۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

افشاگری

متن مراوده بین اینجانب و آقایان حمید رضا حسین خانی و حمید پاشائی:

حسین خانی: آقای سجادی می شود در مورد دریافت هفتاد هزار دلار از آقای واعضی کارمند ... در آمریکا توضیح دهید و بفرمائید این پول به چه منظور به شما پرداخت شد؟
داریوش سجادی: البته که می شود اما مشروط به آنکه اول بفرمائید آیا منظورتان از واعضی آیا واعظی هست یا نه؟ اگر آری کدام واعظی؟ منظورم اسم و فامیل و سمت و سابقه و کیستی ایشان است؟ گذشته از آن که دقیقاً مایلم به مخاطب بفرمائید ایشان کی به آمریکا آمد و دقیقاً به کجای آمریکا آمد و در چه شهر و چه مکان و تاریخی با ایشان ملاقات انجام شده؟ و کارمند سه نقطه یعنی چی؟ لطفاً شفاف بفرمائید منظور از سه نقطه چیست؟ این ها را بفرمائید بعد می رویم بر سر موضوع شیرین هفتاد هزار دلار مزبور!!!!؟ و منظور از دادن آن هفتاد هزار دلار و درخواست متقابل بابت پرداخت آن هفتاد هزار دلار !!! منتظر پاسخ تان می مانم. موضوع جذابی است. دوستان هم به دقت تخمه و پاپ کورن را مهیا کرده و بحث را با هیجان دنبال کنند.

یکی از خوانندگان: داریوش خان من به خاطر لایکی که به پاسخ تان زدم سهم ام از این هفتاد هزار دلار را می‌خواهم!

داریوش سجادی: جناب ... سهم دلار شما محفوظه اما دوستان خیلی کم لطفند معروف است که از ملانصرالدین پرسیدند می دانی ستاره های آسمان چند تاست و ایشان با اعتماد بنفس گفت بله ! 768 میلیارد و 563 میلیون و 790 هزار و 392 تا !!! ازش پرسیدند چطور می توانی ثابت کنی؟ و پاسخ داد اگر باور ندارید بروید و خودتان بشمارید!!! حالا حکایت ماست این بنده خدا نکرده حالا که بنده را برخوردار از خاصه خرجی «کارمندان سه نقطه» کرده چرا هفتاد هزار دلار!؟ آقا چرا نرخ بنده را پائین می آوری ؟ حالا که افشا کردید!!! لااقل می گفتید هفت میلیون دلار یا 70 میلیون دلار! آخه هفتاد هزار دلار هم پولیه آن هم در آمریکا که بنده بخاطرش باید به شما جواب بدم !!!؟

