۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

فیل بانان و واعظان بی متعظ!


پیشتر در مطلب «مافیهای یک تشخـّص» ناظر مجادله ای بین اینجانب با یکی از خبرنگاران خارج از کشور بودید که مشارالیه با اتخاذ گاردی آزاد منشانه و سلطه ستیزانه اینجانب را لابد با ادله و استنادهائی محکم متهم به:
نان به نرخ روزخواری و کج دار و مریزی با استبداد سیاه و توجیه کننده جنایات و ماهیگیری از آب گل آلود کردند.
هر چند اینجانب نیز در مقام پاسخ مدعی حُریت مشارایه شده و دلیل آن را لایتچسبکی! ادعای حُریت و سلطه ستیزی بر کالبد همکاران با رسانه کودتای 28 مرداد دانستم!
مشروح این مجادله درهمین
وبلاگ قابل دسترس است.
القصه بعد از چند روز ملاحظه کردم مشارالیه در «فیس بوک» ذیل یک فیلم (که مشتمل بر سخنرانی محمدجواد ظریف سفیر وقت ایران در سازمان ملل متحد در نیویورک بود) کامنتی گذاشته بودند با این مضمون که:
«چنین افرادی جانورانی نان به نرخ روز خوارند و اینجانب شخصیتاً مُبرا از چنین رذیلتی بوده و این مملکت بدلیل آغشتگی به خیانت های این جانوران نان به نرخ روز خوار به فلاکت امروزی افتاده.» (نقل به مضمون)
لازم به ذکر است اشاره ایشان به «حمیددباشی» استاد ایرانی دانشگاه کلمبیا بود که در خلال سخنرانی دکتر ظریف که مشتمل بر موجه بودن سیاست های دولت جمهوری اسلامی ایران بود در کنار سخنران و در مقام تائید سخنران قرار داشت.
ظاهراً خبرنگار مزبور حضور آن موقع دکتر دباشی در کنار دکتر ظریف و الحاق امروز ایشان به جنبش سبز را مصداق نان به نرخ روزخواری وی تلقی کرده.
تصادفاً و برخلاف مجادله قبلی، اینجانب این بار و شخصاً به استقبال مواضع ایشان رفته و ضمن خرسندی از چنین رویکردی توجه مشارالیه را به
نمونه ای دیگر از چنان نان به نرخ روزخوارانی جلب کردم که در همین دولت احمدی نژاد در خارج از کشور اقدام به خرید هواپیما برای دولت جمهوری اسلامی می کرد و در حالی که اخوی ایشان با گارد حُریت ملتزم الرکاب ایشان بود، دست تقدیر گریبان آن جانور نان به نرخ روزخوار را گرفت و در لهستان و بنا به درخواست ایالات متحده بازداشت شد و ... !
اما علی رغم توقع و در کمال تعجب نه تنها از سوی مشارالیه شاهد استقبالی از هم صدائی خود با ایشان نشدم بلکه ناباورانه مشاهده کردم مشارالیه بدون هیچ توضیحی اقدام به حذف نام اینجانب از فیس بوک خود کردند!!!
ملالی نیست.
فقط بعد از آن بود که با تلخندی سرد خطاب به واعظان بی متعظ زمزمه کردم:
یا مکن با فیل بانان «دوستی»!
یا بنا کن خانه ای در خورد فیل!

در 60 دقیقه!

امروز شنبه 25 سپتامبر 2010 در برنامه «شصت دقیقه» تلویزیون فارسی BBC به اتفاق آقایان هومن مجد و شایان سمیعی و گری سیک گفتگوئی با نادر سلطان پور مجری این برنامه بعد از پخش کامل مصاحبه بی بی سی با باراک اوباما داشتیم.
موضوع گفتگو تحلیل سخنان احمدی نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل بود. حرف هائی که من در این گفتگو مطرح کردم کماکان همانی بود که در پست قبلی (اوباما گیج است) نوشته ام. البته دیگران نیز نظر خود را داشتند.
علاقه مندان می توانند در لینک زیر محتوای کامل آن را ملاحظه کنند:

http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2008/12/000001_ptv_newshour.shtml

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

اوباما گیج است!

اظهارات رئیس جمهور ایران در سازمان ملل متحد مبنی بر «عاملیت دولت آمریکا در حادثه یازده سپتامبر» اظهارات نامانوسی بود که علی الظاهر نه موضوعیتی برای طرح در چنان جایگاهی داشت و نه برای مساعدت رسانی به سیاست خارجی ایران از استعداد و توانی برخوردار بود.
اظهارات بلاموضوعی که ماهیتاً آنقدر استعداد داشت و دارد تا رئیس جمهور ایالات متحده را گیج و متحیر کند که:
«در ایران چه خبر است؟»
لذا اکنون این پرسش با قوت خود را به اذهان تحلیل گران مسائل ایران تحمیل می کند که:
محمود احمدی نژاد بر اساس چه ضرورت یا مصلحت و نیت پنهان یا آشکاری در شصت و پنجمین اجلاس مجمع عمومع سازمان ملل چنان مواضع شاذی را اتخاذ کرد؟
یکی از کلیدواژه هائی که می تواند به فهم مواضع اخیر احمدی نژاد مساعدت رساند اظهارات وی در مصاحبه اختصاصی چارلی رُز با ایشان بود آنجا که احمدی نژاد از عدم ارسال پاسخ اوباما به پیام تبریک و نامه ایشان گلایه کرد و چارلی رُز متقابلاً ارسال پیام اوباما به آیت الله خامنه ای را به رُخ ایشان کشید.
اما پاسخ احمدی نژاد به چارلی رُز ناظر بر نوعی گلایه بود مبنی بر آنکه:
«من به آقای اوباما نامه نوشته ام نه آیت الله خامنه ای و ایشان باید به من پاسخ می دادند و نه به آیت الله خامنه ای»
فحوای کلام احمدی نژاد مؤید تلاش نچندان پنهان وی جهت شکستن آن قانون نانوشته اما رسمی در جمهوری اسلامی ایران است که حوزه سیاست خارجی و خصوصاً حوزه مناسبات ایران و آمریکا را از صلاحیت های خاص رهبری جمهوری اسلامی می داند.
قانونی نانوشته که اکنون مواجه با این نکته نچندان پنهان احمدی نژاد شده که برخلاف اسلاف قبلی اش با وضوح و شفافیت مطرح می کند که:
«اگر من رئیس جمهورم، سیاست خارجی نیز (ایضاً مناسبات با آمریکا) در حوزه مسئولیت های محوله من است»
بر همین اساس بود که وی کوشید تا قبل از سفرش به نیویورک با تمهید آزادی «سارا شورد» به عنوان ابتکاری شخصی از چنین اقدامی در مقام نشان دادن حسن نیت به آمریکائی ها بهره برده و خود را برخوردار از ابتکار عمل و مسئولیت در حوزه مناسبات ایران و آمریکا نشان دهد.
اقدامی که در نطفه خفه شد و بلافاصله با ورود قوه قضائیه و منتفی اعلام کردن آزادی «شورد» و آزادی وی بعد از 24 ساعت اما بر اساس ملاحظات قضائی، این پیام به احمدی نژاد داده شد که:
از آنجا که میخانه «ساقی صاحب نظری» دارد
می خوردن و مستی ره و رسم دگری دارد!
با سوختن پروژه «سارا شورد» و خصوصاً بعد از آنکه محمود احمدی نژاد در اقدامی بعید و سنت شکنانه کوشید ضمن تعیین نمایندگانی ويژه در حوزه سیاست خارجی بنوعی وزارت خارجه ایران را (که بنا بر سنت در حوزه نفوذ رهبری ایران است) دور زده و قهراً ابتکار عمل در سیاست خارجی را رسماً به عهده بگیرد. اقدامی که بعد از مخالفت رهبری ایران مبنی بر «پرهیز دولت از موازی کاری در سیاست خارجی» طی نشست با رئیس جمهور و هیات دولت در شهریور ماه، عقیم ماند و احمدی نژاد نیز مطابق سنت مالوفش با تاخیری معنا دار تن به توصیه آیت الله خامنه ای داد و حکم نمایندگان ويژه اش را به مشاور تغییر داد و از این طریق نارضایتی خود را نیز ابراز کرد.

چیزی که پیشتر نیز بعد از مخالفت رهبری ایران با انتصاب اسفندیار رحیم مشائی به سمت معاون اولی احمدی نژاد، مواجه با برکناری با کراهت وی توسط احمدی نژاد شد.
پیشتر نیز بیت رهبری در جریان «پروژه هاله اسفندیاری» به شفاف ترین شکل ممکن کوشید همین پیغام را به آمریکا مخابره کند که راه بهبود مناسبات بین ایران و آمریکا قبل از خیابان پاستور از خیابان آذربایجان می گذرد!
در آن تاریخ نیز شاهد بودیم که بعد از بازداشت هاله اسفندیاری، شخص لی هامیلتون، رئیس مرکز «وودرو ویلسون» و مسئول مستقیم هاله اسفندیاری که از قضا ترغیب کننده اصلی دولت آمریکا جهت مذاکره با ایران در کمیسیون گروه مطالعه عراق (کمیسیون بیکر ـ هامیلتون) نیز بود. ابتدا اقدام به نامه نگاری بمنظور آزادی هاله اسفندیاری با روسای سه قوه ایران و شخص هاشمی رفسنجانی کرد اما از آنجا که هیچکدام از این چهار شخصیت حتی نامه ایشان را پاسخگوئی نکردند. نهایتاً وی اقدام به ارسال نامه ای رسمی و محترمانه به رهبری عالیه نظام جمهوری اسلامی کرد.
نامه ای که این بار برخلاف مراودات قبلی بدون پاسخ نماند و بلافاصله پاسخ آیت الله خامنه ای مبنی بر دادن دستور رسیدگی جهت حل مشکل هاله اسفندیاری، از طریق دفتر نمایندگی ایران در نیویورک به صورت رسمی به شخص هامیلتون تقدیم شد.
اصل انجام چنین مراوده ای با توجه به مفاهیم بکار گرفته شده در پاسخ رهبری ایران به نامه هامیلتون ناظر بر این معنا بود که:
با توجه به صراحت قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مبنی بر انحصار تعیین راهبردهای کلان ایران خصوصاً در عرصه سیاست خارجی توسط رهبری، آمريکائیان برای حل مشکلات خود با ایران اولاً باید با رهبری نظام گفتگو کنند و ثانیاً برای چنین گفتگوئی نیز باید گویشی مودبانه و محترمانه اتخاذ کنند.

