۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

مُردی ـ گرمی حالیت نیست!


این آخرین پست من در این وبلاگ طی دو ماه آینده است.
هفته جاری عازم ایران هستم و تصور نمی کنم طی حضورم در ایران فرصتی برای نوشتن در این وبلاگ پیدا کنم.
از فرصت استفاده کرده و از دوستان مقیم تهرانی که طی این مدت و در این وبلاگ توفیق آشنائی و مصاحبت با ایشان را پیدا کردم دعوت به عمل می آورم تا در صورت تمایل ضمن اطلاع به بنده اجازه دهند ترتیب ملاقاتی گروهی با ایشان بمنظور گپ و گفت و گوئی رو در رو و حضوری را در تهران فراهم کنم.
دوستانی که از چنین نشستی استقبال می کنند لطف کرده یا در همین وبلاگ و یا از طریق ایمیل dariushsajjadi@yahoo.com نظر خود را برای اینجانب ارسال فرمایند.
اما به عنوان پست آخر مایلم اندکی به سایت نیمه فکاهی پیک نت و مطلبی که اخیراً از حاشیه مراوده اینجانب با جناب آقای دکتر خزعلی منتشر کرده بپردازم.
اما اینکه چرا این سایت را نیمه فکاهی معرفی کردم بازگشت به تجربه ای از این سایت در ماه های اولیه راه اندازی اش دارد.
داستان از این قرار بود که تازه چند ماهی از راه اندازی این سایت توسط عواملی ناشناخته نگذشته بود و من نیز بتناوب و از سر کنجکاوی و بمنظور آشنائی با خط و ربط آن و میزان جدی و معتبر بودن و حرفه ای یا حرفه ای نبودنش به آن سر می زدم اما هنوز به جمع بندی کلی از محتوای آن سایت نرسیده بودم.

تا اینکه در میانه پائیز 2001 و بعد از عملیات تروریستی یازده سپتامبر که در برخی از کریدورهای سیاسی خبری بدون منبعی معتبر پخش شد مبنی بر آنکه هیاتی بنمایندگی از سوی جمهوری اسلامی ایران بشکلی غیر رسمی و مخفیانه عازم ایالات متحده اند و قرار است در این سفر ضمن ملاقات با دولتمردان آمریکا بسترهای مناسب جهت ترمیم مناسبات میان دو کشور را فراهم کنند!
در خلال انتشار این خبر بود که یک روز صبح آقائی (ن ـ ر) که ظاهراً در بهار مطبوعات بعد از دوم خرداد چند بار از کنار مطبوعات گذشته بود و بعد با هجرت به اروپا مدعی روزنامه نگار وابسته به مطبوعات اصلاح طلب شده بود (حال بگذریم که همین مدعی روزنامه نگاری اصلاح طلب بعدها در جریان حمله آمریکا به افغانستان و عراق شورمندانه ضمن اصرار بر این موضع که آمریکا باید به ایران هم حمله کند و ایشان وعده داده بود در صورت حمله وی حاضر است شخصاً بر روی تانک های آمریکائی نشسته و راه را به سربازان عمو سام نشان دهد!) بواسطه آشنائی دوری که با من داشت تلفنی با اینجانب تماس گرفت و پرسید:
آیا شما که در آمریکائید خبر دقیق تری از کیستی و چگونگی سفر این هیات دارید؟
قطعاً بنده نیز هیچ اطلاعی از صحت یا عدم صحت این خبر نداشتم و تنها با توجه به آنکه شخصاً منتظر ورود دو نفر از دوستان روزنامه نگارم از تهران به منزل خود در آمریکا بودم تنها چیزی که به ایشان گفتم آن بود که:
خیر ـ من هم چیزی بیش تر از همین اخبار موجود در سایت ها نشنیده ام و تنها چیزی که مربوط به من می شود آن است که طی هفته جاری دو تن از دوستان روزنامه نگار بنده از تهران و از مسیر قبرس عازم ایالات متحده اند که توفیق میزبانی ایشان با من است و انشاالله در روز سه شنبه به اینجا خواهند رسید.
القصه ماجرا از نظر من تمام شده تلقی شد تا اینکه فردای این مکالمه تلفنی با تحیر و تعجب مشاهده کردم سایت پیک نت در خبری ویژه مدعی شده بود:
هیاتی ويژه بنمایندگی از سوی جمهوری اسلامی ایران با پوشش ظاهری روزنامه نگار روز سه شنبه از قبرس و با پرواز اختصاصی پان آمریکن !!! عازم آمریکایند تا در این سفر ترتیب مذاکرات پشت پرده بین دولتمردان تهران و واشنگتن را فراهم کنند!
طبعاً نخستین واکنش بنده تعجب توام با اعتراض بود و بلافاصله ضمن ارسال ایمیلی به جناب ن ـ ر خدمت شان معروض داشتم:
به دوستان تان بفرمائید برای جعل خبر لااقل کمی حرفه ای عمل کنند و اخبار کذب خود را با ظواهری قابل قبول بزک کنند. نه آنکه دوستان روزنامه نگار بنده را نمایندگانی از جمهوری اسلامی معرفی کنند که با پان آمریکنی که بیش از 30 سال است ورشکست شده و از رده پروازی شرکت های هواپیمائی جهان حذف شده عازم آمریکایند!!!
القصه از آن تاریخ بود که جایگاه پیک نت به عنوان رسانه نیمه فکاهی نزد اینجانب ثبت شد.
جالب آنکه همین سایت مدتی بعد که مقاله «پیچک انحراف» اینجانب در اینترنت منتشر شد اقدام به انتشار بدون مجوز آن در پیک نت کرد که تا اینجای کار از نظر من بلااشکال بود اما نکته جالب آن بود که مسئولین این سایت نیمه فکاهی بی اخلاقانه دست در بخشی از آن مقاله برده و مطلبی را بر اساس سلایق خود حذف و اضافه کرده بودند و وقتی از طریق ایمیل از این بابت به ایشان اعتراض کردم در کمال پر روئی فرمودند:
بدلیل حساسیت و اهمیت مطلب فرصت پیدا نکردیم با شما برای چنین حذف و اضافه ای تماس بگیریم!
مجموعه کمدی ها فوق را اینک و مجدداً در انتشار بخشی از جوابیه دکتر خزعلی به اینجانب در سایت مزبور ملاحظه کردم که علی رغم توضیحات بنده در پست قبلی مشارالیها خود را به ثقل سامعه زده و هر چه بنده فریاد می زنم:
اخوی ـ نزن من نمرده ام!
ایشان می فرمایند:
خیر مُردی ـ گرمی حالیت نیست!!!