حمید پاشائی: آقای حسین خانی در حال نگاه کردن به افق دوردستی است که در در آن جایی برای امسال ... و سجادی نیست . جناب سجادی شما هم اصلا عصبانی نشید چون ادبیات تون برمی گرده به همون سالهای گذشته که توی ایران بودید و برای وارد شدن توی روزنامه و مقاله نوشتن به عباس عبدی پیشنهاد پول دادید تا از این طریق معروف شید . برای اراعه (ارائه) سند هم حرف خنده داری زدید . حتما فکر کردید که ما کپی فیش واریزی از طرف آقای واعظی رو اینجا پست میکنیم . نه عزیز من . خود شما هم می دونید این موضوع شبیه یه جوکه . توی این پستها ما فقط مبالغ دریافتی از طرف شما و اشخاصی رو که این پولها رو دادن و منظور از این کار رو میگیم تا هم خودتون متوجه شید که فقط شما نیستید که از جریان خبر دارید و هم بدونید که اعتماد کردن به امثال واعظی و رفیع زاده تاوانی داره و هم دوست داران شما بدونن که به هر حال پشت پرده چیزی هست که شما رو وادار میکنه خونهای ریخته شده در ایران و زندانی شدن جوانان این مملکت رو نادیده بگیرید و از یه جای امن تئوری صادر کنید و همه زحمات مردم ایران رو نادیده بگیرید. در همین لحظه که شما در حال خوندن این پست هستین کسانی مثل محمد نوریزاد در زندان تاوان کارها و نوشته های شما رو میدن . همیشه در تاریخ آدمهایی چون شما وجود داشتن که دوست داشتن سرشون توی هر دو سفره باشه که اگر یکی دچار مشکل شد از دیگری استفاده کنن . اگر جنبش سبز که ظاهرا شما مرده میپنداریدش امروز پیروز شده بود و مردم به خواسته هاشون رسیده بودن الان شما در تهران به دنبال پست و مقام به این در و آن در میزدید . امثال شما زمان مصدق هم بودند که از صبح تا بعدالظهر نظرشان عوض میشد. شما در سال هشتاد و نه کسی به نام واعظی چند بار دیدار کردید و ایشان در سه نوبت و هر بار مبلغ هفتاد هزار دلار به شما پرداخت نمود . مبلغ دریافتی از طرف روزنامه کیهان بود که البته شما از این موضوع آگاه نبودید و از ارتباط واعظی و کیهان بی اطلاع بودید اما به شما تضمین داده شد که به راحتی میتوانید وارد ایران شوید در قبال نوشتن چند مقاله . دلیل این کار هم این بود که شما به عنوان نویسنده ای بیطرف شناخته شده بودید و گفته های شما در مورد جنبش سبز میتوانست بسیار اثر گذار باشد . جناب سجادی از اطلاعات من تعجب کردید نه؟ اما مطمئنم هنوز از کاری که کردید پشیمان نیستید فقط در همین لحظه واعظی را در افشای این موضوع مقصر میدانید . بله حدث شما درست است. ادامه مطلب تا ساعاتی دیگر . به شما و دوستانتان فرصت میدهم تا در این ساعات بتوانید پاپکورن بخورید و مرا تهدید کنید و از ظاهرم ایراد بگیرید اما مطمئن باشد جلوی افشاگری ما را نتوانید گرفت.

داریوش سجادی: نه راحت باشید تا اینجای مطلب را که بسیار شیرین و هیجان انگیز یافتم ادامه دهید منتظرم بعد از پایان قصه اگر خواستید حرف می زنم. فقط یک سوال داشتم. آیا شما بنمایندگی از آغای حسین خانی در اینجا نزول اجلال فرموده اید یا آنکه مستقلاً افشاگری می فرمائید؟ راستی ایشان چرا کلیه کامنت هایشان را پاک کرد؟ در ضمن آقای نوریزاد در زندان تشریف ندارند.

حمید پاشائی: آقای سجادی ... ما یک تیم هستیم و مطمئن باشید این همه اطلاعات کار یک نفر یا چند نفر محدود نیست . البته از این پس بنده و دوستانم افشاگری را در روی وال شما انجام میدهیم تا کلیه دوستان از چهره نورانی پشت پرده شما استفاده نمایند و نه فقط عده ای کمدین با مزه که پاپ کورن میخورند و از شما تقاضای پول میکنند . به دلیل حضور بعضی از دوستان در کانادا و امریکا ترجیه (ترجیح) دادیم کسانی مثل من که در ایران هستیم کار رو دنبال کنیم باشد که آسیبی از طرف شعبان بیمخ ها متوجه دوستان نشود . برای شکایت از بنده هم بسیار خوشحال میشوم یه سر تشریف بیاورید ایران اوین در خدمتتون باشیم جناب سجادی.

داریوش سجادی: جناب پاشائی شما خودتان را ناراحت نکنید و کارتان را انجام بدهید. مهم آن است تا به رسالت افشاگری تان ادامه دهید فقط بفرمائید ماجرا کی تمام می شود تا بنده هم چند تا سوال ناقابل بپرسم موفق باشید.

حمید پاشائی: موضوع نان به نرخ روز خوری شما که تمومی ندارد شما راحت باشید سوالتان را مطرح فرمائید.

داریوش سجادی: خیر قربان! ما به اندازه کافی در عالم سیاست مار خورده ایم که حالا افعی شدیم شما هر وقت داستان های تان تمام شد بفرمائید تا بعد بنده تنها یک سوال ساده بپرسم اما ابتدا همه خود را تخلیه بفرمائید.آسیاب به نوبت.

