:
« وقتی که در تابستان ۱۹۸۲ و با فتح خرمشهر نیروهای ایران موفق شدند قوای عراق را از خاک ایران برانند و وارد حریم مرزی عراق شوند، آیت الله خمینی پیشنهادات متعددی را برای پایان جنگ و دریافت غرامت که کشورهای عرب خلیج فارس حاضر به پرداخت آن بودند، رد کرد
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/09/100909_l55_war30th_khomeini_iraq.shtml

آیا چنین کارشناسی اجازه می دهند اهل نظر از شدت بی انصافی و بلکه بی اطلاعی مشارالیه و مشارالیها سر خود را به دیوار بکوبند!
چه خوب بود ایشان و دیگر هم رای و هم نظران ایشان یک بار و برای همیشه اسناد متقن خود از پیشنهادات کشورهای عربی جهت پایان جنگ و ارائه غرامت به ایران را رونمائی می کردند تا با استناد به چنان اسنادی بتوان گریبان آیت الله خمینی برای اصرار بر ادامه جنگ بعد از آزادی خرمشهر را گرفت.
خوب بود مدعیان ضرورت پایان جنگ بعد از فتح خرمشهر، یک بار و برای همیشه به این سوال اساسی و جانسوز پاسخگو باشند که:
آیا جنگ بدلیل غصب خرمشهر آغاز شد تا با فتح آن پایان یابد؟
نازکدلان مخالف جنگ بعد از فتح خرمشهر امروز در حالی برای ادامه جنگ بعد از آزادی خرمشهر نازکدلی می کنند که توجه نداشته و یا نمی خواهند توجه داشته باشند که در آن مقطع شورای امنیتی که قانوناً موظف به برخورد منصفانه با تجاوز عراق به ایران بود در تمام طول هشت سال جنگ از موضعی بالادستی و نابرابر تنها هشت قطعنامه صادر کرد که نهایتاً هشتمین قطعنامه «598» بود که انحصاراً اتکای بر ماده 39 و 40 فصل هفتم منشور شورا را داشت. این در حالی است که همین شورای امنیت طی اشغال کویت توسط عراق که کلاً هفت ماه هم طول نکشید چهل قطعنامه صادر کرد که جملگی ناظر بر کیستی متجاوز و میزان غرامت برای گربه ملوس آمریکا بود.
جوانان ایرانی در مقابل تجاوز دشمن بعثی در مظلومیت مطلق جنگیدند و بعد از فتح خرمشهر نیز یگانه پیشنهاد جدی به ایران جهت پایان جنگ و پرداخت غرامت از سوی «حبیب شطی» دبیر کل وقت سازمان کنفرانس اسلامی ارائه شد که ضمن سفر به ایران مدعی شد در صورت پذیرش آتش بس از سوی ایران می تواند از دولت های ثروتمند عربی حامی عراق برای ایران غرامتی ده میلیارد دلاری(!) بگیرد.
هر چند میزان غرامت وعده داده شده «حبیب شطی» با توجه به برآوردی که همان ایام توسط «ابوفرج» کارشناس سومالیائی سازمان ملل بالغ بر صد میلیارد دلار ارائه شده بود، رقمی در حد شوخی محسوب می شد اما علی رغم این دولتمردان ایران باز هم اصل بحث در آن مورد را پذیرفتند. اما نه «شطی» و نه «بندری» معاون وزیر خارجه وقت هندوستان که ایشان نیز در آن مقطع مذاکراتی مشابه بین ایران و عراق را در مقام میانجی برای تعیین غرامت عهده داری می کرد و رقم پیشنهادی پنجاه میلیارد دلاری را مطرح کرده بودند هیچکدام در نهایت پاسخ مشخصی به ایران ندادند.
گذشته از آنکه «حبیب شطی» نیز برخوردار از شخصیتی حقوقی نبود تا ایران بتواند تعهدات وی را در چهارچوب حقوق بین الملل برسمیت بشناسد.