تا دو ماه دیگر خداحافظ

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

پاسخ به دکتر مهدی خزعلی

جناب آقای دکتر مهدی خزعلی

عطف به مطلب منتشره در سایت شخصی تان (باران) تحت عنوان «فرزند مذبذب آیت الله خزعلی» که علی القاعده پاسخی به مطلب اینجانب تحت عنوان «تذبذب» منتشره در «وبلاگ سخن» محسوب می شود، بمنظور رفع شبهه از جنابعالی و خوانندگان هر دو مطلب، ارائه توضیحاتی را بر ذمه خود مفروض می دانم:
نخست آنکه ظاهراً دل پُری از اخوی خود داشته و برای سبک کردن خود دنبال بهانه و مستمسکی بودید که دست بر قضا مطلب اینجانب تمهید کننده این فرصت برای جنابعالی شد.
ملالی نیست اما تصور می کنم شان و حفظ حرمت خانواده اجل از آن است که در سپهر علنی و به بهانه مسائل سیاسی برادر در مقابل برادر قرار گرفته و پنجه به صورت یکدیگر بکشند.
اختلافات جنابعالی با برادرتان نه ربطی به اینجانب دارد و نه علاقه ی به دانستن آن داشته و شخصاً ترجیح داده و می دهم مسائل خود را قبل از آنکه به عرصه علنی بکشانید پیشتر و در خفا با یکدیگر مرتفع فرمائید.

جناب آقای خزعلی
جسارت است اما جنابعالی بهتر از اینجانب مطلع از حرام بودن وقف چراغی در مسجد هستید که به حاجت اش در منزل کمترین ظنی نیست! بر این اساس آیا اینجانب را مُحق می دانید تا جنابعالی را انذار دهم: شمائی که در مصاحبه تان با محمد رضا شکوهی فرد و در توصیف ماهیت جنبش سبزی که خود را متعلق به آن می دانید بشارت آن را می دهید که «ايدئولوژی جنبش سبز حرکت بسوی دموکراسی است و می دانيم که در قطار ما همه گونه تفکر وجود دارد، همديگر را با روی باز نقد می کنيم و باز در قطار آزادی می نشينيم ... همه آزادند تا نظر خويش بگويند و بايد نظرات مخالف را بشنوند» اکنون اجازه می دهید اینجانب برادرانه جنابعالی را شماتت کنم که:
اخوی، جنبش سبز پیشکش! شما ابتدا مشق تسامح و رواداری بین خود و برادرتان را با توسل به وصایای اخلاقی و دینی تمرین بفرمائید سبزها خود انشاالله مستجاب الدعوه خواهند شد!
دوم آنکه جنابعالی در واکنش به مطلب اینجانب (تذبذب) از همان سطر نخست موضع گیری دل چرکینانه گرفته اید آن هم بر این اساس و ادعا که سجادی مطلب خود را با اهانت به من آغاز و با اهانت نیز خاتمه داده است.
مستند چنان اهانتی را نیز از اتکای اینجانب بر کلمه تذبذب و انتساب آن به رفتار و گفتار خود استنباط فرموده اید.
البته قصد و نیت اینجانب در استفاده از آن کلمه هرگز اهانت و اساعه ادب به جنابعالی نبود. کمااینکه به شهادت همان مصاحبه ای که با دکتر سروش در «تذبذب» به آن اشاره کرده که ایشان نیز مدعی تذبذب در نظر و رفتار جناب آقای محمد خاتمی شده بودند، نه در آن تاریخ و نه تاکنون هرگز جائی ملاحظه نکردم کسی دکتر سروش را متهم به اساعه ادب و اهانت به جناب آقای خاتمی کرده باشند. اما ظاهراً هر چه آن خسرو کند شیرین بود و سهم اینجانب و امثال اینجانب در این وادی خری است که از کـُره گی فاقد دُم بوده!
سوم آنکه گمانه زنی و یا «کشف پـَـرتان» از آن به زعم جنابعالی «تیر زهرآگین» توهمی بیش نیست و اینجانب همواره مسئولیت کامل مطالب منتشره خود را به عهده گرفته و مطلبی را یا نمی نویسم و چنانچه نوشتم و منتشر کردم مسئولیت آن را به احدی جز خودم واگذار نمی کنم.
در ادامه و در راستای داریوش سجادی شناسائی تان مدعی شده اید:
اینجانب شریک برادر شما در شبکه تلویزیونی هما بوده ام!
جناب آقای مهدی خزعلی
هر چند بارها و به تناوب در مکان های مختلف گفته ام اما اینجا نیز بک بار دیگر تکرار می کنم:
تلویزیون ماهواره ای هما تلویزیونی خصوصی بود که برخوردار از «یک موسس» و «یک سرمایه گذار» و «یک مدیر مسئول» بود.
جناب آقای مهدی خزعلی
بانی و موسس تلویزیون هما یک ایرانی مسلمان و صاحب سرمایه و مقیم ایالات متحده و برخوردار از حسن نیت نسبت به ایران و مسائل مبتلابه آن بود بنام ژاپه یوسفی.
جناب آقای خزعلی
سرمایه گذار تلویزیون هما نیز شخصی بود بنام «ژاپه یوسفی» که شخصاً و مستقلاً و با تکیه بر سرمایه شخصی خود و بدون استفاده از کمترین دلار یا ریالی دولتی یا غیر دولتی تمامی هزینه راه اندازی این رسانه را عهده داری کرد.
مدیر مسئول تلویزیون هما نیز شخصی بود بنام«ژاپه یوسفی» که مسئولیت سیاستگذاری ها و تعیین خط مشی ها و اهداف این رسانه را به عهده داشت.
جناب آقای مهدی خزعلی
تلویزیون هما نه در حوزه تاسیس و نه در حوزه سرمایه و نه در حوزه مسئولیت و نه در هیچ حوزه ای دیگر برخوردار از هیچ شریکی نبود که اکنون جنابعالی مدعی شراکت اینجانب و اخوی تان در این رسانه شده اید.
اینجانب و اخوی جنابعالی هر دو کارمند حقوق بگیر این تلویزیون و تحت ریاست آقای یوسفی بودیم با دو مسئولیت متفاوت.
بنده دبیری سرویس سیاسی و مسئولیت برگزاری میزگردهای سیاسی در آن رسانه را به عهده داشتم و اخوی جنابعالی نیز مسئولیتی در حوزه اعتبار و تخصص خود را داشتند.
پنجم آنکه مدعی شده اید تلویزیون هما در انتخابات دور نهم ریاست جمهوری ایران مبلغ اکبر هاشمی رفسنجانی بوده و شگفت آنکه این حکم را در حالی با قاطعیت اعلام فرموده اید که در همان نوشته به صراحت اعتراف کرده اید: هرگز فرصت ملاحظه برنامه های این رسانه را نداشته اید.