حمید پاشائی: آقای سجادی کم کم دارم به این نتیجه میرسم که شما علاوه بر اینکه قلم به مزد هستید خیلی هم بی ادب تشریف دارید . یه نگاه به پست هاتون بندازید . ادبیات شما فقط به درد چاله میدان میخوره . که البته مطمئن هستم شما بیش از این نیستید . تا اینجا بنده بی احترامی به شما و خوانندگانتون نکرده بودم اما ظاهرا شما وقتی عصبانی میشید ادبیاتتون به این صورت تغییر میکنه . در مورد اینکه کامنت من رو از روی وال پاک کردید بسیار براتون متاسفم . ذکر کرده بودید که موضوعات مطرح شده در این بحث در وبلاگتون منعکس میشه باید عرض کنم وبلاگ شما خوانندهایی داره که اغلب موافق شما هستند و این که شما مطالب رو اونجا منعکس کنید از تعداد خوانندگانش بسیار کم میکنه.

داریوش سجادی: بابت تکدر خاطرتان از ناحیه ادبیات بنده عذر تقصیر دارم در مورد مطالب شما نیز ظاهراً توجه نفرمودید بنده متعهد شدم بعد از اتمام مطلب تان کل آن را بصورت پستی مستقل هم در صفحه فیس بوکم و هم در وبلاگم منتشر خواهم کرد. مطمئن باشید ـ لذا از این بابت جای نگرانی نیست.

حمید پاشائی: کار شما دقیقا صدا و سیمای ایرانه که میگه اگرصدای مخالفی دارید این این تریبون نمیتونید استفاده کنید در همون لحظه هم روی ماهواره پارازیت میندازن که صدای مخالف شنیده نشه . وبلاگ شما و خوانندگان همیشگی اون ارزشی برای انتشار مطلب نداره چون مخاطب خواص داره . البته ما سالهاست با این روش سانسور دست و پنچه نرم میکنیم اما همونطور که اربابان شما در ایران صدای مخالف رو حذف میکنن شما هم همین کار رو انجام دادید اما اشکال کار اینه که صدای ما در اینجا هیچ وقت حذف نمیشه . مطالب بعدی رو از طریق دیگری انتشار میدم . جناب سجادی میبینید که هر قدمی که برمیدارید بیشتر در گردابی که اطرافیانتون براتون فراهم کردند فرو میرید . شما هیچ راهی جز عذرخواهی از جنبش سبز و شهدای آن ندارید. اگر این افشاگری شما رو از خواب بیدار نکرد منتظر افشاگری های بعدی باشید در فضای مجازی . البته در جایی که دست سانسور شما و جمهوری اسلامی کوتاه باشد . فعلا بدرود.

داریوش سجادی: آقای پاشائی شما حال تان خوبه؟ چند بار باید تکرار کنم مطلب تان را هم در این صفحه که شما خیلی به انتشار آن در اینجا اصرارش را دارید و هم در وبلاگم بصورت مشترک منتشر خواهد شد باز هم باید تکرار کنم؟

حمید پاشائی: منظورم روی وال اصلی بود که همه این مناظره را ببینند اگر ریگی در کفش شما نیست . نه در این پست که خوانندگان محدود دارد.

داریوش سجادی: آقای محترم به زبان صریح فارسی عرض می کنم بعد از اتمام کامل مطالب تان کل آن را بصورت پستی مستقل بر روی والم با بهترین شکل ممکن منتشر خواهم کرد . متوجه شدید؟ پیشنهاد من آن است شما بجای نوشتن تکه تکه در این قسمت از صفحه فیس بوکم مطالبتان را بصورت کامل برای انتشار برای بنده ارسال فرموده و اینجانب نیز آن را بر روی وال اصلی ام در فیس بوک و وبلاگم منتشر خواهم کرد هر طور که صلاح می دانید.

حمید پاشائی: ... مطالب من برای فعلا کافیه لطفا منتشر بفرمائید و اگر سوالی دارید در خدمت هستم.