از سوی دیگر در آن مقطع شورای امنیت و دیگر سازمان های بین المللی بدون توجه به عنصر «عدالت» مداوماً جمهوری اسلامی را جهت پذیرش آتش بس زیر فشار گذاشته بودند. این در حالی بود که علی رغم آزادی خرمشهر هنوز مساحتی بالغ بر 1200 کیلومتر مربع از خاک ایران تحت اشغال ارتش صدام بود و هیچ سازمان و نهاد صلح طلبی صحبت از لزوم عقب نشینی ارتش صدام از متصرفاتش در خاک ایران نمی کرد.
نآشنایان با مفاهیم تخصصی جنگ در حالی بر ضرورت پذیرش آتش بس از سوی ایران اصرار می ورزیدند که تجربه آتش بس 35 ساله موجود بین سوریه و اسرائیل را پیش روی خود دارند که بیش از سه دهه است مسئله اشغال جولان توسط اسرائیل بصورتی بلاتکلیف بین دو کشور باقی مانده و شورای بی کفایت امنیت تاکنون نتوانسته یا نخواسته به اعتبار جایگاه ويژه اسرائیل نزد این شورا اقدام به اعاده حق سوریه نماید.
این در حالی است که کوبندگان بر طبل «ضرورت پذیرش آتش بس از جانب ایران بعد از آزادی خرمشهر» کمتر به این نکته توجه داشته و دارند که جنگ بین ایران و عراق جنگ بین یک ارتش کلاسیک و مجهز در سویه عراق در مقابل نیروهائی بعضاً داوطلب و مردمی در خاکریزهای ایران بود.
طبیعی است بود در چنین وضعیتی پذیرش آتش بس از جانب ایرانی که بدنه ماکزیممی نیروهای رزمنده اش مشتمل بر جوانان داوطلب غیرنظامی اعم از کشاورز و کارگر و دانشجو بود، حکم بلاهت را داشت. طبعاً در صورت پذیرش «آتش بس بدون عقب نشینی ارتش عراق از خاک ایران» بتدریج نیروهای داوطلب جبهه را ترک و بر سر کار و تحصیل و مزرعه خود باز می گشتند و اکنون فراغ بالی مجدد برای ارتش تحت امر صدام مهیا می شد تا بار دیگر با اطمینان خاطر از «قلت نیروی های رزمنده ایرانی در خطوط مقدم جبهه» اهداف توسعه طلبانه خود را با تهاجمی مجدد دنبال کند.
در پاسخ به مصادره مجاهدت هشت ساله جوانان ایرانی از «انگیزه های دینی» به حضیض «ملی گرائی مخنث جامعه سکولار ایرانی» اگر از همه ادله و شواهد موجود در وصیت نامه های شهدای جنگ و خاطرات بازماندگان جنگ هم بگذریم. حتی یک عملیات نظامی در طول هشت سال دفاع رزمندگان ایرانی ملاحظه نشد که لااقل عنوانی از قبیل درفش کاویانی یا خاک اهورائی و امثال آن داشته باشد.
عنوان جمیع عملیات رزمندگان ایران برگرفته از مفاهیم و عناوینی مذهبی نظیر:
ثامن الائمه ـ طریق القدس ـ خیبر ـ فتح المبین ـ بیت المقدس ـ امام علی ـ بدر ـ والفجر ـ کربلاهای یک تا ده ـ رمضان ـ ذوالفقار ـ محمد رسول الله ـ مرصاد ـ مسلم ابن عقیل بود. همچنانکه اسم رمز جمیع این عمیات نیز برخوردار از مضامینی مذهبی بود از جمله:
یا صاحب الزمان ادرکنی ـ یاالله ـ یازهرا ـ نصر ومن الله و فتح القریب ـ یا علی ابن ابیطالب ـ یاحسین ـ یامهدی ادرکنی ـ یا رسول الله ـ یا صاحب الزمان ـ یازینب.
زیرکانه ترین و در عین حال اثرگذارترین عناوین در این میان عملیات بیت المقدس با اسم رمز یا علی ابن ابیطالب بود که منجر به آزادسازی خرمشهر شد.
زیرکی مستتر در نامگذاری این عملیات از آنجا ناشی می شد که در فردای موفقیت عملیات و مخابره این خبر بر روی تلکس های خبری جهان که «خرمشهر طی عملیات نظامی بیت المقدس آزاد شد» این پیام آشکار را به دنیا می داد که برای آزادی بیت المقدس از چنگال رژیم اسرائیل نیز باید متوسل به نبردی نظامی از نوع عملیات آزاد سازی خرمشهر شد.