جناب آقای خزعلی
تلویزیون هما در آن انتخابات حسب دستور جلسه ای که جناب آقای یوسفی شخصاً انجام آن را به مسئولین تلویزیون دیکته کردند و با اتکای بر سیاست عدالت رسانه ای مُصرانه کلیه امکانات خود را به صورت مساوی در اختیار تبلیغات عموم نامزدهای ریاست جمهوری قرار داد و بجز آقای احمدی نژاد و ستاد انتخاباتی شان که در آن انتخابات صراحتاً سیاست امساک تبلیغات رسانه ای را اعلام کرده بودند دیگر نامزدها به تساوی از امکان استفاده از امکانات رسانه ای تلویزیون هما برخوردار شدند. این در حالی است که در آن انتخابات نامزد مطمح نظر مدیریت تلویزیون هما جناب آقای قالیباف بود. اما آقای یوسفی علی رغم آنکه تلویزیون هما متعلق به ایشان بود و می توانست حسب سلیقه سیاسی خود تبلیغات انتخاباتی در تلویزیون هما را بنفع نامزد مورد نظر خود هدایت کنند اما بر اساس همان عدالت رسانه ای از این کار اجتناب کرد و بعد از آنی هم که رقابت انتخاباتی به دور دوم و بین آقایان هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد کشیده شد تلویزیون هما باز هم به اعتبار دستورالعمل آقای یوسفی موظف به حفظ اعتدال رسانه ای بین هر دو کاندیدا شد. اما کماکان بنا بر اصرار ستاد آقای احمدی نژاد، تلویزیون هما محروم از کلیپ ها و مصاحبه های تبلیغاتی ایشان ماند و بالاجبار تنها آنتن دهنده به تولیدات تبلیغاتی آقای هاشمی رفسنجانی در طول آن یک هفته شد. این در حالی است که هم اینجانب و هم جناب آقای یوسفی در طول یک هفته دور دوم انتخابات بارها در مقابل دوربین از ستاد آقای احمدی نژاد جهت ارسال تبلیغات ایشان دعوت به عمل آوردیم.
بنابراین «اخوی جنابعالی» صرف نظر از ادعای جنابعالی مبنی بر اقبال ابتدائی ایشان به هاشمی و ادبار فرصت شناسانه از ایشان در فردای پیروزی احمدی نژاد کمترین نقشی در سیاستگذاری تبلیغات انتخاباتی تلویزیون هما را نداشتند.
گذشته از آن لازم می دانم توجه جنابعالی را به نکته مهمی جلب کنم و آن اینکه هر چند شما به غلط اصرار دارید بین اینجانب و برادرتان وصلت شراکتی یا عقیدتی القا بفرمائید اما مزید اطلاع تان معروض می دارد اینجانب در هیچ حوزه سیاسی و عقیدتی و اقتصادی برخوردار از کمترین مشابهت یا اشتراک نظر با ایشان نبوده و بلکه در اکثر مواضع با یکدیگر اختلاف و تناقض نظر داشته و داریم. جالب است که به اطلاع شما برسانم این اختلاف نظر مسبوق به سابقه بوده و در ایام فعالیت تلویزیون هما نیز اینجانبان کماکان همین اختلاف نظرها را داشتیم اما این از مزیت ها و برجستگی های تلویزیون هما بود که برخوردار از چنان ظرفیت بالائی از تسامح بود که کلیه دست اندرکاران آن رسانه را بهره مند از آن می کرد تا با حفظ مواضع سیاسی خود که قالباً در تضاد با یکدیگر بود در کنار یکدیگر اهتمام شان را صرف تحقق آرمان و اهداف تعریف شده آن رسانه نمایند.
چیزی که اکنون جنابعالی لاف آن را در جنبش سبز می زنید اما می بینید و می بینیم واقعیت برخلاف آن است و حسب «آخرین نمونه در دسترس» چگونه مدعیان آن جنبش پر تسامح بالغ بر یک ماه است که یکدیگر را به استناد اظهارات مجعول دکتر کدیور در خصوص شعار من درآوردی «هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران» به باطن می درند و می خراشند و بظاهر دهان خود را با حلوا حلوا گفتن شیرین می کنند.

دیگر اعاهای مرتبط با برادرتان مبنی بر ارائه اخبار کذائی به ابوی یا کباب جوئی و عافیت اندیشی یا فرصت طلبی، ادعاهائی است که رد و اثبات آن ربطی به اینجانب نداشته و نفیاً یا اثباتاً و اخلاقاً نمی توانم و نباید وارد این حوزه ها شوم و ظاهراً مشکلی است که شخصاً باید بین خود و ایشان آن را حل و فصل نمائید.
اما از آنجا که به تلویح سلیقه یا گرایش سیاسی اینجانب را نیز نزدیک به جناب آقای هاشمی رفسنجانی و عقبه سیاسی ایشان القا فرموده اید موظفم خدمت تان معروض دارم این داوری محصول ناآشنائی جنابعالی با جهتگیری سیاسی بنده می باشد و قطعاً اگر فرصت مطالعه نوشته های اینجانب را داشتید متوجه می شدید شخصاً ضمن احترام به شخصیت حقیقی آقای هاشمی رفسنجانی همواره منتفد ایشان بوده ام. به عنوان آخرین و در دسترس ترین نمونه، جنابعالی را به مجادله و مراوده خود با جناب آقای
عباس سلیمی نمین بر سر شانیت ومکانت آقای رفسنجانی در سپهر سیاسی ایران ارجاع می دهم تا با وضوح بهتر و بیشتری بتوانید نقادی خود از دیگران را مسلح به واقعیت فرمائید.
http://www.sokhan.info/Farsi/Safeyn.htm
دیگر ادعاها و استنادات جنابعالی مبنی بر پروژه بودن انقلاب اسلامی و جنگ 33 روزه و جنگ 22 روزه و طراحی و سناریو سازی دست های پشت پرده آن هم تا 68 حرکت بعدی «ما» را نیز بدلیل فاقد استحکام منطقی و عاری بودن از مبانی علمی و تخصصی و کارشناسانه لازم به پاسخگوئی نمی دانم و در صورت ابرام تان بر این مواضع، جنابعالی را به دکتر صادق زیبا کلام حوالت می دهم که یکی از برجسته ترین متخصصین در حوزه نقد قائلین به تئوری توطئه می باشند.
در خاتمه اجازه فرمائید حضور محترم تان تصریح دارم که شخصاً اعتقاد به حجت بودن و متقن بودن نقطه نظرات خود نداشته لذا شایسته می دانم ادعای اینجانب مبنی بر تذبذب در گفتار و رفتار دکتر مهدی خزعلی و استدلال جنابعالی در رد چنین ادعائی را با استناد بر مطالب ارائه شده توسط اینجانبان به عهده داوری خوانندگان هر دومقاله بگذاریم و بالاتفاق از نقطه نظرات ایشان بهره لازم را ببریم و در پایان تنها مایلم به این نکته از آن فراز اظهارات جنابعالی تحشیه بزنم که فرموده اید:
«من همان کسی هستم که مقدمه هویت را نوشتم، با همان تفکر و محکم تر از قبل بر مبانی اسلام پای می فشارم، اما مصاحبه امروز راجع به جنبش سبز است»
جناب آقای خزعلی
چه خوب بود جنبش سبز قبل از آنی که رنگش را تعریف کند مرحمت فرموده هویتش را کشف و ارائه می داد.

با تقدیم احترام ـ داریوش سجّادی



همه در «یا همه یا هیچ»!