پیغامی که ظاهراً دولتمردان واشنگتن به وضوح آن را دریافتند و دو سال بعد اوباما رئیس جمهور جدید آمریکا با ارسال پیام تبریکی محترمانه خطاب به آیت الله خامنه ای نشان داد شکل ساختار قدرت سنتی در ایران را برسمیت شناخته.
اما ظاهراً این بار احمدی نژاد است که مایل به تمکین به چنین ساختاری نیست و بعد از سوزانده شدن مهره هایش در حوزه نمایندگی ويژه در سیاست خارجی و ندادن امتیاز و اعتبار آزادی «سارا شورد» به وی در جریان سفر به نیویورک حال نوبت وی بود که با «لگد زدن به زیر میز» اصل ماجرا را اگر نه بنفع خود ولی به ضرر دیگری بر هم بزند.
سخنرانی غیرمترقبه، جنجالی و غیرضروری وی در مجمع عمومی سازمان ملل پیغامی آشکار از سوی وی به محدود کنندگانش در عرصه سیاست خارجی بود مبنی بر آنکه:
اگر قرار است دیگی برای من نجوشد، همان بهتر که نجوشد!

مقالات مرتبط:
آمریکا در آستانه نوشیدن جام زهر!
http://www.sokhan.info/Farsi/Jumu.htm

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

سرکار خانم امیرانی ...این تذهبون!؟

استدعای عاجزانه و عاجلانه از همه دوستانی که امکانش را دارند، دارم که در صورت امکان آدرس ایمیل یا شماره تلفنی از سرکار خانم فاطمه امیرانی (همسر سردار شهید و سرافراز سپاه «حمید باکری») و یا احسان فرزند بزرگوار ایشان را در اختیار اینجانب بگذارند.
به حُرمت روح بزرگ مهدی و حمید عزیز، مایلم برادرانه و خاضعانه نامه یا بواقع درددل نامه ای را در مقام برادری کوچکتر به این دو بازمانده گرانقدر شهید باکری و مبتنی بر وصیت نامه آن شهید بزرگوار ارائه نمایم.
به حرمت روح بلند «حمید عزیز» مایل نیستم این رنج نامه بصورت عمومی منتشر شود.
لطفاً اگر کسی چنین امکانی را دارد آدرس ایمیل یا شماره تلفن ایشان را به آدرس ایمیل من ارسال نماید
ممنونمی شوم
آدرس ایمیل:

dariushsajjadi@yahoo.com

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

مافیهای یک تشخّص!


محمد منظرپور یکی از خبرنگاران شاغل در تلویزیون فارسی بی بی سی است که توسط مدیریت این رسانه حوزه فعالیتش در اسرائیل قرار گفته.
اخیراً و بعد از بازگردادندن موقت منشور کوروش (موسس سلسله پادشاهی هخامنشی) به تهران وی در صفحه شخصی Facebook با درج مسمط معروف ادیب الممالک فراهانی بنا به ادعای خودش از محتوای این سروده، مرثیه ای جهت گلایه از وضعیت فعلی ایران فهم و استنباط و ارائه کرد.
همین امر منشا مجادله ای بین اینجانب و ایشان در صفحه عمومی فیس بوک شد که اینک و بدون هیچ دخل و تصرفی متن کامل آن را جهت داوری و احیاناً مشارکت دیگر دوستان در این بحث ذیلاً منتشر می کنم.
اما لااقل یک نکته در این مجادله بر من ثابت شد و آن اینکه احتمالاً یکی از دلائلی که مدیریت بی بی سی ترجیح داده مشارالیه را از مرکز و تحولات ایران دور نگاه داشته و مشارالیه را تا اسرائیل عقب براند، ضریب بالای خصومت و جهتگیری مغرضانه وی با تحولات حاکم و جاری در ایران است. جهتگیری بغایت جانبدارانه ائی که می تواند دغدغه همکارانی همچون صادق صبا یا کسری ناجی باشد که مکرراً در بی بی سی اذعان بر بی طرفی این رسانه می کنند. اذعانی که هر چند برخوردار از صداقت هم باشد به مردم و دولتمردان ایران به اندازه کافی سوء ظن می دهد تا با عنایت به چنان مواضعی شاذ از جانب امثال مشارالیها کماکان موضع بی طرفی یا ادعای موضع بی طرفی بی بی سی را باور نکنند.

ابتدا توجه خوانندگان را به متن منتشره منظرپور از مسمط ادیب الممالک جلب کرده و در ادامه می توانید متن کامل این مجادله را ملاحظه فرمائید:

محمد منظر پور:
به مناسبت سجده کاوه به ضحاک


شعری از ادیب الممالک فراهانی:
برخیز شتربانا، بر بند كجاوه

كز چرخ عیان گشت همى رایت كاوه
از شاخ شجر برخاست آواى چكاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه
در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینه ام آتشكده پارس نمودار
مائیم كه از پادشهان باج گرفتیم
زان پس كه از ایشان كمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم
اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
وز پیكرشان دیبه و دیباج گرفتیم

مائیم كه از دریا امواج گرفتیم
و اندیشه نكردیم ز طوفان و ز تیار

در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شوكت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود
غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما
...

دریاى شمالى را بر شرق نشاندیم
وز بحر جنوبى به فلك گرد فشاندیم
...

امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم
در داو فره باخته اندر شش و پنجیم
با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم
چون زلف عروسان همه درچین وشكنجیم
هم سوخته كاشانه و هم باخته گنجیم
مائیم كه در سوگ و طرب قافیه سنجیم
.....
و الی آخر

داریوش سجادی:
کاش برخی از بچه های بی بی سی به اعتبار کار کردن در یک رسانه بین المللی لااقل اطلاعات تاریخی خود را افزایش می دادند تا عنایت داشته باشند این شعر مرثیه ادیب الممالک فراهانی در اضمحلال امپراطوری اسلام می باشد.
محمد منظر پور:
ما که به گفته شما بچه ایم، کاش بعضی از بزرگان صفت نان به نرخ روز خوری، کجدار و مریزی با استبداد سیاه، ماله کشی و توجیه الجنایات را ترک کنند تا سرمشق قرار گیرند و به دنبال گرفتن ماهی از آب گل آلود نباشند، وگرنه منظور نظر ادیب المالک هر چه بوده، در این در ظرف زمانی امروز و اینک ما به خوبی می گنجد.

چو علم آموختی از حرص آن گه ترس
کاندر شب چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا
از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا
لابد "از شرق عیان گشت همی رایت کاوه" هم اشاره به ظهور امام زمان از جمکران است. "مائیم که از دریا امواج گرفیم" نیز البته اشاره ای به شلاق زدن مدیترانه توسط خشایار شاه نیست، بی شک اشاره به ناوگان عظیم بحری خلفای راشدین است

تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
داریوش سجادی:
قلمفرسائی ها نمی تواند موید کذب شود. در اصل ناآگاهی از تاریخچه سروده ادیب الممالک نمی توان شک کرد. بجاست به اصل و تمامیت این سروده و تاریخچه آن رجوع کنید تا از وجه تسمیه آن آگاه شوید. الباقی صرفاً لفاضی بود که از توان مخدوش کردن واقعیت معذور است.نان به نرخ روز خواری نیز در هر شرایطی و با هر کودتا چیآنی مذموم است.سوال: تحت چه شرایطی شمایان حاضرند تن به همکاری با کودتا چیانی امثال احمدی نژاد دهند؟
محمد منظر پور:
داریوش جان، هم شما منو می شناسی هم من شما را، بهتر است با نثر مرصع برای همدیگر ابراز فضل نکنیم. سوال ات را هم لطفا ً ساده کن تا من بفهمم. منظورت از شمایان کیه؟ یعنی من و دار و دسته ای که ندارم؟ "در چه شرایطی حاضر با همکاری با کودتاچیانی مثل احمدی نژاد هستیم" یعنی چه؟ آیا پیش فرض ات این است که من در شرایطی حاضر به همکاری هستم؟ من حتی با این پیش فرض که احمدی نژاد کودتا کرده مخالفم، بیست و هشت مرداد 32 و 22 خرداد 88 پدیده های خیلی سخیف تر و بدوی تری هستند که بشود آنها را کودتا توصیف کرد. و ثالثا ً والله قصد کل کل کردن با شما را ندارم چون امیدی به ایجاد تغییر رویکرد در شما ندارم و از خودم هم نا امیدم. پس خودت را مکلف ندان که ادامه بدی، البته اگر خواستی، این گوی و این میدان.
داریوش سجادی:
خیر ـ بقول نرادان: دست به مهره بازیه! اتفاقاً بشدت مایل به ادامه این بحثم. بنابراین و حسب الامر بدون نثر مُرصع! می پرسم (حال بماند اینکه اساساً نثر مرصع دیگر چیست؟ احتمالاً منظورتان نثر مسجع بوده) تکرار سوال بصورت کاملاً ساده: شما (شخص آقای منظرپور) تحت چه شرایطی حاضر به همکاری با رژیم کودتائی مانند دولت احمدی نژاد یا بقول شما پدیده ای سخیف تر از کودتای 28 مرداد 32 هستید؟ امیدوارم سوال از وضوح و سادگی برخوردار باشد و در صورت تمایل پاسخ بفرمائید.
در مورد سروده ادیب الممالک نیز ادامه نمی دهم چون ظاهراً توضیحات قبلی کفایت کرده در ضمن به شما نیز برادرانه توصیه می کنم تحت هیچ شرایطی ناامید از امکان رستگار کردن یا رستگار شدن یا تغییر رویکرد در رویه بقول شما نان به نرخ روز خواران و کج دار و مریز کنندگان با استبداد سیاه و ماله کشان و ماهی گیران از آب گل آلود و ره گم کردگانی همچون اینجانب نشوید و بکوشید به تاسی از منطق و مسلح بودن مسلم تان به استدلال و بدیهیات و دانش و معلومات اینجانب را نیز انشاالله همچون خودتان به ساحل دانش و فضیلت و آگاهی برسانید.
مهران معمارزاده:
داریوش سجادی گویا ادیب الممالک فراهانی را با سعدی شیرازی اشتباه گرفته است. سعدی برای مرگ مستعصم عباسی سوگنامه سرود چون خود سنی شافعی اشعری بود و دانش آموخته ی نظامیه. این مسمط ادیب الممالک فراهانی به اسم تهنیت تولد پیامبر اسلام سروده شده ولی محتوای آن وطن دوستی و انتقاد از جامعه روزگار و تهییج عرق وطن پرستی و توجه به اینکه چه بودیم و چه شدیم. او شاعر رسمی دربار مظفرالدین میرزا ولیعهد بود و امیرالشعرا ولی زندگی او و کار ژورنالیستی اش او را مردی وطن پرست و مشروطه خواه نشان داد. در ضمن بهتر است امپراتوری عرب بنامیم نه امپراتوری اسلام. تمام پیشرفت امپراتوری عرب البته امویان و به خصوص معاویه بود که در دشمنی ایرانیان شهره بود.
محمد منظر پور:
داریوش گرامی، ابراز فضل هم آدابی دارد که باب اول آن داشتن حداقل معلومات در موضوع محل ابراز فضل است.1- نثر مرصع همان ترصیع است که می توانید معنا و مصادیق آنرا در لغت نامه دهخدا در آدرس ذیل مطالعه فرمائید:
http://www.loghatnaameh.com/dehkhodawo...rddetail-cadd49f4527d40968682f02b2c43ac2b-fa.html
2ـ اصولا در موضوعاتی که به خون مردم آغشته است، "بازی" تعبیر صحیحی نیست، چه نرد و چه شطرنج.
3ـ متاسفانه من اعتقاد دارم دولت دهم نتیجه منطقی وقایع تاریخ معاصر کشور ما است، یک گناه جمعی است که همه، از جمله بنده و جنابعالی در بر شدن آن نقش داشته ایم. پس درواقع من نیز مثل اکثر ایرانیان قبلا سهم خودم را به ظهور این پدیده پرداخته ام، با سکوت در برابر انحرافات قبلی، عافیت طلبی، خودزنی، قهر، فرار و هزار وسیله دیگر.
4ـ تخصص آکادمیک من روانشناسی است و به آن مکتب روان شناسی نزدیکم که تغییر شخصیت انسان بعد از نوجوانی را بسیار بعید یا محال ارزیابی می کند، که ناامیدی من نسبت به ثمر بخش بودن این بحث را توجیه می کند.
5ـ دشمنی خاصی هم با شما ندارم که بخواهم با کش دادن این بحث مثلا شما را تخطئه کنم و می دانم پوست کلفت تر از هجو من هستید.
و اما پاسخ سوال شما را با روایتی و شعری عرض می کنم:

رهبر ایران گفته ‌است :«پس از انقلاب به اخوان تلفن کردم و گفتم بیآئید توی میدان و با شعر، با زبان، از انقلاب حمایت كنید.» اخوان پاسخ می‌دهد: «ما همیشه بر سلطه بوده‌ایم نه با سلطه». چند روز پس از رد پیشنهاد خامنه‌ای چند نفر در خیابان راه بر اخوان می‌بندند و او را به شدت کتک می‌زنند. حقوق بازنشستگی اخوان نیز قطع می‌شود. خامنه‌ای در یکی از خطبه‌های نماز جمعه خود اخوان را «هیچ» خطاب کرد و اخوان شعری با مطلع «هیچیم و چیزی کم» در پاسخ به او سرود:
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه پس اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچیم و چیزی کم
... الی آخر
امیدوارم پاسخ شما داده شده باشد، وگرنه در خدمتم.
با احترام ـ محمد
داریوش سجادی:
با تشکر از ارسال لینک تان در توضیح صنعت ادبی ترصیع، اما متاسفانه کمترین رد یا قرینه ای از «متفق الوزن و موافق القوافی» که موید کامنت های بنده با صنعت ترصیع باشد ملاحظه نشد.

بگذریم. اما در مورد پاسخ تان باید صادقانه خدمت تان معروض دارم:
خیر ـ متاسفانه پاسخ من را ندادید و صرفاً اطاله کلامی بلاموضوع فرمودید. سوال من ناظر بر ریشه ها و چگونگی شکل گرفتن دولت فعلی نبود. خیلی ساده و صریح پرسیدم شما (شخص آقای منظرپور) تحت چه شرایطی حاضر به همکاری با رژیم کودتائی مانند دولت احمدی نژاد یا بقول شما پدیده ای سخیف تر از کودتای 28 مرداد 32 هستید؟ اساساً حاضر به همکاری با آن هستید یا خیر اگر آری تحت چه شرایطی و اگر نه نیز چرا؟
همین.
در ضمن با توضیحات جدیدتان پرسش دومی نیز از جنابعالی دارم و آن اینکه با توجه به تخصص روان شناسانه تان و اینکه در کامنت نخست قطعاً با ادله و فکت روانکاوانه در کنار اسناد معتبر به این حجت رسیده اید که اینجانب ماهیگیری از آب گل آلود و نان به نرخ روز خوار و کج دار و مریزنده ای با استبداد سیاه و ماله کشی بر جنایاتم ممنون خواهم شد برای تنبه و بلکه رستگاری بنده و اطلاع دوستان منابع روانکاوانه در تشخیص رذیلت های شخصیتی ام و نارسائی های روانی ام را فهرست فرمائید.
زیاده عرضی نیست.
امید بهروزی:

بحث جالبی در این گوشه به راه بوده. چون دوست ندارم افراد در مقابل مناظرات و مباحثات بی تفاوت باشند لازم می دانم وارد بحث شده. البته آقای سجادی در نقدی بر یادداشت اینجانب در 24 مهرماه 86 اینچنین نوشته بودند:
مطالعه مقاله «درس های داستان فلسطین و اسرائیل» به قلم فردی به نام «امید» در وب سایت جنابعالی انگیزه آن شد تا با شگفتی و بغض دست به قلم برده و چند سطری خدمت تان معروض دارم. شگفتی ام ناشی از کم مایگی نویسنده در مطالعات تاریخی بود و بغضم ناشی از آنکه عباس عبدی که به عنوان یکی از شاخص ترین چهره های واقعگرا در حوادث 28 سال گذشته انقلاب اسلامی شناخته شده، مهر تائید خود از محتوای این مقاله را با اظهار اینکه «با مضمون آن مخالفتی ندارم»! در بخش پیغام ها به ثبت رسانده.این در حالی است که نویسنده ناشناخته مقاله صرفاً با ادبیاتی استهزائی و از موضع فضل فروشی و تاریخ دانی دفاع 60 ساله فلسطینیان در مقابل جنایات غیر قابل باور صهیونیست ها را با بذله گوئی مصادره در طمع ورزی اعراب در فروش زمین های خود به یهودیان کرده و یک تاریخ پیچیده و پر فراز و نشیب را بصورتی مکارانه و تک محوری به استهزا کشانده.

نویسنده ناشناس ابتدا با اشاره به سالگرد تصرف بابل و آزادی یهودیان توسط کوروش هخامنشی مدعی شده:
هنوز که هنوز است یهودیان نسبت به ایرانیان احساس دین و احترام می کنند.البته در اینکه کوروش در حق یهودیان جفا نکرد و ایشان را از اسارت بخت النصر رهانید جای شکی نیست اما شادباشی نویسنده از قدردانی و احساس دین تاریخی یهودیان نسبت به ایرانیان را اگر به حساب نسیان تعمدی و مصلحتی نویسنده نگذاریم گریزی نیست تا از آن ضعف دانش تاریخی مشارالیه را استنباط کنیم. نویسنده در حالی در ابتدای نوشته خود مدعی شده اند:
«تصرف بابل به دستور کوروش هخامنشی به آزادی بردگان و از جمله یهودیان و صدور نخستین لایحه حقوق بشر در جهان منجر شد و به همین دلیل هنوز که هنوز است یهودیان نسبت به ایرانیان احساس دین و احترام می کنند» که به صراحت تاریخ مکتوب پیروان دین یهود تنها دو نسل بعد از کوروش و با آغاز پادشاهی خشایارشاه، یهودیان که به استناد مجعول آقای امید هنوز که هنوز است به ایرانیان احساس دین و احترام دارند با دسیسه استر (همسر یهودی خشایارشاه) و مردخای (عموی خود) ضمن توطئه علیه هامان وزیر ارشد خشایارشاه و توفیق کسب مجوز اعدام وی اقدام به جایگزینی مردخای در مصدر وزیر خشایارشاه کردند.آدرس کامل این مقاله:
http://www.sokhan.info/Farsi/Felestin.htm
می خواستم از زاویه منشور حقوق بشر کوروش - که این روزها با رونمایی آقای احمدی نژاد و صحبتهای آقای مشایی داغ است - وارد بحث شوم و آن را ربط به مقاله سه سال پیش خود بکنم که دیدم بحث در ایجا بیشتر شخصی می شود.
خواستم از زاویه تشکر از آقای منظر پور و یاد آوری شعر اخوان و وجه تسمیه اش وارد شده و قدردانی کنم و بگویم اگر همچون اخوان چند نفر دیگر در بر قدرت بودند مسلما این استبداد مجدداً اینگونه وحشتناک تر از پیش بر ما مستولی نمی شد.
دیدم این بحث خدمت و خیانت روشنفکران- امروز- که پوست استبداد به دمش رسیده دیگر چه فایده؟
خواستم با نظر آقای منظر پور که در وسط بحث تقلب ِ یک عده قلیل را در کودتای 28 مرداد و کودتای انتخاباتی اخیر همچنان فرافکنی کرده و گناه جمعی ما ایرانیان کرده اند وارد بحث شوم که دیدم این بحث هم به همان دلیل روانشناسانه ظاهرا مثمر ثمر نخواهد بود.
وقتی یک حرف شنیده نشود هزارتا هم شنیده نخواهد شد.
بنابراین از همه این زاویه ها صرفنظر می کنم و از منظر نفر سوم که با هر دو آقایان ( منظر پور- سجادی) اختلاف نظر و حتماً اشتراکات دارم - بعنوان یک بی طرف بحث های شخصی تنها از زاویه خود این استاتوس وارد بحث شده و از آقای سجادی می پرسم چه می شد این بار از زاویه معقول وارد بحث می شدید و نظرات خود را بیان می داشتید و از نیش و کنایه استفاده نمی کردید؟

دیگر آقای منظرپور که شناخته شده اند و مثل من بی نام نشان نیستند؟ لااقل می گفتید چرا این شعر مخالفت با امپراتوری اسلام است؟ به هر حال اجازه دهید به این چند بیت بسنده کنیم:
مائیم كه از پادشهان باج گرفتیم
زان پس كه از ایشان كمر و تاج گرفتیم
خب سئوال اینجاست که این" ما " ی ادیب المالک فراهانی معطوف به چه کسانیست؟
آیا من نوعی را نیز شامل می شود؟ منی که اهل باج گیری از هیچکس نبوده و نیستم، چرا باید از شاهان - که عمری باج بگیر - به زور بوده اند - باج بگیرم؟ آنهم وقتی آنان دیگر قدرتی ندارند؟ آنانی که سالها با استبدادشان از من نوعی باج گرفته اند؟
بنابراین این یک بیت علناً دفاع از باج بگیری شاهان ِ باج بگیر و مظلوم نشان دادن ظالم است. نوعی هنر جابجا کردن و عامل را معلول کردن
بعدش شاعر می گوید:
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم

اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
خب سئوال اینجاست که این گهر و عاج را این شاهان از کجا آورده اند؟ مگر پروین اعتصامی نگفت اینها خون دل من نوعی بوده؟
وز پیكرشان دیبه و دیباج گرفتیم
مائیم كه از دریا امواج گرفتیم
و اندیشه نكردیم ز طوفان و ز تیار
به هر حال آقای منظر پور قبول کنید که این کلمات منظوم ادیب الممالک به دفاع از ظالمان نوشته شده و فقط شعر است و شعار و خالی از شعور و دلیل و منطق. ما از دریا، موج نگرفتیم . موج سواران موج ایجاد کردند و ما را دچار موج کردند و به ما موج دادند وگرنه ما همیشه طالب آرامش و آسایش و رفاه زیر سر قانون و بدست آوردن حق حاکمیت ملی خود بوده و هستیم. حقوق برابر و قانون گرائی همان چیزهائی که شاهان و کودتاگران قلیل آنرا برای من نوعی نخواسته وهنوز نمی خواهند. بنابراین این شعر هم در ادامه همان مصاحبه با فرح دیبا و گزارش شما در طرفداری از نظام سلطنتی گذشته به مناسبت سالروز مرگ محمد رضا شاه است که مردم را مقصر می دانید.
اینگونه نیست برادر؟
گرچه ماند در نبشتن شیر شیر.
داریوش سجادی:
اولاً از آنجا که ملاحظه می شود آقای منظرپور در پاسخ به سوالات اینجانب سکوت اختیار کرده اند چاره ای ندارم که این سکوت را معنا کنم:
یکی آنکه این سکوت می تواند موید تنبه ایشان از ورود به مباحثی باشد که مستلزم برخورداری از دانش و مطالعه بیشتر تاریخی است و دوم آنکه چنان سکوتی می تواند ناظر بر ناامیدی ایشان از استعداد رستگاری و فهم و شعور و دانشی در اینجانب باشد که جناب منظر پور مطمح نظر دارند.اگر فرض سومی یا چهارمی هم باشد بر عهده ایشان است تا شخصاً آن را مطرح کنند در هر حال قضاوت نهائی با خوانندگان.

اما در مورد جناب آقای امید بهروزی
اولاً ضمن عرض سلام خدمت ایشان در مورد سوال مطروحه ایشان مبنی بر آنکه چرا این شعر مخالفت با امپراتوری اسلام است؟ ظاهراً ایشان متوجه اصل نزاع نشده اند.عرض بنده این نبود که شعر ادیب الممالک مخالفت با امپراطوری اسلام است و اساساً وارد ماهیت و محتوای این شعر نشدم بلکه وقتی آقای منظرپور به غلط مدعی این شعر از خاستگاه ناسیونالیستی شدند ایشان را ارجاع به این نکته دادم که ادیب الممالک این شعر را در مقام سوگواری در حسرت اضمحلال امپراطوری و تمدن اسلامی سرود والی بحث در مورد محتوای آن مورد دیگری است که در جای خود از آن استقبال کرده و می کنم کمااینکه اخیراً نیز بنوعی مشابه چنین بحثی را در وبلاگ شخصی ام تحت عنوان «فیلسوف احساسگرا» مطرح کرده ام.
http://sokhand.blogspot.com/2010/09/blog-post_03.html
در مجموع و برخلاف بحث سال 86 خود با جناب بهروزی این بار و تا حدود زیادی با مواضع ایشان هم دلی دارم بویژه بخش پایانی آن که خطاب به آقای منظرپور فرموده اند:
«این شعر هم در ادامه همان مصاحبه با فرح دیبا و گزارش شما در طرفداری از نظام سلطنتی گذشته به مناسبت سالروز مرگ محمد رضا شاه است که مردم را مقصر می دانید»
متاسفانه یا خوشبختانه آقای منظرپور بدلیل صغر سن نتوانسته اند دوران پهلوی را حضوراً درک کنند. از آنجا که ایشان در بهمن 57 تنها 8 سال داشته اند متوجه نبوده و نیستند که همان فرح پهلوی که ایشان با وی امروز مصاحبه می کنند و عکس یادگاری با ایشان را با کمال افتخار و لبخند رضایت در فیس بوک شان قرار می دهند، بقایای خاندانی است که با عرض پوزش و کمال شرمندگی در دوران سلطنت شان ایشان و امثال ایشان و ایضاً بنده و امثال بنده را در حد پــِهــِن اسب های اصطبل سلطنتی شان هم به حساب نمی آوردند!!!

اگر امروز کمی این باقیمانده سلطنت مشق تواضع یاد گرفته اند از ناحیه انقلاب اسلامی بود که یک پشت گردنی محکم به این تفرعن پوشالین زد.
با عرض پوزش اطاله کلام شد
محمد منظرپور:
با عرض سلام خدمت هر دو دوست بزرگوار،من همین الان بعد از 10 ساعت رانندگی از راه زمینی از شرم الشیخ برگشتم به بیت المقدس، متاسفانه بر خلاف شما وقت آزادی برای ادامه بحث نداشته ام، اگر عمری باشد و فرصتی، فردا پاسخ خواهم داد،با احترام
علی عزت زاده:
آقای منظرپور، عنوان "سجده کاوه به ضحاک" چه مفهومی در بر دارد؟
دیگر آنکه کودتا کاری حقیر است و حقارت رخدادهای 28 مرداد و 22 خرداد مانع از آن نیست که آنها را کودتا بدانیم. بانیان و سودجستگان از کودتای 28 مرداد سخت بر آن شده اند تا ننگ زدائی از این حرکت ضد مردمی را با حذف نام کودتا آغاز کنند.
چند و چون رخداد 22 خرداد 88 را نیز ما ساکنان ایران بهتر از هر تحلیل گر خارج نشین - هر قدر هم آگاه و وطن دوست - می دانیم.
محمد منظرپور:
داریوش عزیزـ گفته ای پاسخ سوال شما را نداده ام، اگر از "ما بر سلطه ایم، نه با سلطه" پاسخی استنباط نکرده ای، حرجی بر من نیست که از قدیم گفته اند «العاقل تکفیه الاشاره»

خواسته بودی که با استناد به منابع روانکاوانه، نارسائی های روانی شما را واکاوی کنم. برادر گرامی، هیچ یک از صفاتی که من برشمردم در زمره نارسائی های روانی قرار نمی گیرند و در حوزه اخلاق(Ethics) قابل بررسی هستند. چنین بررسی نیاز به توجیه و انگیزه دارد، یا باید فرد مورد بررسی یک شخصیت مهم اثرگذار اجتماعی یا سیاسی باشد که واکاوی اخلاقیاتش برای عموم ارزشمند باشد، یعنی نتیجه چنین تحقیقی مخاطب عام و خاص داشته باشد، یا فردی برای اطلاع خودش و بدلایل شخصی چنین سرویسی بطلبد که در آن صورت باید متخصصی را استخدام کند و با پرداخت حق المشاوره و حضور در جلسات متعدد مصاحبه، به چنین ارزیابی دست یابد.
وجه اول در مورد شما صدق نمی کند و وجه دوم هم من متاسفانه وقتش را ندارم، اما اگر علاقمند و مصر هستید با رجوع به Yellow Pages می توانید دهها متخصص مجرب تر از من بیابید.
باز تاکید کرده اید که من به غلط برای شعر ادیب الممالک مدعی خاستگاه ناسیونالیستی شده ام. اولا ً من چنین ادعایی نکردم، این برداشت شما بوده. در ثانی تاکید شما بر شرح نزول این شعر است و تاکید من بر نص شعر، حتی در تفسیر قرآن هم نص ملاک است نه شرح نزول، باز اگر شما قانع نشده اید، ادامه بحث رهگشا نیست و صرفا ً جدل است، ما هر دو ادله خود ارائه کرده ایم، باشد تا سایر خوانندگان قضاوت کنند.
عکس من با خانم دیبا را حمل بر شاه پرستی کرده اید در صورتی که در فیس بوک من حداقل 20 عکس من با مقامات و مصاحبه شوندگان دیگر هم وجود دارد. نقد منصفانه با غرض و مرض بی ارتباط است اخوی. این نوع حملات از جنس سفسطه است و ارزش افزوده ای برای هیچ یک از طرفین بحث و یا سایر خوانندگان ندارد.
طعم پس گردنی و تو دهنی و تعزیر و حد انقلاب اسلامی هم بیشتر بر گرده من و امثال من نشسته تا بر پیکر امثال خانم دیبا. مشق تواضع هم که از وجنات و سلوک و منش اربابان امروز ایران نمودار است.
چقدر شعار، خسته نشدید؟ به هر چه که باور داری این حرفها حتی برای مردم توی کوچه و خیابان تهوع آورند. باور نداری برو یک تاکسی از میدان امام حسین (فوزیه سابق) به انقلاب (24 اسفند سابق) بگیر و راجع به پس گردنی انقلاب اسلامی به "اسطبل سلطنتی" صحبت کن و واکنش ملت را رصد کند برادر، یا از رفقا که رصد می کنند بپرس.
فرموده ای من 8 سالم بوده انقلاب شده زمان شاه را درک نکرده ام. داریوش جان یکمی ویکتور هوگو و آلکساندر دوما بخوانی، فضای قبل و بعد از انقلاب فرانسه را هم درک می کنی.
اگر بنا بود بشر هر چیزی را شخصاًً تجربه نکرده درک نکند که ما هنوز در صحرای سرانگتی آفریقا از درختان آویزان بودیم.
خلاصه کلام اینکه من اهل جدل نیستم، تا همینجا هم چون نمی خواستم کلامت زمین بماند، آمدم. امیدوارم جداًً فاکتور بگیری و حل سایر مسائل آفاق و انفس را به سر فصلها و موقعیت های دیگر موکول کنی. دارد کسل کننده می شود.
با احترام - امید عزیز، پاسخ شما دیگر فردا، خیلی خسته ام، ببخشید.
علی عزت زاده:
در زمینه انگیزه ادیب الممالک از سرودن این مسمط حماسی ، با آقای معمارزاده موافقم . این مسمط در محیط ادب ایران ، حماسه سرائی ملی شناخته شده و مرجع شاعران ، ادیبان و دولتمردان بوده است. آقای منظرپور و هر ایرانی دیگری حق دارد این شعر را حماسه سرائی ملی بداند.
اما جناب منظرپورگرایش ملت ایران به پهلوی بیشتر از بغض معاویه است.همین مردم در انتخاباتی آزاد ، محمد خاتمی را هم بر احمدی نژاد ترجیح می دهند و هم بر رضا پهلوی.
داریوش سجادی:
جناب آقای منظرپورـ پاسخ مجدد شما متاسفانه نه تنها قانع کننده نبود بلکه خود ابهاماتی جدید را دامن زد. در پاسخ به پرسش من مبنی بر آنکه بالاخره شما تحت چه شرایطی حاضر به همکاری با دولت احمدی نژادی که متهم به کودتا شده هستید فرموده اید که:
«من بر سلطه ام نه با سلطه»