پیامی که تا آن اندازه کشش و استعداد داشت تا فردای آزادی خرمشهر دولت اسرائیل از سر غیظ و به نیت نسق کشی و مانور قدرت، اقدام به تهاجم نظامی گسترده به جنوب لبنانی کند که پایگاه قدرت ایران در جوار مرزهای اسرائیل محسوب می شد.
ضریب اثرگذاری عملیات بیت المقدس تا آن اندازه در خاورمیانه بالا بود که اسرائیل کوشید با تهاجم به جنوب شیعه نشین لبنان ضمن «حمله به عقبه ایران در منطقه» پیروزی در خرمشهر را تحت الشعاع لشکرکشی خود در بقاع قرار دهد.
همچنانکه هم عملیات بیت المقدس و ایضاً تهاجم اسرائیل به جنوب لبنان به اندازه کافی روحیه رزمندگان ایرانی را در آن مقطع تقویت کرد که کسر وسیعی از بدنه سپاه پاسداران خواستار عزیمت از ایران به لبنان جهت مبارزه با رژیم صهیونیستی شوند.
درخواستی که با جمله معروف آیت الله خمینی پاسخ داده شد مبنی بر آنکه: راه قدس از کربلا می گذرد.
آیت الله خمینی با چنین سخنی از سوئی ترفند اسرائیل در مشوه کردن افکار بین الملل را خنثی و بار دیگر توجه رسانه های خبری را متوجه ایران و توفیقات نظامی اش کرد و از سوئی دیگر استراتژی جنگ در جبهه ها را برای رزمندگان ایرانی بازتعریف کرد و نهایتاً نیز این پیام را به دنیا القا کرد که یگانه راه نجات قدس توسل به شیوه مبارزاتی از جنس قیامی کربلائی همچون «حسین ابن علی» است.
با استاد بر ادله فوق، مصادره هشت سال مجاهدت دین ورزانه جوانان ایرانی در مصاف با دشمن بعثی به اسم نبردی ملی ـ میهنی را می توان مصادره برای کسب افتخاری دانست که موجود نیست و حسرتی که سال هاست در دوسیه روشنفکران ملی و سکولار ایرانی، ایشان را می رنجاند.
شوربختانه روشنفکری ملی و سکولار ایرانی طی 200 سال قدمت تاریخی خود هیچ فرازی برای بالیدن در عرصه های سلحشوری کسب نکرده تا امروز بتواند چنان فرازی را اسباب فخر خود قرار دهد.
چه در دوره پهلوی اول که بنیان ارتش ملی ریخته شد حسرت آن به دل ایرانیان و بالاخص روشنفکران ملی ایران ماند که ارتشی که سالها پرورانده و بالیده شده بود در جریان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم دریغ از حتی یک گلوله که حتی هوائی شلیک کند و دل ایرانیان را خرسند از حداقلی از مقاومت در مقابل دشمن اشغالگر کند. ارتشی که با آن همه کبکبه و دبدبه تصنعی مانند برف در مقابل آفتاب تموز در مواجهه با نیروهای نظامی اشغالگر آب شد و چه در دوره پهلوی دوم که بعد از سالها پمپ گسترده دلارهای نفتی به حلقوم ارتش به صرافت شخص محمدرضا پهلوی، اُمرای ارتش اش در بحبوحه انقلاب 57 بسیار جلوتر از اعلی حضرت تا قلب شانزه لیزه و لوس آنجلس فرار کرده بودند.
اما این کمال بی انصافی است که امروز «روشنفکری سکولار ایرانی» با پناه گرفتن در آغوش دولت بریتانیا، خالی بودن پرونده فخرآوری خود در تاریخ معاصر را از طریق مصادره و بلکه سرقت اموال و افتخارات اقشاری مرتفع نماید که همواره از سوی ایشان به اتهام دین ورزی تخفیف شده و می شوند.
بقول شادروان علی حاتمی:
دزدی جواهری که یادآور سالها مبارزه و مجاهدت و ایثار و از خودگذشتگی ملتی متواضع و قهرمان است، سرقت نیست. جنایت است!
افتخار کسب کردنی است نه دزدیدنی!