عطف به پست «یا همه یا هیچ» که حاشیه ای به فیلمی منتشر شده با همین نام در برنامه آپارات در تلویزیون فارسی بی بی سی بود دوستی بنام وحید شکوهی لطف کرده و بنده را در جریان بحثی گذاشتند که در صفحه شخصی جناب آقای حسن صلح جو (مجری برنامه آپارات) در قبال تحشیه اینجانب به فیلم مزبور واقع شده است.
به نیت تعاطی افکار و ارتقا بحث و نظر و اندیشه مجموعه اظهارات مطرح شده در آن صفحه را در اینجا منعکس می کنم.
انشاالله مفید واقع گردد:

و ـ ش:
آنچه که از نقد آقای سجادی از فیلم «یا همه یا هیچ» به چشم می اید پیش از آنکه قابل تامل باشد حاکی از نگاه و انتقاد طنزواره ایشان از فیلم است.-خاطره مربوط به بازی های کودکانه زینب در برخورد با آشیانه کلاغ ها را می توان ناشی از شیطنت های کودکانه ای دانست که پیش از خنده، افسوس را در ذهن بیننده تداعی می کند و نیز اوج تراژدی داستان را باید در صحنه مواجه شدن زینب با مزار خانواده ای جستجو کرد که برای بازگشت شان ساعت ها چشم به راه جاده می ماند
در طول فیلم در خلال بیان خاطرات از زبان زینب بارها و بارها شاهد خنده هائی هستیم که سهم بیننده از آنها تنها درکی مختصر از اندوهی است که عمق این اندوه از پس چهره شاد زینب نیز آشکار است و بی انصافی محض است اگر این خنده ها را ناشی از حظ سادیسمی شخصی همچون زینب بدانیم

م ـ ح:
مطلب آقای سجادی را خواندم و تقریبا می توان گفت با تمام نکاتی که ایشان از آن به عنوان نداشتن تعادل روانی زینب ذکر کرده اند موافقم، جدای از اینکه اینها را آثار به جا مانده از زلزله بدانیم یا یک نوع مسئله عمیق تر روانی که یا از ابتدا با او زاده شده یا نتیجه تربیت و برخورد نادرست اطرافیان بوده باشد، اما آنچه شدیدا مرا تکان داد و واداشت تا این مطلب را بنویسم جمله انتهائی آقای سجادی است که بنوعی زینب را مستحق چنین سرنوشتی دانسته اند !!! مشکل خنده های هیستریک و احتمالاً عدم تعادل زینب ناشی از هر چه که باشد یک بیماری است که امروزه برای آن مداوای دراز مدت وجود دارد. این کمال بی انصافی است که شخصی را بخاطر آنچه که در بوجود آمدنش نقشی نداشته مستحق چنین مصیبت و مجازاتی بدانیم. که اگر چنین بیندیشیم :
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو

نارا:
به نظر من نظر آقای سجادی و خانم م ـ ح غیر منصفانه و غیر تخصصی هست. آیا شما یا آقای سجادی روان شناسید؟ کدام اصوال اخلاقی و انسانی به ما اجازه می ده که به همین راحتی به یک انسان بگیم سادیسمی. من بسیاری از بچه ها رو می شناسم که در دوران کودکی و به خاطر اقتضای سنی با گنجشک یا مورچه ها همچون بازی هایی رو می کردن آیا همه این افراد بیمار روانی و سادیسمی هستن؟جستجو کرد که برای بازگشت شان ساعت ها چشم به راه جاده می ماند-در طول فیلم در ضمن بیان خاطرات از زبان زینب بارها و بارها شاهد خنده هایی هستیم که سهم بیننده از آنها تنها درکی مختصر از اندوهی است که عمق این اندوه از پس چهره شاد زینب نیز آشکار است و بی انصافی محض است اگر آین خنده ها را ناشی از حظ سادیسمی شخصی همچون زینب بدانیم
چرا از روح لطیف یک کودک که می خواسته با دست به جوجه ای که از تخم بیرون می آد کمک کنه و زندگی رو به اون هدیه بده به این راحتی می گذرید و یک شیطنت کودکانه را علم می کنید تا بگید فرد مسئله عمیق روانی داره! اظهار نظر شما غیر اخلاقی غیر منطقی و غیر اصولی است.

م ـ ح:

نه ـ شیطنت های کودکانه را همه ما داشته ایم مسئله اون حظ و لذتیه که تو سن بالا و بعد از رسیدن به بلوغ فکری از چنان شیطنت هائی در حالات و روحیات زینب در حین تعریف اون وقایع مشاهده می شه آیا اون بچه هائی که شما می شناسید موقع تعریف خاطرات شان همین حس را به مخاطب منتقل می کنن؟ برای تشخیص اینکه کسی مشکل داره الزاماً نباید تخصص داشت همونطور که کسی رو برای معاینه پیش روانپزشک می برند که حس می کنن یه چیزی یه جای کار اشکال داره و از حالت طبیعی خارجه و الزاماً متخصص هم نیستند. به هر حال دوست عزیز من پدرکشتگی با زینب ندارم فقط حسی که از دیدن این فیلم بهم القا شد را بیان کردم.

ا ـ ب
نقد آقای سجادی دو قسمت داشت ... قسمت اول و قسمت نتیجه گیری ... قسمت اول آن احساسی طبیعی بود که به طور طبیعی از خنده های بیجا و بی مورد زینب در همان ابتدای فیلم از پشت چهره ی مینیاتوری و زیبای او خود را نشان می داد... و سئوالاتی که در ذهن رژه میرفت ... و جواب می طلبید ... در مورد علت این خنده ها .... دو احتمال به ذهن خطور کرد...یکی فشارهای روحی و روانی ناشی از زلزله و از دست دادن پدر و مادر خود و دیگری ادامه بیماری از کودکی که خاطرات همراه با خنده و شادی اذیت و آزارها در خانه و مدرسه بیانگر آن بود
آنچه طبیعی و مهم است قبول این واقعیت است که برای همه در طول زندگی اتفاق ناگواری مثل از دست دادن عزیزان بخاطر بیماری های لاعلاج مثل سرطان یا بیماری های دیگر یا تصادف و یا ... پیش آمده و می آید ولی آیا این تمام اذیت و آزارها را توجیه می کند؟ آیا وظیفه ما به عنوان انسان نیست که با شریک شدن در غم آنها کمک کنیم تا آنها شرایط جدید را زودتر قبول کرده و زندگی را ادامه دهند؟
آنچه من را می تواند خیلی کم با نظر نارا موافق کند در مورد نتیجه گیری آقای سجادی است که با این سوال القا شده: آیا مقدر نبوده کسی که فرزندان کلاغ ها را بمنظور خوش باشی به دیوار می کوبیده و می ترکاند اکنون پدر و مادر خود را نیز کوبیده شده به دیوار زلزله ببیند؟ (پایان سوال آقای سجادی)
نه ـ به نظر من این عدم توجه به ما انسان ها مخصوصاً نخبه ها و هنرمندان و عدم قبول واقعیات پیرامون مان است که اجازه نمی دهد بیماری یک فرد قبل از اینکه به مراحل حاد نزدیک شود دیده و مداوا شود.