عزیز دل برادر تصور فرموده اید با دسته کورها طرفید؟
اگر کار کردن با دولت کودتائی احمدی نژاد مذموم است به طریق اولی کار کردن با رسانه دولت بریتانیا که علیه یکی از محبوب ترین دولت های مشروع و محبوب تاریخ معاصر ایران کودتا کرد مذموم تر است.
اخوی اگر احمدی نژاد و تیم اش هنوز اعتراف به کودتائی بودن ماهیت دولت شان نکرده اند، روسای شما در بی بی سی که صراحتا و در کمال بی پروائی از مشارکت فعال شان در کودتای 28 مرداد خبر داده اند. چگونه بر سلطه گان امروزی این گونه راحت با کودتا چیان دیروزی همکاری گشاده دستانه کرده و پــُز بر سلطه بودن هم می دهند!؟
دست بردار اخوی، با سفیه که طرف نیستید.
در مورد مشکلات روان نژندانه یا اخلاقی اینجانب که از جانب جنابعالی به آنها ملوث شده ام فرموده اید اولاً در قد و قواره بزرگان نیستم که وقت داشته باشید برای اینجانب روانکاوی کنید و بدلیل همان سفله بودن اینجانب، برادرانه توصیه راهگشایانه فرموده اید که وقت شما را نگیرم و به متخصص مجرب با پرداخت حق الزحمه رجوع کنم.
برادر ـ شما که جنبه ورود به یک بحث جدی را ندارید چرا از ابتدا وارد آن می شوید تا این چنین به سفسطه بیفتید؟
اگر این بنده بی مقدار و بی ارزش شایستگی ارزیابی های روان شناسانه تخصصی جنابعالی را ندارم و نمی توانم محلی از اعراب در اوقات گرانقدر شما داشته باشم چطور قبلاً و بدون درخواست و پرداخت مواجب از سوی اینجانب شخصاً و خودسرانه دست به چنین بررسی های روانکاوانه ای زده و به نتیجه های مشعشع و گسترده نیز رسیده اید؟
نتایجی از قبیل:
شخصیت نان به نرخ روز خوار.
برخورداری از روحیه کج دار و مریز با استبداد سیاه.
برخورداری از روحیه توجیه گر جنایت.
برخورداری از روحیه فرصت طلبی یا بتعبیر شما ماهیگیری از آب گل آلود.
اخوی کدام را باور کنم؟
شما بی جا کرده اید بدون درخواست من و بدون پرداخت مواجب شخصاً وقت گرانقدرتان را صرف بررسی روحیات و اخلاق این به زعم شما سفله غیرقابل اعتنا کرده اید. مگر آنکه بپذیریم و بپذیرید روان شناسانی مکتسبه تان هم از عمق و غنائی برخوردار نیست و هم چنانکه در عالم تاریخ و سیاست به تنعم و تنوع افاضه ای را شلیک می فرمائید در روان شناسی نیز خواسته بودید حرفی زده باشید و زدید و اکنون در توجیه آن مرتکب فراموشی و تناقض شده اید با این مضمون که من وقت پرداختن به سفلگان را ندارم.
بالاخره کدام را باور کنیم؟
سفله و بی ارزش بودن سوژه را یا نسخه پیچی بدون درخواست قبلی سوژه را؟
در انتها نیز نمی دانم از کجا نتیجه گرفته اید عکس جنابعالی با فرح دیبا را دال بر شاه پرستی تان دانسته ام؟
خیر من آن عکس را و ابتهاج نچندان پنهان در آن را نشانه خامی و هیجان زدگی خبرنگاری می دانم که تا زمان حصول پختگی باید موظف به خویشتنداری و مطالعه بیشتر تاریخ باشد.
در ضمن مایل به اضافه کردن این نکته نیز می باشم که نگران سفر بین شهری اینجانب بین میدان فوزیه و میدان 24 اسفند نباشید اتفاقاً یک ماه بیشتر نیست که از ایران برگشته ام و تصادفاً در همان مسیر نیز تردد داشته ام اما:
اولاً این باید نگرانی شما باشد که معلوم نیست چند سال است به ایران تشریف نبرده و قطعاً نخواهید بُرد.
ثانیاً مشکل من با جنابعالی و امثال جنابعالی اتفاقاً در همین نکته است که اسیر در زمان و فریز در مکان شده اید و سطح تحلیل تان از مسائل ایران صرفاً از مبانی «تهران ـ ایران بینی تان» تغذیه می شود آن هم نه همه تهران و عموماً بخش های بالای خیابان انقلاب به بالا.
ثانیاً و برخلاف شما اینجانب مبانی تحلیل تاریخ و سیاست را از سطح مباحث بین جاده ای و درون تاکسی عوام در حد فاصل میدان فوزیه تا میدان انقلاب نمی گیرم.
اخوی!
دانش سیاسی مانند همان روان شناسی که ظاهراً جنابعالی موفق به طی آن شده اید یک دانش تخصصی است و نباید و نمی توان برآوردها و گمانه ها و تحلیل های خود را از منویات و مضامین و اظهارات مباحث سطح تاکسی استحصال کرد.
شما خیلی تعارفات سیاستمداران را مبنی بر آگاه بودن عامه مردم و بالا بودن سطح فهم دانش و تحلیل سیاسی ایشان از نخبه گان را نه جدی بگیرید و نه باور کنید. ایشان بالاخره سیاستمدارند و باید چنین بگویند و عمیقاً قائل به تخصصی بودن تمامی رشته ها و فنون در سطح جامعه باشید.
و بالاخره آنکه من نگفتم جناب عالی زمان شاه را درک نکرده اید بلکه حرفم با سلاست دائر بر این بود که زمان شاه را حضوراً درک نکرده اید.
چرا سفسطه می فرمائید؟
مسلم است که با خواندن و مطالعه متون تاریخی می توان بر تاریخ اشراف پیدا کرد اما این کی نافی حرف من می تواند باشد که به هر حال جنابعالی امکان تجربه عینی زندگی در دوران پهلوی را نداشته اید.
خوب نداشته اید و لااقل در این حوزه محروم از تجربه اید.
این که دیگر عصبانیت و انکار ندارد.
این نوع از تجربه بقول جلال رفیع تجربه یا شناخت دوچرخه ای است و فرق دارد با تجربه و شناخت هلکوپتری.
توضیحات بیشتر را از ایشان مطالبه فرمائید
والسلام.
محمد منظرپور:
امید عزیز،آن قسمت از مطلب شما که مخاطبش من هستم ظاهرا دو بخش دارد:

بخش اول انتقاد به شعر ادیب الممالک که در آن توسعه طلبی و استعمار حکام سلف ایران به تعبیر شما ستوده شده. شما گفته ائید "ما همیشه طالب آرامش و آسایش و رفاه زیر سر قانون و بدست آوردن حق حاکمیت ملی و حقوق برابر و قانون گرائی"خود بوده و هستیم.آنچه در پاسخ به ذهن من می رسد این است که ارزش های مورد اشاره شما در بردار تاریخی، ارزشهای نسبتا ً مدرنی هستند، یعنی به عنوان مثال مردم اسکاندیناوی که امروزه واقعا سمبل و نماد عدالت اجتماعی و صلح دوستی و قانون مداری هستند، بین قرن هشتم و دهم میلادی خونریزترین اقوام مهاجم اروپا بودند، با اقتصادی مبتنی بر غارت و نظام ارزشی تجاوز محور.
خلاصه کلام این است که نظام های ارزشی مربوط به دوره های تاریخی خاص خود هستند و با نظام ارزشی امروز نمی توان عملکرد امپراطوری ها کهن مثل روم و ایران و یونان و مصر و چین را ارزیابی کرد.
در بخش پایانی مطلب انتخاب این شعر توسط مرا به ادامه دفاع من از نظام سلطنتی گذشته تعبیر کرده اید.
برادر من، این شعر را من آن روزی که دو نفر اکتور ملبس به لباس کاوه آهنگر و کورش کبیر در مراسم رونمائی از منشور کورش در مقابل احمدی نژاد تعظیم کردند و چفیه بر گردن انداختند، انتخاب و درج کردم. هیچ ربطی به حکومت پهلوی ندارد. اگر بخواهید راجع به کارنامه دوران پهلوی صحبت کنیم، باید سر فصل دیگری باز کنیم و به این مطلب ارتباطی نمی یابد.
امیدوارم این توضیحات شبهات شما را بر طرف کرده باشد.
با مهر
محمد منظر پور:
آقای عزت زاده گرامی، در آیئن رونمایی از “منشور کوروش ” خبرگزاری ها در ایران گزارش کردند که کاوه آهنگر ” وارد سالن شد و با در دست‌ داشتن نیزه‌ای که پرچم چرمی “کاوه ” روی آن قرار داشت، مقابل احمدی‌نژاد زانو زد و رئیس جمهور چفیه‌ای را روی گردن “...کاوه آهنگر ” انداخت.

سجده کاوه به ضحاک تعبیر من از این نمایش بود. در خصوص کودتا، که اشاره کردید، به اعتقاد من هر کودتائی در ذات خود حقیر نیست. کودتای 1642 اولیور کرامول علیه حکومت مطلقه چارلز اول، کودتای 1953جمال عبدالناصر علیه سلطنت دست نشانده مصر، کودتای 1923 آتاتورک علیه آخرین سلطان عثمانی و حتی کودتای 1299 رضا شاه علیه سلطنت قاجار، جملگی کودتاهائی بودند که نظم نوینی را بر نظام های پوسیده قبلی پیروز کردند و ثمرات مثبت زیادی به ارمغان آورند.این که عرض کردم 28 مرداد و 22 خرداد حقیرتر از کودتا هستند چون در هر دو واقعه تلخ تاریخی یک مشت چاقو کش، چماغدار (چماقدار) و روسپی اراده خود را بر اراده ملت حاکم کردند. در هر دو واقعه این چیرگی با حمایت رهبر مذهبی وقت (کاشانی در آن روز و خامنه ای در این روز) تحقق یافت. قصد من توجیه این تقلب و آن رسوایی نبود. عرض من این است که استفاده از لفظ کودتا برای توصیف این دو واقعه، صحیح نیست. مثلا ً صفویه از آدمخوار برای سیاست دشمنانش استفاده می کرد. این روش را دیگر نمی توان شکنجه توصیف کرد، این بدان معنا نیست که زنده به دندان تکه تکه شدن شکنجه نیست، بدین معناست که واژه شکنجه به خودی خود میزان سبعیت و دد منشی این روش را منعکس نمی کند، چنانچه به نظر من لفظ کودتا میزان حقارت و وقاحت 22 خرداد و 28 مرداد را بازگو نمی کند، یک کمی هم از مردم سلب مسئولیت می کند.
اگر پاسخ را مکفی نیافته اید بفرمائید تا بسط دهم.
با احترام.
محمد منظرپور:
خوشحالم که این سلسله موجب بازگشت داریوش سجادی به اصل خویش و ادبیات اصیلش شد، ظاهراًً ناخواسته روانکاوی جواب داده و داریوش به مرحله خود فاش سازی (Self Disclosure) رسیده که نخستین فاز درمان است. ولی چون به من وجه درمانی پرداخت نکرده، از این پس جواب تراوشات قلمی اش را نمی دهم. بویژه چون بیم آن دارم صورت حساب این قلمزنی ها را به handler هایش در دارالخلافه ارسال کند و حق العملی از بابت این خوش خدمتی از بیت المال مردم در رنج ایران مطالبه کند که مطلقا ً جایز نیست من وسیله آن باشم.