داریوش سجادی: همین؟ همه افشاگری تان همین بود؟ لااقل نمی خواهید همین مقدار هم برای خوانندگان تان تکمیل کنید؟ مثلاً نام کوچک آقای واعظی و رفیع زاده را هم بنویسید یا محل ملاقات و تاریخ ملاقات (ولو بصورت تقریبی هم که شده) بنویسید در ضمن در یکی از پست ها اشاره ای به علیه بی بی سی نوشتن اینجانب هم کرده بودید که بعد حذف شد! نمی خواهید در مورد ضد بی بی سی نوشتن توضیح بیشتری بدهید؟

حمید پاشائی: یه جوری نشون میدید که انگار این اسامی رو برای بار اول میشنوید !!!

داریوش سجادی: خیر ـ منظورم اینه که منطقاً برای یک افشاگری باید لوازم آن را نیز رعایت کنید و یکی از آن لوازم هم دقیق نوشتنه. از جمله اسامی کامل. پس اگر اجازه می فرمائید بنده خودم اسامی را کامل کنم؟ اجازه دارم؟ در مورد بی بی سی هم ممنون می شوم پاسخ بفرمائید تا انشالله متنی کامل برای انتشار شود.

حمید پاشائی: همانطور که میدونید مرتضی واعظی و علیرضا رفیع زاده . در ضمن چیزی از مطالب من پاک نشده مگر شما پاک کرده باشید . در مورد خوانندگان این مطلب هم نگران نباشید . شما هم مثل رئیس هایتان مردم را نادان فرض میکنید اما کاملا در اشتباهید . خواننده این مطلب تصمیم خواهد گرفت چه کسی راست میگوید چه کسی دروغ . من از افشاگری در این پست چیزی عایدم نمیشود اما شما با نوشتن مطلب در سایت تان «ویلای کلاردشت» رو بدست آوردید. نگران بقیه مطالب هم نباشید هم مطلب از گذشته زیاد هست و هم اینکه شما هر روز در حال تولید بیشتر مطلب هستید با ارتباط با جمهوری اسلامی.

داریوش سجادی: این جوری که نمیشه؟ شما باز تکه به تکه اضافه می کنید حالا ویلای کلاردشت را هم اضافه کردید قبلاً عرض کردم یک بار همه فرمایشات تان را بگوئید تا بنده هم به قول خودم عمل کنم و آن را منتشر کنم . باز تکرار می کنم در مورد بی بی سی هم یک توضیحی بدهید و اگر چیز دیگری هم هست بفرمائید تا اقدام به انتشار کامل نمایم.

حمید پاشائی: در مورد بی بی سی فعلا حرفی نیست نگران نباشید . من اگر بخواهم در مورد شما بنویسم باید کتاب بنویسم . شما سوال رو مطرح بفرمائید اگر سوالی هست . هر چیزی به وقتش.

داریوش سجادی: عرض کردم سوال باشد برای بعد از انتشار مطلب تان . ماجرای ویلای کلاردشت را هم تکمیل کنید و برای خوانندگان توضیح بیشتر بدهید تا اگر چیز دیگری نیست متن کامل را منتشر کنم.

حمید پاشائی: شما تکمیل کنید.

داریوش سجادی: من تکمیل کنم!!!!!!!؟ کجای دنیا یک نفر باید خودش خودش را افشا کند؟ شما بنده را سر کار گاشته اید یا خودتان را؟

حمید پاشائی: اطلاعت شما حتما از من بیشتره در مورد دریافت پول.

داریوش سجادی: البته که اطلاعات من بیشتره اما این شما هستید که وارد ماجرا برای افشای بنده شده اید و منطقاً وظیفه شما است که وجوه افشاگری تان را تکمیل بفرمائید. اگر فرض را بر درستی ادعاهای شما بگیریم مگر یک عنصر بقول شما مزدور و خود فروخته با افشاگرش برای افشاگری علیه خودش همکاری می کند!!!!؟ بنده فقط به شما قول همکاری برای انتشار اسناد و اطلاعات و افشاگری تان در فیس بوکم و وبلاگم را داده ام پر کردن این پازل با شماست.