نارا:
ببینید خانم م ـ ح اینکه بگیم فردی در کودکی اشتباهی کرده و چون در بزرگ سالی اومده اون اشتباه رو با خنده تعریف کرده پس بیمار هست اصلا استدلال منطقی نیست. اتفاقا برای تشخیص بیماری روانی و سادیسمی حتما باید تخصص داشت (متاسفانه باب شده در جامعه ما ، که افراد از لوله کشی تا انرژی هسته ای مادرزاد متخصص هستن!) و از شما جوان تحصیل کرده و منطقی همچون صحبتی بعید است در ضمن برای جسارت و زدن برچسب به دیگران حتماً نباید پدرکشتگی با کسی داشت.
هزاران هزار بچه در دنیا دست به شیطنت و اشتباه می زنن پس باید زلزله سرشون بیاد؟ این چه دیدگاهی است عزیز من؟ پس خوبه زینب بچه کلاغ زده به دیوار اگه بچه گربه زده بود به دیوار احتمالاً قیامت می شد! خندیدن یک فرد واسه تعریف کردن یک خاطره کجا دلیل سادیسمی بودن اون هست؟ پیشنهاد می کنم مسئله خنده را با دانشمند و روان شناس ارزشمند ایرانی جناب آقای دکتر هلاکوئی که در شبکه اندیشه و تصویر صحبت می کنند در میان بگذارید تا متوجه بشین به همین سادگی نمی شه به کسی گفت سادیسمی و شاید نگاه ما اشتباه باشه دوست من

ح ـ ص:
بحث جالبی است گمانم هر کدام از ما سنگی به گنجشکی پرانده باشیم ، سگی را لگد زده باشیم و لانه کبوتری را ویران کرده باشیم با این نگاه گمانم آب هم بیماری روانی داشته باشد! با همه این احوال حرف فیلم سرشار بودن این دختر از زندگی بود و در عین آن که مرگ را در نزدیک ترین نفس خودش حس کرده بود و آن بخش جوجه کشی پی اش حرف از مادری ضجه زن بود.

و ـ ش:
از پس تمام خنده های زینب می توان سنگینی بغض در گلو مانده ای را حس کرد با این حال پیامی که از لابه لای تمام خاطراتش ادراک می شود تنها امید است و امید

م ـ ح:
آقای ح ـ ص، باز هم روی جملات اول کامنت دومم تاکید میکنم، لطف کنید کامنت دوم مرا دوباره بخوانید، اینکه آب را روانی بخوانیم، مغلطه در بحث است. آقای نارا، گمانم کامنت اول مرا کامل نخوانده اید، متاسفانه جوابیه شما مرا و آقای سجادی را به یک چوب می راند، در حالی که مطلب اصلی آن کامنت انتقاد به منطق ایشان بود، ظاهرا با خواندن جملات اولیه فوری دست به قلم شده اید. لطف کنید آن را کامل بخوانید تا ببینید بنده در هیچ جمله ای کلمه سادیسم را بکار نبردم. از عدم تعادل روانی صحبت کردم که هنوز هم به آن معتقدم و اما در پاسخ به عدم صلاحیت و عدم تخصص باید بگویم از آنجا که تنها هم دردی کردن با افراد مصیبت زده دردی از آنها دوا نمی کند در کشورهای پیشرفته همیشه بعد از اینکه کسی یک مصیبت یا اتفاق ناگواری را از سر می گذراند قرار گرفتن تحت نظر روان پزشک یک روتین لازم الاجراست تا به او کمک شود با قضیه راحت تر کنار بیآید و این توصیه ای است که همه به فرد مصیبت زده می کنند. لازم به داشتن مدرک و تخصص خاصی هم نیست هیچکس هم آن را توهین آمیز و غیراخلاقی نمی خواند.

نارا:
به نظر من بحث اینقد روشنه که دیگه نیاز به بحث مجدد و دلیل آوردن نیست. نظر آقای ح ـ ص هم نظری روشن و صریح بود.آقای ح ـ ص من بچه بودم یه فیلم جنگی دیدم که با هیلیکوپتر بر سر سواره نظام دشمن آتیش می ریختن. تصمیم گرفتم همین پروژه رو شبیه سازی کنم. یه گونی خالی پلاستیکی آرد رو گرفتم رفتم در خونمون و بالای سر خونه مورچه ها گونی رو آتیش زدم و قطره های آتیش گرفته پلاستیکی بر سر مورچه های بیچاره ریخت و پروژه تمام شد البته یک قطره افتاد رو انگشت شصت پام و خودم هم تمام شدم و آدم شدم که دیگه فکر شبیه سازی خطرناک به کله ام نزنه.
از طرفی با پسرخاله ام به فکر اختراع ماده ای برای کشتن مورچه ها افتادیم یه روز آب و فلفل قاطی می کردیم و رو سر مورچه ها می ریختیم یه روز آب و ریکا و آخرشم نشد یه تف (با عرض معذرت) انداختیم رو سر مورچه ها بیچاره خفه شدن و کلی ذوق کردیم
ولی بخدا من و پسر خاله ام بیمار روانی نیستیم سادیسمی هم نیستیم فقط شیطنت بچه گانه بود شاید یه روز هم از ما فیلم ساختن.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

پاسخی از سر غیظ!


نوشته قبلی تحت عنوان «تذبذب» ظاهراً موجبات ملال و تکدر خاطر دکتر مهدی خزعلی را فراهم کرد تا جائی که ایشان در مقام واکنش مطلبی را تحت عنوان «فرزند مذبذب آیت الله خزعلی» را در سایت شخصی شان (باران) منتشر کردند.
ظاهراً جناب آقای دکتر خزعلی در مقام پاسخ بشدت برافروخته بودند و همین برافروختگی مانع از آن شده تا لگام قلم را در مهار منطق و معدلت قرار دهند. نتیجه طبیعی چنان نوشتنی آغشتگی عصبیت با ادغام کذب و حقیقت شده.
فعلاً توجه علاقه مندان را به پاسخ ایشان جلب می کنم تا بعداً و سر فرصت پاسخ مقتضی را خدمت ایشان ارائه نمایم.

آدرس پاسخ دکتر مهدی خزعلی:
http://www.drkhazali.com/index.php?option=com_content&view=article&id=541&catid=231&Itemid=447



۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

تذبذب

مهدی خزعلی یکی از چهار فرزند ذکور آیت الله ابولقاسم خزعلی است که به جرأت می توان وی را فرزندی مذبذب نزد فرزندان آیت الله تلقی کرد.
پنج سال پیش ضمن گفتگو با دکتر سروش در تلویزیون هما از ایشان در خصوص ادعای تذبذب عملی و نظری محمد خاتمی پرسیدم و ایشان در پاسخ معتقد بود:
محمد خاتمی فاقد وضوح و درکی روشن از مفاهیم و شعارهائی بود که از آنها دم می زد.
امروز و با تأسی به اظهارات آن روز دکتر سروش معتقدم بنوعی همین داوری را می توان قائم بر مواضع مهدی خزعلی کرد.
مشارالیه اخیراً طی مصاحبه ای در تعریف جنبش سبز اظهار داشته:
ايدئولوژی جنبش سبز حرکت بسوی دموکراسی است و می دانيم که در قطار ما همه گونه تفکر وجود دارد، همديگر را با روی باز نقد می کنيم و باز در قطار آزادی می نشينيم ... همه آزادند تا نظر خويش بگويند و بايد نظرات مخالف را بشنوند.
مهدی خزعلی امروز در حالی ترسیم گر چنین پرسپکتیو پرتسامحی از جنبش سبز شده که چند سال پیشتر در مقدمه کتاب «هویت» که متن پیاده شده فیلمی است که به اهتمام سعید امامی از بازجوئی جمعی از زندانیان ملی ـ مذهبی در اوایل دهه هفتاد تهیه شده بود، اظهار می دارد:
«اسلام خانه ای بی در و پیکر نیست که هر چه بخواهند خارج یا هر ناروائی را وارد کنند. اسلام حدود و ثغوری دارد باید و نباید دارد و جهان را آن گونه که هست می شناسد نه چون کوردلان که جهان را با امیال نفسانی و شهوانی خود تبیین می کنند و بر آن اساس آزادی و فضای باز فرهنگی را مطالبه می کنند»