اگر توفیقی دست دهد و او را از نزدیک ببینم، پاسخی به رسم خاستگاه خودم، خاک پاک جنوب شهر تهران، به ایشان خواهم داد.
داریوش سجادی:
جناب منظرپور، تنبّه و اعتراف به تنبّه عموماً سخت است اما به همین اندازه هم قابل فهم و پذیرش است. در ضمن و جهت توجه و تنبه بیشتر پاسخ محتمل و نوید داده جنابعالی بر اساس خاستگاه خاک پاک جنوب شهری تهرانتان که ظاهراً قرار است بعد از ملاقات از نزدیک به اینجانب ارائه فرمائید همانی است که متاسفانه در ادبیات محاوره مردم ایران از آن تحت همان عنوانی یاد می کنند که جنابعالی دو پست بالاتر ایشان را مشتی چاقو کش، چماقدار و روسپی عامل در کودتا معرفی فرموده اید، که اینجانب بشدت از چنین مواجهه ای با جنابعالی بدلیل حرمت به شخصیت انسان استنکاف می ورزم.
امید بهروزی:

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست. به صد دفتر نشاید گفت ،شرح این دردها و زخم هائی که ما به دلیل سالها زندگی ِ زیر ِ چتر ِ خفقان و عدم ِ ارتباط و گفتگو به دلیل سلطه قدرتهای جائر ، بر دل خود داریم. به هر حال با تمامی تلخی ها که البته مداوای بدون داروی تلخ، که دید؟

این بحث نکات آموزنده ایی و روشنگرانه ایی هم داشت. ممنونم از اقای منظرپور بخاطر وقتی که صرف جوابها و توضیحات کردند و بی تفاوت ننشسته اند. چون بی تفاوتی درد ِ امروز و دیروز ماست و ممنون از آقای داریوش سجادی که لااقل این بار بخاطر نقطه اشتراک مختصر در مورد ظلم های دوران شاهان جائر و جابر از شکل زیباتری برای گفتگو استفاده کردند. اشکالی هم نداشت همین لحن با آقای منظرپور - بعنوان همکار - بکار گرفته می شد. مطمئنم فردا نیز با ایشان همین لحن استفاده می شود. شاید این هم سبک خاص آقای سجادی در رابطه با ارتباط با دیگران باشد. ولی پایان این بحث جا دارد بعنوان یک نفر سومی چند نکته را برای بحث های آتی پاک سازی کنم.
یک اینکه فکر می کنم اینکه میلیونها ایرانی به سمت رسانه های خارجی رو آورده اند تا از آن طریق اطلاع رسانی کنند، گناهش فقط و فقط به گردن حکومت استبدادی است که اجازه هیچ روزنه ائی به سوی نور و آگاهی را باز نگذاشته تا حدی که آقای سجادی را نیز تحمل نکرده و نمی کند.
دوم اینکه به لحاظ استقلال و بی طرفی و کار حرفه ائی BBC یک سر و گردن از VOA بالاتر است.
سوم اینکه نظام های ارزشی مربوط به دوره های تاریخی خاص خود هستند و با نظام ارزشی امروز نمی توان عملکرد امپراطوری ها کهن مثل روم و ایران و یونان و مصر و چین را ارزیابی کرد و در نتیجه این شعر مناسبتی به نمایش دروغین احمدی نژاد در مقابل منشور کوروش ندارد.
نکته آخر وقتی در طول سفر حسرت شاعر گشته علاوه و حسرت خوران می گوید:
در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود
در مصر و عدن غلغله از شوكت ما بود
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود
غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود
صقلیه نهان در كنف رایت ما بود
فرمان همایون قضا آیت ما بود
به هر حال بی ربط با موج جدیدی که امروز به دلیل فراموشی انسان آن هم بعد از سی سال دامن زده می شود وووو نیست.
داریوش سجادی:
جناب بهروزی، اینجانب نیز به سهم خود از جنابعالی و سعه صدر و پی گیری مسئولانه تان در این بحث کمال امتنان را دارم.
خوب یا بد اینجانب در مقابل خاضعین، خاضع ترینم و در عین حالی که همیشه اعلام کرده و می کنم در مقابل ائمه جهل نیز پرخاشگرترینم.
توضیحات بیشتر را قبلا در «قبله عالم» ارائه کرده ام.
موفق باشید
http://sokhand.blogspot.com/2010/07/blog-post_05.html

امید بهروزی:
خواهش می کنم هم از آقای منظرپور و هم از شما. ولی آقای سجادی در مقابل نوشته درس هائی از داستان فلسطین اینجانب، بعنوان میهمان در وب سایت آینده، همچون اینجا ، بدون مقدمه با تخطئه و پرخاشگری و اتهام زنی گفتگو را شروع کردید و همانگونه که می دانید خشت اول بحث و اس و اساس هر چیز - از جمله ظلم - خیلی مهم و مسئولیت اصلی در ادامه کار را دارد. در مورد ائمه جهل و پرخاشگری نیز خوشتر آن باشد که سر دلبران ، گفته آید در حدیث دیگران. من که بشخصه ، تا به امروز از جنابعالی پرخاشگری ترینی را نسبت به ائمه جهل ندیده ام.
امیدوارم که اینجانب و آقای منظرپور (جهال معمولی) جزو ائمه جهل قلمداد نشده باشیم.
به هر حال حتماً به وب سایت شما هم سر خواهم زد و بیشتر با شما گفتگو خواهم کرد چون معتقدم آنچه از منتقدان می توان مطلب و درس کسب کرد از همفکران نمی توان و چون بر خلاف نظر بعضی از روانشناسان معتقدم انسان تا آخرین لحظه می تواند تغییر کند. می تواند تغییر کند وقتی آگاه شد، و متوجه شد موتورش روشن خواهد شد و حتما تغییر خواهد کرد.
داریوش سجادی:
البته ابتدا باید به یک توافق بر سر مصادیق ائمه جهل برسیم.اجازه فرمائید توضیحات بیشتر را موکول به همان وب سایت و گفتگوئی محتمل در آینده نمائیم.


خداحافظ

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

از «نیکوزیا» تا «گیشا»

گفتگوئی بی تکلف با عباس عبدی
عباس عبدی را آخرین بار در قبرس دیدم. تابستان سال 78 بود و هر دو در قالب یک هیات از چهره هائی سیاسی و مطبوعاتی بمدت سه روز جهت شرکت در یک کنفرانس بین المللی در هتل هیلتون شهر نیکوزیا اقامت داشتیم. عبدی را بجرات می توان یکی از واقع بین ترین تحلیل گران مسائل سیاسی ـ اجتماعی ایران دانست. بعد از اجلاس قبرس و عزیمت و اقامتم در آمریکا، ایشان را دیگر حضوری ندیدم جز آنکه چند بار بصورت تلفنی در تلویزیون هما با وی مصاحبه داشتم و غیر از آن، طی یازده سال گذشته تمامیت تماس من با ایشان منحصر به دنیای اینترنت و رد و بدل کردن ایمیل می شد تا مرداد ماه امسال که در خلال سفر به ایران این فرصت را یافتم تا یک بار دیگر و این بار در کوچه و پس کوچه های دلپذیر محله گیشای تهران با ایشان ملاقاتی داشته باشم. متن زیر محصول همین نشست و گفتگوی یک ساعته است. گفتگوئی که حرف های زیادی در آن مطرح شد همچنانکه تعمداً حرف های زیادی نیز مطرح نشد.
شخصاً با عبدی اشتراک نظرهای زیادی دارم هم چنان که از اختلاف نظرهای زیادی نیز با ایشان برخوردارم و طبیعتاً ایشان نیز در موارد زیاد و عدیده ای با تفکر و بويژه شیوه نگارش و استدلال های من اختلاف نظر داشته و دارد.
یکی از آن موارد مشترک سخنی بود که ایشان طی مصاحبه اخیرش با یک سایت وابسته به اپوزیسیون خارج از کشور در نقادی جنبش سبز مطرح کرد مبنی بر آنکه:
«شعارهائی (در جنبش سبز) مطرح شد كه كاملاً روشن بود انحرافی است. برای مثال مرگ بر روسیه از عجیب‌ترین شعارها بود ... كه اصولاً معلوم نیست روسیه این وسط چه كاری كرده است كه باید مستحق این شعار باشد؟ اینكه ما به دلایل متعددی که حق هم هست از سیاست‌های روسیه بدمان می‌آید، یك بحث است اما مگر روسیه حامی دولت ایران است كه مرگ بر آن سر می‌دهند. به همین دلیل هم خیلی زود این شعار فراموش و حذف شد، اما چگونه ممكن است كه یك شعار تا این حد بی‌پایه در یك روز همگانی و سپس محو شود؟»

مصاحبه با روزنت

 


این بخش از اظهارات آقای عبدی تحقیقاً مشابه همانی بود که اینجانب طی مصاحبه ای در سال گذشته مطرح کردم مبنی بر آنکه:
«افتضاح بعدی شعارهای محیرالعقولی بود که عمدتاً توسط یک سینماچی خارج از کشور که یک شبه دچار توهم «خود برژنسکی بینی» شده بود و یک ناسازگارا با واقعیت ها در صدای آمریکا بود که متاسفانه در داخل نیز آن شعارها بدون کمترین تاملی فضا گرفت بدون آنکه توجه شود تاریخ این کشور در حال ثبت شدن است و تلخ یا شیرین ترهات آقایان مدعی روشنفکری و سکولار در حال ثبت در حافظه تاریخی است.
از جمله شعار «کودتای روسی». این توهین به شعور مخاطب است . جنبش سبز ... این شعار را از کدام کیسه پیدا کرد؟ آیا با بیان هر ترهاتی آن هم بدون کمترین سند و مدرکی آقایان مجازند برای تحریک عواطف عمومی بدون نیاز به مدرک در جامعه هر حرفی را پخش کنند؟ کودتای روسی نیز از جمله همین ترهات بود و آقایان بدون کمترین اعتنا به شعور جامعه و اینکه چنین ادعاهائی بنام ایشان در تاریخ ثبت می شود بخشی از تاریخ ایران را به کمدی توام با تراژدی آلوده کردند.»