حمید پاشائی: پس شما هیچ دفاعی ندارید و مطالب بنده را تایید میکنید؟

شما منتظرید که من در مطالبم اشتباه بکنم و شما آنرا دستمایه قرار دهید اما در اشتباهید چون من مطلبی از خودم اضافه نمیکنم که دروغ باشد و شما هم در روانشناسی مطمئنا از من کمترید.

داریوش سجادی: عرض کردم شما اول همه اسناد و اطلاعات تان را برای انتشار بنویسید بعد نوبت حرف زدن بنده می شود. فعلاً تا همین جا را که فرموده اید تکمیل بفرمائید و اگر چیز دیگری هم هست بنویسید ویلای کلاردشت را هم تکمیل بفرمائید تا بنده به قول خودم عمل کنم و آن را منتشر کنم. آقا جان بنده کجا معترض فرمایشات تان شدم شما اصلاً خوده زیگموند فروید. بر بخیل لعنت! بنده فقط خواستار تکمیل مطلب تان هستم. سخن آخری اگر نیست و همه افشاگری تان همین است ویلای کلاردشت را هم تکمیل بفرمائید تا کل ماجرا را منتشر کنم با تشکر و آرزوی موفقیت تان.

حمید پاشائی: ویلای کلاردشت بعدا . فعلا عرضی نیست.

داریوش سجادی: پس ویلای کلاردشت را منتشر نکنم؟

حمید پاشائی: نه

داریوش سجادی: آخرین نکته ـ محل و تاریخ تقریبی ملاقات با آقایان واعظی و رفیع زاده را نیز مرقوم بفرمائید اگر دقیق نمی دانید مهم نیست فقط کشور و یا احیاناً شهر و تاریخ نسبی کفایت می کند. در ضمن نمی خواهید بگوئید آن هفتاد هزار دلارها دقیقاً به چه منظوری به سجادی پرداخت شد؟

حمید پاشائی: محل ملاقات امریکا . مبلغ پرداختی به منظور جلب حمایت مطبوعاتی شما برای نوشتن مطلب بر علیه جنبش سبز و کلا همه مخالفین.

داریوش سجادی: و تاریخ؟

حمید پاشائی: سال ‎89

داریوش سجادی: ممنون فرمایش دیگری ندارید؟

حمید پاشائی: صحبتی نیست. انشا الله در آینده نزدیک دوباره می بینم تان.(منظورشان آن است که دوباره افشاگری می کنند)

۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

مرزهای حماقت!



روز پنج شنبه پنجم فروردین خبرگزاری ها اعلام کردند:
پاپ بندیکت شانزدهم، رهبر کلیسای کاتولیک به اهمال در برخورد با گزارش های مربوط به سوء استفاده جنسی یک کشیش آمریکائی از دویست پسر ناشنوا متهم شده است.