همین تذبذب از آن درجه از استعداد برخوردار است تا امروز نیز مهدی خزعلی را به آن درجه از تشتت برساند تا در مصاحبه اخیرش یک جا مدعی شود:
«پیروزی انقلاب اسلامی ايران مرهون رهبری کاريزماتيک امام خمينی (ره) بود»
و چند پاراگراف جلوتر دچار نسیان شده و در تبیین چرائی سقوط حکومت پهلوی، چنان هزیمتی را قبل از آنکه محصول مجاهدت انقلابی مردم ایران و شهادت کسانی همچون برادر ارشد خود در میدان ژاله و سال ها تبعید و زندانی شدن امثال پدرشان بداند، آن را نتیجه انقضای تاریخ مصرف حکومت پهلوی نزد ایالات متحده اعلام کند!
مهدی خزعلی:
آمریکا تا زمانی که بتواند حکومت هائی مانند عربستان را بدوشد دغدغه دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زنان برای این کشورها ندارد و تنها زمانی که مانند رژیم شاه تاریخ مصرف شان نزد آمریکا تمام شود متوجه آن مسائل می شود و از صرافت حفظ چنان حکومت هائی می گذرند. (نقل به مضمون)

هر چند شخصاً اختلاف نظر هائی بنیادی با مواضع سیاسی و فقهی آیت الله خزعلی دارم اما نمی توانم به ثبات شخصیت ایشان احترام نگذارم . احترامی که مانع از آن نمی شود تا ایشان را مورد طعن خود نیز قرار دهم که:
ظاهراً آیت الله در انتقال چنان ثبات شخصیتی به فرزند کمتر اهتمام ورزیده اند.

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

یا همه یا هیچ!

«یا همه یا هیچ» عنوان فیلم اثرگذاری است که اخیراً در برنامه آپارات از تلویزیون فارسی بی بی سی پخش شد.
فیلم داستان تألمات روحی «زینب» دختر بازمانده از زلزله رودبار را به تصویر کشیده که در زمان وقوع طفل خردسالی بیش نبوده و در آن حادثه پدر و مادر و برادر خود را از دست داده و بعد از ایشان در کنار پدر بزرگ و مادربزرگ اش زندگی کرده.
فیلم «یا همه یا هیچ» هر چند می توانست با تکیه بر جوانب انسانی و نوع دوستانه حس هم دردی با مصیبت زدگان زلزله را فراهم کند اما شروع داستان با ذکر خاطره سرشار از خشونتی نفرت انگیز از زبان زینب آن چنان سیلی سخت و اثرگذاری را بر گونه بیننده می زند که بیننده را در پایان با پرسشی هر چند تلخ اما واقع بینانه مواجه می کند.
زینب دختر مصیبت زده در «یا همه یا هیچ» در دقایق آغازین فیلم در ذکر خاطرات دوران کودکی اش با خنده هائی سرشار از شرارت به یاد می آورد در بازیگوشی های ایام خردسالی به اتفاق دوستانش ضمن دست درازی به آشیانه کلاغ ها، جوجه کلاغ های تازه از تخم درآمده را بمنظور کسب شادی و سرخوشی اش در مشت گرفته و آنها را آن چنان محکم بر دیوار می کوبیده که می ترکیدند!
اوج تراژدی آنجاست که زینب ذکر این خاطره را اینک و در آستانه سی سالگی نه از باب تنبه بلکه با چاشنی خنده هائی هیستریک از باب يادآوری ایام خوش دوران خردسالی اش مطرح می کند! و کماکان در فحوای کلامش می توان لایه هائی از حظ ذهنی از چنان سادیسمی را بوضوح رویت کرد.
هر چند رفتارهائی مشابه نزد مصیبت زدگانی از این نوع را می توان نوعی واکنش روان پریشانه در قبال تألمات روحی ناشی از تبعات مصیبت تلقی کرد اما سادیسم موجود در روحیه زینب به استناد گفته های وی از قبل از زلزله رودبار وجود داشته لذا نمی توان وی را از این بابت بلاتقصیر دانست.
چنان رفتار خشن و روان پریشانه ای خواسته یا ناخواسته یک پرسش تلخ را به بیننده القا می کند:
آیا مُقدر نبوده کسی که «فرزندان کلاغ ها»! را بمنظور خوش باشی به دیوار می کوبیده و می ترکانده اکنون پدر و مادر خود را نیز کوبیده شده به دیواره زلزله ببیند؟


۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

قبله عالم!


متعاقب تحریر و انتشار مطلب قبلی تحت عنوان «از کوچک زاده تا بهنود» مشاهده شد آقا یا خانمی در وبلاگ خود (میم مثل موسوی)! تقبل زحمت کرده و مطلبی را در نقد آن نوشته تحت عنوان «از شریعتمداری تا سجادی» را به خامه تحریر درآورده اند.

علی رغم توصیه و بلکه گلایه برخی از دوستان که چرا به موضوعات کلان تر نمی پردازم و هر چند ذیل همان مطلب (از شریعتمداری تا سجادی) پاسخ مقتضی خدمت ایشان دادم اما مایلم جهت بستن پرونده این بحث مجدداً نکاتی را در اینجا و برای عموم منتشر کنم.
برخلاف تصور، اینجانب هیچ گونه خصومت شخصی با مسعود بهنود نداشته و ندارم. همچنانکه تا بُن دندان با شخصیت حرفه ای و عقبه فکری! ایشان و کسر بزرگی از اقشار منسوب به سکولار و به زعم من «شبه مدرن» که ایشان آن را نمایندگی می کنند، اختلاف نظر داشته و دارم. گذشته از آنکه به دوستانی که از نقد مُرادشان دل آزرده می شوند گوشزد می کنم:
طبع و ماهیت کار روزنامه نگاری مشابهتی قریب با کسوت دلاکی در گرمآبه دارد. شغلی که برخلاف نظر «شیخ فرید الدین» شرط جوانمردی در آن عدم اختفا و «شوخ» کسان در منظر خلق آوردن است.نه آنکه:
بو سعید مهنه در حمام بود ـــــ قائمش افتاده مردی خام بود
«شوخ» شیخ آورد تا بازوی او ـــــ جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتاً بگو ای پاک جان ـــــ تا جوان مردی چه باشد در جهان
شیخ گفتاً «شوخ» پنهان کردن است ـــــ پیش چشم خلق ناآوردن است