مصاحبه با سهند شمس اسحاقی

تنها تفاوت بیان اینجانب با جناب عبدی در آن بود که:
فلفل هندی سیاه و خال مه رویان سیاه ــ هر دو جانسوزند، اما این کجا و آن کجا؟
جرم اینجانب در طرح چنان انتقادی «شتابزدگی» بود که منجر بر مواجهه با دریائی از ترشروئی سبزها شد و اکنون و بعد از یک سال عبدی همان را می گوید اما با این تفاوت که:
هر چه آن خسروکند، شیرین بود!


البته عبدی نیز بیرون از این مصاحبه انتقادی را از قلم اینجانب مطرح کرد که شاید یکی از دلائل چنان نااقبالی و ترش روئی هائی باشد از جمله آنکه در بیان مواضع هر چند منطقی از لهجه و گویشی تند بهره می برم که ناخواسته مخاطب را به موضع استنکاف می کشاند. هر چند من نیز در اتخاذ شیوه نوشتن، منطق و اسلوب خاص خود را دارم اما فعلاً و در اینجا مایل به باز کردن این بحث نیستم. به هر حال علی رغم هم دلی هائی که بین اینجانب و آقای عبدی در پاره ای از موضوعات و مسائل سیاسی از جمله جنبش سبز وجود داشت و دارد اما بنا به دلائلی که آقای عبدی داشتند در نشست مشترک مان ترجیح قابل احترامی دادند تا حرف هائی را بزنند که تعلق به بخش های غیر همدلانه مان داشت.
متن زیر عصاره همه حرف هائی است که در این ضیافت دو نفره بین من و ایشان گذشت. ضیافتی که اکنون پیش کش به دیگرانی می شود که مایل به مجالست در این ضیافت بی تکلفند. تا «شاید» دیداری دیگر و گپی مجدد در یک «بیدرکجائی» دیگر و تاریخی نامشخص.
اگر عمری باقی بود!

ادامه در «سایت سخن»


۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

از میرحسین موسوی تا ایزابل!


صبح چهارشنبه اول سپتامبر با دعوت تلفنی تلویزیون فارسی BBC مقرر شد با توجه به خبر راه اندازی تلویزیون ماهواره ای رسا (تلویزیون منسوب به جنبش سبز) در برنامه 60 دقیقه این رسانه صحبتی داشته باشم. اما بنا به عللی موجه این دعوت کنسل شد و ملاحظه کردم بجای اینجانب آقای مهدی افخمی از کانادا و فردی بنام حامد یوسفی در مقام «کارشناس اجتماعی» در این برنامه حاضر شدند و انصافاً نقطه نظرات واقع بینانه ای بویژه فرد دوم در مورد «جایگاه رسانه برای سبزها» را مطرح کردند.

اگر مدعی شوم بخش عمده ای از نظرات ارائه شده توسط حامد یوسفی با دیدگاه هائی که قرار بود اینجانب در آن برنامه ارائه دهم انطباق داشت، اغراق نکرده ام.
یوسفی به چند مورد مهم انگشت گذاشت:
نخست آنکه با خروج سبزها از دایره رقابت رسمی در داخل سیستم، ایشان دیگر نمی توانند صدائی بلند و تاثیر گذار در فضای سیاسی ایران داشته باشند. ولو آنکه اکنون خود را مسلح به رسانه تصویری نیز کرده باشند.
دوم آنکه در حال حاضر دیگر رسانه ماهواره ای نیز (حتی بی بی سی) برخلاف سال گذشته برای مردم در داخل کشورجاذبه نداشته و جای آن را رسانه هائی مانند «فارسی وان» گرفته.

نکته دوم را شخصاً و بوضوح طی سفر اخیرم به ایران ملاحظه کردم. بر حسب تصادف هم زمان با ورود من به تهران، شبکه «فارسی وان» نیز در ایران بدلائلی قطع شده بود و از قضا فیلم مبتذلی بنام «ایزابل» نیز که بشدت مورد استقبال بخش عمده ای از ایرانیان قرار گرفته است و در این شبکه پخش می شود نیز طبیعتاً از دسترس خارج و از همین بابت اسباب حزن و اندوه علاقه مندان را فراهم کرده بود!
طی تمام حضور اینجانب در ایران و در تمام نشست و برخاست هایم با طیف های مختلف متوجه شدم جامعه ای که سال گذشته در تب تند «میرحسین موسوی» می سوخت اینک در فراق «ایزابل» مبتلا به تب ملی شده و بزرگ ترین دغدغه اش آن بود که:
حالیا خانه برانداز و دل و دین من است، که آن «علیا مخدره» در آغوش که می خُسبد و هم خانه کیست!؟
بدون اغراق در نبود «فارسی وان» کشور در لایه های موثر و محسوسی دچار التهاب شده و جماعت در فراق ایزابل در تبی ملی می سوخت. البته نمی توان در کنار« فارسی وان» اقبال گسترده طبقه متوسط و شبه مدرن و حتی اقشار نخبه جامعه به برنامه سخیف و مبتذلی بنام «پارازیت» را نیز نادیده گرفت که اساساً ضمن فقد وزانت و شانیت بصری، لودگی در آن حرف اول و آخر را می زند. اما علی رغم چنین ابتذالی همین اندازه که در پارازيت دولتمردان جمهوری اسلامی به سخره گرفته می شوند این برنامه نیز در مقام یک التیام و دل خُنک کن در ایران مورد اقبال بخش های مذکور جامعه قرار گرفته.
جدای از ارزشگذاری بر چنین رویکردی، در یک نکته نمی توان شک کرد و آن اینکه این رویکرد بوضوح یک سند جامعه شناختی را در اختیار تحلیلگران قرار می دهد و آن اینکه:
جامعه ای که سال گذشته بشدت «پولتیزه» شده بود اینک و به همان شدت «دپولتیزه» شده. قطعاً بخش بزرگی از این سیاست گریزی بازگشت به سرخوردگی اجتماعی از سیاست دارد. سرخوردگی که می تواند محصول طبیعی بالا بودن هزینه در سیاست برای بدنه جامعه ای باشد که سال گذشته بدون محاسبه و سنجیدگی به سیاست کشانده شد و بعد از برخورد تند و قابل فهم حکومت، در میانه راه بصورتی طبیعی و قابل انتظار بُرید و اکنون و به همان شدت می کوشد فراغت خود را بجای موسوی با ایزابل و پارازیت اشباع کند.
بر همین اساس بوده و هست که من شخصاً و از ابتدا قائل به اصالتی سیاسی برای بدنه جنبش سبز نبودم و آنرا از اساس و محتوا برخوردار از بن مایه های اجتماعی دانسته و می دانم.
اما نکته جالب تر در برنامه یکم سپتامبر BBC واقع بین شدن با تاخیر آقای یوسفی است.
بخوبی بیآد دارم که سال گذشته و در همین ایام میهمان BBC جهت تحلیل جنبش سبز بودم و دست بر قضا همین یوسفی جوان نیز حضور داشتند و وقتی مجری برنامه (سرکار خانم فرناز قاضی زاده) از من فرجام جنبش سبز را پرسید به صراحت گفتم: منتظر کمترین فرجامی برای این جنبش که می خواهد با بادکنک هوا کردن! و اتو به برق زدن حکومت ساقط کند! نباشید و طرفه آنکه در آن روز همین جناب یوسفی برآشفت و معترض بنده شد که:
نخیر! هیچم اینطور نیست و جنبش شاداب و زنده در حال پیشروی است و هم زمان با پیشروی هایش ابزارهای خود اعم از بادکنک هوا کردن و اتو به برق زدن را نیز می یابد و بجلو می رود و بالنده و سازنده افق های پیش رو را فتح می کند. (نقل بمضمون)
من از طرفداران سرسخت عدم تباین سیاست با احساس و هیجاناتم. برهمین مبنا در کنار ادله بالا یک پرسش را نیز مطرح می کنم و آن اینکه چرا آیت الله خمینی در سال 57 با تکیه بر نوار کاست توانست ارکان یک حکومت مقتدر را مضمحل کند اما امروز در کنار ده ها شبکه تلویزیونی و رادیوئی ماهواره ای و صدها و بلکه هزاران رسانه اینترنتی و کاغذی وابسته به اپوزیسیون، حکومت جمهوری اسلامی کماکان مستقر و مقتدر است؟
شاید یکی از دلائل قابل استناد آن باشد که آیت الله خمینی در کمال فراست و امانتداری به لوازم دنیای رسانه از «نوار کاست»استفاده حرفه ای کرد در عین حالی که بمثابه طبیبی حاذق بر ماهیت تحولات سیاسی و اجتماعی ایران نیز اشراف داشت. اما امروز و بعنوان نمونه همان BBC که به اعتراف «حامد یوسفی» دیگر و برخلاف سال گذشته مخاطب و بیننده گسترده ای در ایران ندارد.(اعترافی که بشدت برخوردار از صحت است و طی سفر به ایران شخصاً صحت آن را بوضوح مشاهده کردم). چنین عدم اقبالی را بعضاً می توان مدیون! بی فراستی و عدم پایبندی مسئولینش به الزامات دنیای رسانه های تصویری دانست.
طبیعی است وقتی تقریباً در تمامی پرسنل فارسی زبان این رسانه یک نفر را نمی یابیم که تجربه کار حرفه ای و بی طرفانه در رسانه تصویری را داشته باشد و از سوی دیگر سهواً یا عمداً این رسانه مسیر خود را بوضوح از میانه راه تغییر داد و از یک رسانه خود را مبدل به ارگان یک نحله فکری کرد، حال طبیعی خواهد بود که برخلاف انتظار و علی رغم برخورداری از آن همه امکانات و ظرفیت های بالای انسانی و تکنولوژيکی، در کمتر از دو سال آنچنان مبتلا به افت محتوا و افت مخاطب شده که لازم می بینند مدام «کسری ناجی» را مقابل دوربین بفرستند تا به مخاطب بگوید:
به حضرت عباس ما بی طرفیم!
این در حالی است که حافظه تاریخ بخوبی سابقه سال ها فعالیت رادیوی فارسی BBC را دارد که هر چند آن رسانه را نیز در تحلیل نهائی نباید بی طرف دانست اما به هر حال مخاطبانش تا درصد بالائی به آن به عنوان یک رسانه حرفه ای و بی طرف اعتماد داشته و ضرورتی به قسم های حضرت عباسی دوستانی چون کسری را احساس نمی کردند.