ماجرای کودک آزاری کشیش های کلیسای کاتولیک، تراژدی تاسف بار و پر تکراری است که قبل از آنکه موید هوسرانی کشیش های کلیسای کاتولیک باشد مبین مظلومیت عیسی مسیح و تحریف احمقانه دین مسیحیت توسط خشکه مقدسانی است که از آن دین رحمانی تنها پوسته و ظاهری متحجرانه را فهم و استنباط و ترویج کرده و می کنند.
معلوم نیست در قرن بیست و یکم مسیحی کی و کجا قرار است تا مسیحیت کاتولیک کمی از کورتکس مغزشان برای فهم واقعیت دین و واقعیت و ظرفیت های انسان بهره برده و به این صرافت بیفتند که شهوت و سکس بخشی ذاتی و لازم برای رشد و زیست طبیعی انسان است که بصورت خدادادی در بطن هر انسانی تعبیه شده؟
قرن هاست که کلیسای کاتولیک با قرائت سفیهانه اش از سکس اولاً بی جهت خود را از یک لذت مشروع محروم کرده و هم زمان اسباب انحراف جنسی را نزد کسر قابل اعتنائی از کشیشان خود مهیا کرده.
فروردین سال 86 طی مقاله «
بحران عدم اعتماد بنفس» در کالبد شکافی مدرنیته غربی و تفـّــُوق خوانش «سکس سالارانه از زن در آن مدرنیته» بر روی سه گانه
اصالت انسان (Humanism) گیتی گرائی (Secularism) سکس سالاری (Sexualism) انگشت گذاشته و گفتم:
مبانی خوانش سکس سالارانه از زن را باید و می توان از دل مناسبات متحجرانه کلیسای قرون وسطی استحصال کرد.
مدرنیته موجود در جغرافیای غرب عموماً واکنشی به عصر اسکولاستیک است. عصری که کلیسا حاکمیت بلامنازع را بر مقدرات جامعه داشت. در نگاه به مبانی مدرنیته نمی توانیم برای این سه مؤلفه که خود را بیش از دیگر مولفه ها به جامعه و مبانی و فلسفه سیاسی آن تحمیل می کنند، حساب ويژه ای باز نکنيم.پاره ای از انديشمندان بروز اصالت انسان در جهان مدرن را پاسخی به مناسبات خدايگان ـ بنده ای تلقی کرده اند که از دل آموزه های دينی کليسای قرون وسطی برمی خاست. در عصر اسکولاستيک شاهد وجود خدائی قاهر و انسان مقهور هستيم. خدای موجود در عصر اصحاب مدرسه، خدائی است ناظر و حاکم بر کلیه مقدرات بنده و انسان مقهور قدرت فائقه آن خداست و کلیه مقدراتش از قبل تبیین و تدوين شده. بنابراین هیومنیزم امروزين در مدرنيته غربی را بايد پاسخ يا واکنشی فرض کنيم به آن خدای قاهر. این بار انسان برخاسته از دل مدرنيته با نفی چنان خدائی قاهر و با نفی چنان مقهوريتی در مقابل آن خداوند، بر روی پاهای خودش می ایستد واعتماد به نفس پیدا می کند.همچنانکه سکولاریزم را می توان واکنش به آخرت گرائی مفرط دوران قرون وسطی تلقی کرد.آخرت گرائی که نگاهی پرمذمت به دنیا داشت و اساساً دنیا را دار معصيت و گناه می دانست و انسان را نيز گناه کار ذاتی معرفی می کرد که يگانه رسالت وی رنج کشيدن و به تعبيری مازوخيزم اقتصادی در طول حيات دنيوی است تا بدينوسيله بتواند خود را رستگار و منزه نمايد. طبعاً از دل چنین تفکر افراط گرايانه ای می توان و بايد سکولاریزم را به عنوان یک واکنش چشم انتظار بود.سکولاريسمی که نه تنها دنیا را مذموم نمی بیند بلکه از سر شوق مايل به بهره برداری و برخورداری هر چه بيشتر از اين دنياست تا جائی که مکتب اصالت لذت هم از دل چنين سکولاريسمی خلق می شود.سکشوآلیزم در جهان مدرن نيز مبتنی بر همين معیار است. اينکه در قرون وسطی شاهد کلیسائی هستيم که مدعی پیامبری است که نه مادرش آميزش جنسی با مردی داشته و نه پيامبرش تن به ازدواج با هيچ زنی را داده، طبعاً تبعات و فهم چنین رويه ای در کلیسا منجر به مذموميت سکس و آميزش جنسی با جنس مخالف خواهد شد. تبعاتی که منجر به بروز پديده ای در انديشه دين ورزانه مسيحيت کاتوليک شد تحت عنوان «کشيش» و «راهبه» که هر دو اصلی ترين عبادت خود را پرهيز از ازدواج قرار داده اند. چرا که نگاه ايشان به سکس نگاهی مذموم است. اينکه می بينيم در جهان مدرن، سکس اگر چه حرف اصلی نيست اما يکی از حرف های اصلی است! اين را می توان و بايد به حساب واکنش غريضی و اجتناب ناپذير نگاه مذمومانه کليسای قرون وسطی به سکس تلقی کرد.
http://www.sokhan.info/Farsi/BohranE.htm