نازک دلی و نازک طبعی نزد روزنامه نگار جماعت محلی از اعراب ندارد و نباید داشته باشد. پوست «ریپورتر جماعت»! بغایت ضخیم هست و باید باشد تا از چنین کیسه کشیدن هائی نرنجند.
همچنانکه تاکنون نیز لااقل بر اینجانب نامشهود مانده ابراز ملالت و تکدرخاطر آن معظم له از چنان دلاکی ها و چنین شوخ نمائی هائی!(صرف نظر از شیطنتی که در حق
این مقاله کرد!)
القصه ـ راوی روایت «میم مثل موسوی» صرف نظر از محتوای پُر مغالطه شان در اثبات شأنیت و کروبیت و جنت مکانی و فروتنی آن معظم له و نیت خوانی از جوهر قلم اینجانب متوسل به شانی سه گانه شده اند:
نخست شان اجل و شهرت خدشه ناپذیر «استاد» به اعتبار سابقه نیم قرن فعالیت قلمی و مطبوعاتی ایضاً همکاری ایشان با «غول رسانه ای دنیا»BBC که لابد معظم له را از ناحیه نامجوئی و شهرت طلبی بی نیاز و بی انگیزه می کند. همچنانکه دیگرانی را در حسرت چنان اشتهار «مارادونایانانه ای»! ترغیب بر خطا کردن و ناخن تردید کشیدن بر ساحت مقدس آن قبله عالم کرده تا از ناحیه چنان اساعه ادب و جسارتی بتوانند برای خود آش شهرت و اعتبار طباخی کنند.
بقول يکی از دوستان روزنامه نگار: حکایت ها دارد این نظم نوین جهانی!
متاسقانه این واقعیتی غیر قابل کتمان بوده و هست که نزد برخی از دلدادگان و شیدائیان «عرصه ژورنالیزم سیاسی» ایضاً «عرصه سیاست ورزی» با سن کاباره شکوفه نو اشتباه فرض می شود و چنان تصور می کنند رسالت و شان روزنامه نگار بمثابه دلقکآن و مُطربکان و تردستآن و شامورتی بازآن، خوش خرامی منطبق با میل و سلیقه و ذائقه حُضار بمنظور کسب اقبال و ابتهاج و خوشآیند تماشاچی است!
برخلاف تصور و توقع عرصه سیاست ایضاً ژورنالیسم سیاسی دنیای واقعیات خشک بعضاً تلخ و ناخوشآیند بوده وهست. مختصات همین دنیای خشک و رسانه ای است که حکم می کند قلم نزد روزنامه نگار امانتی باشد صرفاً جهت بیان واقعیت و نه سکوئی بمنظور کسب شهرت.
توصیه برادرانه اینجانب به عنوان کوچک ترین عضو خانواده مطبوعات به دوستانی نظیر «میم مثل موسوی» آن است که نقد و داوری در خصوص رسانه و اصحاب رسانه را بر عهده اصحاب رسانه بگذارند که بهتر از ایشان با ظرافت ها و زیرکی ها و شیطنت ها و فرصت ها و امکانات موجود در این حرفه آشنایند.
همین ناآشنائی با مختصات جهان رسانه است تا سبب شده و می شود مشارالیها در مواجهه با رسانه ای مانند «بی بی سی» مرعوبانه آن را در قواره «غول رسانه ای دنیا» فهم و درک و اقبال کنند!
خیر ـ خواهر یا برادر گرامی!
بالغ بر 30 سال اشتغال در کسوت روزنامه نگاری مکتوب و تصویری و شنیداری آنقدر شناخت و تجربه از دنیای رسانه به اینجانب داده تا مرعوب و مفتون رسانه ها و شیطنت های شان نشوم و مانند شما بی بی سی را «غول دنیای رسانه» تصور نکنم. لااقل هر اندازه با ابراهیم نبوی اختلاف نظر دارم در یک نکته با ایشان موافقم که گفت:
زیان يك تلويزيون مثل بی بی سی از فايده آن هزار بار بيشتر است، آنها 200 تن از بهترين نويسندگان ما را كه صدها هزار مخاطب داشتند گرفتند، تبديل به مشتی كارمندان سازمانی كردند.خواهر یا برادر گرامی!
بی بی سی برای شما غول است اما برای اصحاب رسانه صرفاً رسانه ای است که اتفاقاً آغشته به حجم بالائی از نواقص و نارسائی و نابلدی ها در کنار حجم قابل اعتنا و غیر قابل کتمانی از مزیت ها و توانائی ها و قابلیت هاست.
خارج کردن بی بی سی از اندازه و قواره های طبیعی اش چه منجر به غول بینی آن شود یا غوک بینی، تنها مُلین و مُسکنی است برای چنان ناظری و ربط و موجودیتی در جهان واقع ندارد.
گذشته از آن شیدائیانی که دوسیه قطور «استادشان» را دال بر اشتهار ایشان می کنند چاره ای ندارند تا به لوازم چنان شهرتی نیز خود و ایشان را مقید کرده و هزینه آن را نیز بپردازند. نباید و نمی توان قهرمانان خود را در زرورقی از شکوه و تجمل پیچیده و از دیگران صرفاً کرنش و نیایش ایشان را مطالبه کرد.
ترش یا شیرین «استادتان» به زعم اینجانب مبتلا به سندرومی است که شخصاً آن را سندروم «
اخترک دوم» می نامم. سندرومی که با تشبیه زیبای «اگزوپری» فرد مبتلا را بشدت محتاج توجه و تشویق دیگران کرده و يگانه شانی که برای مخاطبش قائل است کف زدن بمنظور تشفی خاطر نیاز توجه طلبانه خود است. تنها اختلافم با اگزوپری در آن است که معتقد بوده و هستم «جلوه گر» و «جلوه خر» لازم و ملزوم یکدیگرند. تا نباشد «جلوه خرآنی» هیچ «جلوه گری» محلی از اعراب جهت «جلوه فروشی» ندارد. ستایش شونده و ستایش کننده هر دو مبتلا به نوعی روان نژندی اند. اولی برای حفظ اعتماد بنفس محتاج توجه دیگران است و دومی برای استتار انفعال شخصیتی اش محتاج بت و قدیسی برای پرستیدن است.
قهراً ملالی نبود چنانچه تبعات چنین سندرمی تنها متوجه شخص ایشان می شد اما از آنجا که هزینه آن مراد و مرید بازی از محل تحریف واقعیت تامین می شود. اینجانب و امثال اینجانب را متعهد بر عهدی می کند که تا جان در بدن داریم مرعوب اتهام «به قصد شهرت چنگ بر سیمای درخشان مقتدای ما می کشی» نشده و در حد وسع و بضاعت قلمی خود، قلم را نه به خودخواهی که به خیرخواهی و از مسیر انعکاس تناقضات رفتاری و کلامی مشارالیها بر صفحه کاغذ برقصانیم.
برای اینجانب ایشان و امثال ایشان بمثابه ائمه جهل و غفلتند. ائمه ای که در کانون و عمق توهم استغنای اندیشه و بلاغت، خود و جمعی را خواسته یا ناخواسته فریفته و به دام چاله ضلالت می کشانند. دام چاله ای که تنها راه مقابله با آن شکستن ائمه جهل و شکستن توهم ایشان است.


۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

از کوچک زاده تا بهنود!