یک رسانه برای القای بی طرفی ملزم به رعایت لوازم کار رسانه است و الزامات هر رسانه ای متفاوت از یکدیگرند. بی طرفی در رادیو بکلی متفاوت از بی طرفی در تلویزیون است ایضاً نوع بی طرفی در رسانه مکتوب. چیزی که در تلویزیون BBC به آن توجه نشد و یا نخواستند به آن توجه کنند یا اساساً نمی دانستند چنان بی طرفی در یک رسانه تصویری چیست و چگونه است.

سبزها نیز اگر نمی توانند به چنین الزاماتی مُـقید بمانند مناسب تر خواهد بود عطای داشتن یک رسانه تصویری را بر لقایش ببخشند. خصوصاً آنکه در حال حاضر نیز اساساً اقبالی به سیاست در سطح جامعه دیده نمی شود که رسانه ای مانند رسا امیدی به اقبال و استمرار خود داشته باشد.

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

فیلسوف احساس گرا!

اسلاوی ژیژک از نظر من فیلسوفی است که بیشتر از محتوا، جنجالی است. او خوب بلد است بر سر مسائل مورد علاقه اش با اتخاذ مواضعی «شاذ» جنجال ایجاد کند. جنجالی که قبل از آنکه تحریک کننده قوه عاقله مخاطب باشد، تهییج کننده احساسات ایشان است.

مصاحبه اخیر وی با تلویزیون BBC نمونه بارزی از رویه مسبوق به سابقه وی را در اختیار می گذاشت.


ژيژک در این مصاحبه به شیوه ای شیطنت آمیز کوشید عواطف و احساسات مخاطب فارسی زبان را متاثر کند. کوششی که ظاهراً تا حدود زیادی موفقیت آمیز بود و لااقل در ابتهاج و وجد ظاهری مصاحبه گر BBC بوضوح قابل مشاهده شد.

شیطنت ژيژک از آنجا ناشی می شد که در آن مصاحبه مدعی شد ایرانیان بی دلیل نسبت به فیلم آمریکائی 300 اعتراض کرده اند.

(فیلمی تاریخی ـ تخیلی که در آن ایرانیان را قومی وحشی و جنگ طلب نشان داد که با وحشیانه ترین شکل ممکن سپاه 300 نفره یونانیان را در نبردی نابرابر و بعد از دلاور مردی یونانی ها قلع و قمع کردند)

به زعم ژيژک بی دلیلی اعتراض ایرانیان به فیلم 300 از آنجا ناشی می شود که در این فیلم سپاه خشایار شاه بمثابه ابرقدرتی امروزین آمریکا ظاهر شده. با همان اقتدار و توان نظامی و قدرت برتر عقیدتی.

ژيژک هوشمندانه جنگ نابرابر خشایارشاه به استعداد ادوات پیشرفته نظامی و سربازان مجهز و گسترده اش با ارتش 300 نفره و فقیر یونانیان را با جنگ نابرابر سربازان پاپتی طالبان با سپاه برتر و قدرتمند ایالات متحده مقایسه کرده و درست در همین جا است که انگشت بر نقطه ضعف آن بخش از ایرانیان خود کمتربین گذاشته وبا این همانی نشان دادن ایرانیان آن دوره با آمریکائیان این دوره، ایشان را به اعماق یک حظ ذهنی عمیق و خوش باشی روانی پرتاب می کند.

چیزی که ژيژک کمتر به آن توجه کرده و یا عمداً خود را مبتلا به بی توجهی کرده آن است که جنس اعتراض ایرانیان معترض به فیلم 300 ناظر بر سفاکی و جنایت پیشگی سپاه ایران نبود و نیست.

تاریخ ایران مملو از جنایات و لشکرکشی های پادشاهان ایرانی است که دستان خود را یا همچون آغامحمد خان قاجار به خون ملت خود آغشته اند و یا همچون نادر و سپاهیانش در لشکرکشی توسعه طلباته اش به هندوستان که چه خونریزی ها و ددمنشی هائی در این کشورگشائی جنایتکارانه مرتکب نشدند.

ژيژک متوجه نیست یا بی توجهی کرده که اعتراض ایرانیان معترض به فیلم 300 ناظر بر این مسئله است که چرا کارگردان ما ایرانیان را تا این اندازه کریه و بد صورت و زشت به تصویر کشیده. دعوا بر سر حسن و قبح جنایت نیست. محل منازعه ناظر بر خوش تیپی و خوش سیمائی است.

ژيژک متوجه نیست بخش عمده ای از ایرانیان ضمن داشتن کراهت از خاستگاه خاورمیانه ای و ایرانی شان، در ضمیر نچندان ناخودآگاه شان، خود را سفید پوستانی چشم آبی و خوش قد و قامت می انگارند که احتمالاً با «برت پیت» قرابت خانوادگی داشته و آنجلینا ژولی نیز يحتمل دخترخاله شان بوده و دست تقدیر از بد حادثه ایشان را متولد ایران کرده!

هفته گذشته وقتی به اتفاق همسرم برای خرید مواجه با یک دخترخانم جوان ایرانی در مقام صندوق دار یک فروشگاه آمریکائی شدیم و همسر بنده بعد از آنکه متوجه شد فروشنده مزبور ایرانی است با توجه به چهره نچندان خاورمیانه ای وی به ایشان گفت:

شما اصلاً شبیه ایرانی ها نیستید. بمثابه ضرب المثل:«رنگ رخساره نشان میدهد از سر درون» آنچنان لبخند رضایتی بر صورت آن علیا مخدره نشست و از خود بی خود شد که کم مانده بود ازشدت شادی قالب تهی کند. این در حالی است که اظهار نظر همسر اینجانب ناظر بر شاخصی مثبت یا منفی در چهره وی نبود. اما از آنجا که این بخش از ایرانیان بشدت از عقبه ایرانی و ملی شان شرمنده و ناراضی اند، به همان شدت نیز از هرگونه تعریفی که ایشان را ولو به صفت ظاهر از وجوه ایرانی دور کند استقبال می کنند. همان طور که بشدت دل چرکین هر گونه نمایه ای خواهند شد که همچون فیلم 300 ایشان را با استاندارهای هالیوودی زیبا و خوش قد و بالا تصویر نکند.



۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

سبزهای سفیه!

هفته گذشته از ایران بازگشتم.
سفر خوبی بود و نشست های مفیدی با دوستانم و برخی سیاسیون و اصحاب مطبوعات داشتم. از جمله گفتگوی مشروحی با عباس عبدی که بزودی متن کامل این گفتگو را منتشر خواهم کرد.
دستآوردهای تجربی و مفید این سفر را به تدریج منتشر خواهم کرد اما قبل از هر چیز مایلم بمناسبت روز قدس دو نکته را مطرح کنم: نخست آنکه سال گذشته و بعد از تظاهرات روز قدس که در خلال آن سبزها شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» را سر دادند طی مصاحبه ای مفصل مدعی انحراف جنبش سبز بدلیل سر دادن چنین شعاری شدم (متن کامل آن مصاحبه در لینک زیر است)
http://www.sokhan.info/Farsi/goftego2.htm
القصه آن مصاحبه بازتاب های متفاوتی پیدا کرد و حجم بالائی از ترشروئی سبزها را متوجه من کرد. اما اکنون مشاهده کردم هم زمان حجت الاسلام متنجب نیا عضو ارشد حزب اعتماد ملی در کنار محمد خاتمی و علی اکبر محتشمی پور متفقاً شعار «نه غزه، نه لبنان» را انحرافی دانسته و بالاخره و بعد از یک سال سکوت سرآینده های چنان شعاری را مورد شماتت قرار داده اند. ظاهراً این وسط فقط فحاشی های معوقه سبزها باید به حساب اینجانب واریز می شد تا با تاخیری یک ساله بالاخره رهبران جنبش سبز هم به چنین صرافتی بیفتند.
تقبل الله
اما نکته دوم آن است که علی رغم چنین شماتتی باز هم عده ای از مدعیان سبزینگی می فرمایند:
خیر! مرغ یک پا دارد و کماکان «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»
من با استدلال و بدون اغراق معتقدم این گروه از سبزها سفیه اند. مطابق منطق حاکم بر چنین شعاری، مظالم دولت صهیونیستی بر مردم لبنان و فلسطین برای ایشان (سبزهای مدافع چنان شعاری)عاری از اهمیت است در واقع ایشان می پذیرند و پذیرفته اند که در اسرائیل دولت تل آویو بدلیل موضع بالادستی و قدرتمند خود در کشور و در جوار همسایه مجوز آن را دارد تا علیه شهروندان غیرخودی اش در اسرائیل (فلسطینی ها) و اعراب ساکن لبنان هر گونه جنایت و اجحافی را روا دارد. حرف این دسته از سبزها آن است که به ما چه ربطی دارد که یک دولت نامشروع و ظالم در خاورمیانه وجود دارد و به شهروندان عرب و همسایگان خود ظلم می کند. با چنین منطقی معلوم نیست چرا نباید در سفاهت این دسته از سبزها شک کرد. چرا که با صراحت در حال دادن این پیغام به دیگر مردم جهانند که: همان اندازه که این سبزینه ها نسبت به ظلم به مردم مظلوم فلسطین و لبنان بی تفاوتند و بی تفاوتی خود را بی غیرتانه فریاد هم می زنند چه دلیلی دارد که با همین منطق مردم دیگر نقاط جهان به ادعای مظلومیت ایشان در ذیل قدرت فائقه حکومت در ایران اهمیتی بدهند و وقعی بگذارند؟
بر اساس منطق حاکم بر این شعار:
چهاردیواری، اختیاری! اسرائیل دولت مستقر و قدرمند در منطقه است لذا حق دارد هر طور که بپسندد با شهروندانش برخورد کند ایضاً جمهوری اسلامی که در چارچوب مرزهای ملی دولت مستقر و قدرتمند است با منطق شعار «نه غزه، نه لبنان» مجوز آن را دارد تا هر طور که می پسندد با شهروندانش برخورد کند. بر این اساس دیگر جای گله ای نمی ماند.
دولت جمهوری اسلامی اکنون می تواند با تکیه بر همین شعار خطاب به سبزها بفرمایند: بسم الله! عیسی به دین خود و موسی هم به دین خود. با مجوز شما دولت تل آویو محق و مختار در سرکوب شهروندان عرب خود است و همچنانکه دولت جمهوری اسلامی نیز محق و مختار در سرکوب چنین سبزهائی می شود.
آیا سفاهت شاخ و دم دارد؟