خدا رحمت کند دکتر شریعتی را که تعریف می کرد وقتی یکی از دانشجویانش در فرانسه عاشق دختری زیبا اما راهبه در پاریس شده بود و وقتی جوان دانشجو به ایشان پیشنهاد ازدواج داده بود علیامخدره ضمن عذرخواهی اظهار داشته: من در جهانی دیگر با عیسی مسیح ازدواج خواهم کرد! دکتر در پاسخ به دانشجویش گفته بود:
به ایشان از قول من بگو اگر مسیح عرضه داشت در همین دنیا ازدواج می کرد!

هر چند بنا بر روایتی دیگر این تمهید زیرکانه امپراطوری روم و اصحاب کلیسا بود که علی رغم آنکه عیسی مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرد و حتی صاحب فرزند نیز از وی شد اما ایشان جهت بسط قدرت در حوزه امپراطوری خود ترجیح دادند از اساس منکر برخورداری اولاد برای عیسی شوند تا بدین ترتیب سهم انحصاری شان از کیک قدرت را تضمین نموده و امپراطوری را نزد خود قبضه کنند.
در هر حال اینها چیزی از ابتذال نهفته در چنان روایتی از ذم انگاری سکس نزد کلیسای مسیحیت نمی کاهد.
در مقام مقایسه اصرار بر پرهیز از ازدواج نزد کلیسای کاتولیک همانقدر احمقانه است که پرداخت سالیانه مالیات شهروندان انگلیسی جهت تامین مخارج دربار سلطنتی انگلستان.
آیا در قرن بیست و یکم اینکه شهروندان یک کشور نیز که به صفت ظاهر مدرن و متمدن نیز محسوب می شوند خود را موظف بدانند تا برای زندگی فاخر و اشرافی یک خانواده همه ساله مالیات پرداخت کنند تا همان خانواده فربه شده از قبال مالیات شهروندان سالی یک بار منت گذاشته و نزول اجلال فرموده و شهروندان را مفتخر به رویت جلال و جبروت سلطنتی خود کنند، بلاهت نیست؟
مهم ترین نتیجه ای که از چنان بلاهتی می توان گرفت آن است که تحجر و سفاهت نه وابسته به زمان است و نه وابسته به مکان بلکه موکول به تعلیق شعور است.

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

سالی که نکوست!



نخستین مقاله ام در سال جدید را تحت عنوان «سالی که نکوست» می توانید در سایت سخن ملاحظه کنید و نظرات محتمل خود را اینجا درج کنید.
سایت سخن:
http://www.sokhan.info/Farsi/Nekoo.htm

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

تکمله


بعد از انتشار «ادبی که بالای درخت بود» فرصتی دست داد تا با دو نفر از کامنت گذاران به تفصیل گپی در مورد آن در این وبلاگ و در بخش نظرات داشته باشم.
نظر بر مطالب متنوع مطرح شده در این مراودات که شاید مورد علاقه و توجه دیگران هم باشد مجموعه آنها را بصورت مستقل در اینجا منتشر می کنم شاید مفید واقع گردد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کامنت گذاری ناشناس گفت:
با تشکر از مطلب خوبتون (ادبی که بالای درخت بود) برخلاف شما معتقدم شعارها و عملکرد نسل شما ایرادهای بسیار بیشتری نسبت به نسل ما داشت . در نسل ما با شعار مرگ بر ... مخالفت می شد آیا در نسل شما چنین مخالفتی می شد؟
در نسل ما با خشونت مخالفت می شد و از اون به عنوان یک حرکت غیر انسانی نام برده می شد آیا اینکه نسل شما با احترام مهمانشان را ترور میکردند (ماجرای ترور یک روزنامه نگار توسط فدائیان اسلام ) نشانه ادب و آداب ایرانی اسلامیست؟ حمایت از این نوع خشونت نه تنها از سوی نسل شما بلکه از سوی رهبران شما نیز حمایت میشد . تنها امام بودند که در مورد حرکت مسلحانه فرمودند ""هر چه که مردم گفتند. اصل مردمند ."" که این جمله خالی از اشکال نیست . خشونت دوران شما اثرات بسیار مرگبارتر و خطرناکتری نسبت به شعارهای امروز ما جوانان که از روی نادانی برخی شعارهای زشت رو تکرار میکنیم دارد . اثرات آن خشونت همچنان در سرزمین من باقی استدر شبکه جنبش سبز این امکان را داریم که هر لحظه بهتر و بهتر شویم و به فرهنگ که عامل پیشرفت هر کشوری بوده دست پیدا کنیم . اما در نظری که برای مطلب زیبای چهارشنبه سوری شما گفتم منظورم آن بود که مدت زیادی است که یک جانبه تنها به انتقاد از جنبش سبز پرداختید و طرف مقابل از نقد های شما در امان مانده است . درست این بود که اشتباهات آنطرف نیز دیده و گفته میشد.چه شما خوشتون بیاد چه نیاد من از شما چیزهای قشنگی یاد گرفتم پس جایگاه استادی یافتید . درکل معتقدم شما هم سبز هستید .عیدتان مبارک همیشه خرم باشید .