مسعود بهنود روزنامه نگار شاخصی از میانه اقشار منسوب به سکولار و شبه مدرن ایرانی است که به تنهائی بخش بزرگی از شناسه های برزخ هویت این اقشار را نمایندگی می کند.
شخصاً به تناوب و تعدد طی سال های گذشته وی و نوشته های پر تناقض وی را مورد نقد و ارزیابی قرار داده ام.
خوش دستی بهنود برای سوژه بحث قرار گرفتن نزد اینجانب قبل از آنکه ناظر بر ژرفای کلام و عمق اندیشه مشارالیه باشد عطف به سادگی ایشان و بتبع آن سادگی، اشتیاق و پیش قدمی همیشگی اش جهت ورود به مباحث سیاسی و اجتماعی از موضع شبه مدرن است بدون آنکه قبلاً خود را مسلح به مبانی فکری و انديشگی لازم الاحصا در این زمینه کرده باشد.
ورود شتابزده ای که بعضاً منجر به گاف هائی مکرر از جانب ایشان می شود . همین گاف هاست که با توجه به بی رغبتی حساب شده چهره های شاخص جامعه شبه مدرن ایران در ورود به مباحث جدی سیاسی و اجتماعی، فرصت غنیمتی را برای نشان دادن فونداسیون ابتر و مبانی فکری معوج جامعه شبه مدرن ایرانی را از طریق اشتباهات اجتناب ناپذیر بهنود فراهم می کند.
گاف اخیر وی در مورد
عکس فتوشاپ کوچک زاده در کنار گاف قبلی وی از عکس ارائه چفیه آیت الله خامنه ای به یکی از متفاضیان، آخرین نمونه از شتابزدگی از سر شهرت طلبی ایشان قبل از اثبات اعتبار منبع خبر است.
http://alef.ir/1388/content/view/76870/
چنین گاف هائی به تناوب و تعدد در کارنامه آقای بهنود قابل رويت است. برجسته ترین آن در جریان تراژدی زلزله بم اتفاق افتاد تا جائی که مشارالیه را مجبور کرد! بمنظور کسب توجه، شتابزده و در ساعات اولیه وقوع زلزله خبر از تماس تلفنی اش از لندن با دوستانش در بم را دهد با این بشارت که دوستان ایشان از فراز بام منزل شان خبر داده اند که:
نگران نباشید «ارگ بم سالم و استوار بر جای خود ماندگاراست»!
خبری که از اساس کذب از آب درآمد و مشخص شد اساساً در جریان زلزله بم سیستم تلفن همراه بطور کل قطع بودند چه رسد به آنکه بتوان از لندن تماس گرفت و بر سقف سالم نمانده ای! رفت و ارگ تخریب شده ای را سالم دید!
نام جوئی و توجه طلبی سندرم تاریخی جامعه شبه مدرن ایران بوده که ریشه در حس پنهان حقارت و کمبود شخصیت در مقابل جهان برتری دارد که ایشان از مجموعه تمدنی غرب برای خود ساخته اند. سندرمی مزمن که قریب به یک صد سال است روحیه جامعه شبه مدرن ایران را از درون می خورد و می خراشد!
نامجوئی که صلاحیت های آن از دل استاندارهای غرب بر می خیزد و هم زمان مبتلا به نوعی شرمندگی فرهنگی و هویتی از پیشینه ملی خود است.
ابعاد چنان نیاز توجه طلبانه ای بسته به مناسبت ها و فرصت ها می تواند در حد فاصل یک شیدائی میلیونی از نوع «
نوبل شیرین عبادی» تا نامجوئی در حد و اندازه استناد بر عکسی فتوشاپی از کوچک زاده برای یک روزنامه نگار باشد.
حال بگذریم که بهنود ابتدا تحلیل های خود در پست اخیرش را مستند به عکس زیر کرد.

و بعد از آنی که متوجه گاف خود شد، بدون احساس نیاز به پوزش از مخاطب و ایضاً بدون احساس نیاز جهت توضیح چنان گافی، عکس قبلی را با عکس دوم جایگزین کرد!
و با زبان بی زبانی اما با صراحت تمام فرمودند:
به کسی هم مربوط نیست. اگر خوردیم مال خود را خوردیم!
هر چقدر هم که دیگران اصرار کردند که:

اخوی این بنده خدا زنده است! مشارالیه فرمودند:
خیرـ مُرده، گرمه حالیش نیست!
در ابعادی بزرگ تر، رویکرد کسری از دانشجویان آلوده به این سندرم در جریان اقدام دولت وقت جهت دفن پیکر چند شهید گمنام در صحن دانشگاه ها طی چند سال گذشته قابل استناد است.
تجربه ای تلخ که نشان داد سنسورهای غیرت ملی و عرق میهنی این جماعت وقتی قرار است در معرض قدردانی از سلحشورانی قرار گیرد که جان شان را برای دین و میهن شان فدا کرده اند، دچار کرختی و بی حسی شده و فریاد اعتراض سر می دهند :
مگر دانشگاه قبرستان است!
هیچ شیر پاک خورده ای نیز از ایشان نپرسید:
بینی و بین الله مشکل شما حفظ شان دانشگاه از قبرستان است؟
خداوکیلی اگر بجای آن شهدای گمنام
(بر فرض محال) قرار بود جسد «آنا نیکل اسمیت»

در صحن دانشگاه تهران دفن شود آیا آن «شرمندگان بی شرم» همین برخورد را داشتند يا آنکه از یک ماه قبل ستاد استقبال از پیکر مرحومه راه انداخته و با فرش قرمز به پیشواز آن علیا مخدره می رفتند؟!
طرفه آنکه «مسعود بهنود» پرخاشگری آن نماینده به نماینده ای دیگر در پارلمان ایران را ولو با کذب درآمدن عکس مورد استنادش دال بر حاکمیت لات بازی و لمپنیزم در پارلمان ایران می کند. امری که هر چند مذموم است اما عموماً و در اکثر پارلمان های دنیا بین نمایندگان به تناوب اتفاق افتاده و می افتد. اما معلوم نیست چرا وقتی مشابه چنین لمپنیزم و لات بازی در ادبیات سخیف نمایندگان از ما بهتران در کنگره آمریکا مورد استفاده قرار می گیرد سلسله اعصاب شبه مدرنیسم ایران دچار کمترین تشنج یا حساسیتی نمی شود؟
پاسداران مرزهای اخلاق و ادب و متانت در اردوی مدرنیته ایرانی کجا صدای اعتراض شان شنیده شد وقتی آن نماینده مبتذل کنگره آمریکا (براد شرمن) مبتلا به هذیان شد که:
مردم ایران پلیدترین مردمان در جهانند!
کجا بود فریاد اعتراض طلایه داران سپاه ادب و فرهنگ و منزلت مدرنیته معوج ایرانی وقتی هیلاری کلینتون در کمپین انتخابات رسایت جمهوری سال گذشته میلادی به صراحت و شفافیت و بدون لکنت با ادبیاتی چارواداری افاضه فرمودند:
ایران را باید با بمباران تبدیل به پارکینگی عمومی کرد!
چرا احدی از متخلقین به اخلاق مدنیت و مدرنیته ایرانی بر چنین ادبیاتی نشوریدند و عرق ملی شان نجوشید؟
نه تنها نجوشید بلکه به زبان بی زبانی به دلدار فهماندند:
اگر هیلاری می گوید خوب راست می گوید! ایشان از خودمانند و چنانچه علیا مخدره به ریش مان می خندند، حکماً ریشمان خنده دار است!

خدا رحمت کند علی شریعتی را که هنوز گفتمانش طراوت دارد آنجا که به زبان طعنه می گفت:
آدم وقتی فقیر می شه ، خوبی هاش هم حقیر می شه . اما کسی که زور داره، یا زر داره، عیبش رو هنر می بینند ، حرف های چرندش را حرف حسابی می شنوند.
آروغ های بی جا و نفرت بارش رو فلسفه و دانش و دین می فهمند. حتی شوخی های خنک و بی ربط او حضار را از خنده روده بُر می کند!