جوانی 20 ساله از نسل متوهم فرزانگی که به دنبال فرزانگیست.

داریوش سجادی:
دوست جوان و 20 ساله ام خوشوقتم که آخرین مراوده ام در سال 88 در این وبلاگ را با کسی انجام می دهم که در لابلای کلام اش رشحاتی از صداقت و سلامت بوضوح مشهود است.

من برخلاف شما و همانند جناب خاتمی معتقدم انقلاب 57 و نسل من انقلاب و نسل خشنی نبود.انقلاب در فضای اجتناب از خشونت به پیروزی رسید و تا مقطع پیروزی کمترین درصد خشونت نزد حاملان انقلاب مشهود بود
انقلابی که علی رغم کشتار در میدان ژاله به سربازان گل هدیه می داد درصد خشونت های اجتناب ناپذیر بعد از پیروزی انقلاب نیز هر چند قابل اغماض نیست اما قابل فهم است و هر چند نسبت به دیگر انقلاب های جهان آن درصد هم بشدت ناچیز بود. پیشتر طی دو مقاله آرزوها و واقعیت ها و همچنین مقاله خلخالی جلاد یا قهرمان در لینک های زیر تا حدودی این بحث را شکافته بودم
http://www.sokhan.info/Farsi/Arezoo.htm
http://www.sokhan.info/Farsi/Khalkhali.htm
البته شعار «مرگ بر» نیز در انقلاب بود اما مگر اکنون در جنبش سبز علی رغم ادعای مسالمت آمیز بودنش این شعار بارها مطرح نشده
پیشتر نیز در مصاحبه ام با سایت آفاق مواردی متعددی از تناقض در گفتار ضد خشونت و عمل خشونت آمیز جنبش سبز را گوشزد کرده ام
http://www.sokhan.info/Farsi/goftego2.htm
گذشته از آنکه خشونت تنها شعار مرگ دادن نیست گفتمان تحقیر نیز نوعی خشونت است وقتی از یک طرف شعار «ما بسیجی نیستیم پول بگیریم بایستیم» می دهند این یعنی توهین و تحقیر طرف مقابل و همه اعتقادات و الفت ها و دلبستگی هایش را به سخره گرفتن که طبیعتاً دامن زننده به خشونت در رفتار طرف مقابل خواهد شد. من در نامه ام به دکتر سروش به صراحت گفتم:
جامعه ملتهب ایران از کثرت «موزع خشم» مبتلا به تورم خشونت شده، در این برهوت مهرورزی حداقل توقع از فرزانگان کشیدن دست نوازش بر سر پرشور شوریدگان و آسودن دل پردرد دلشدگان است. خشم مقدس، مشروعیت دهنده به خشونت مقدس است و خشونت مقدس مجوز دهنده به جنایت مقدس! جنایتی که در آن ضارب و مضروب و قاتل و مقتول هر دو به یک اندازه قربانی خشونت اند.در این برهوت خشونت که امید به آمدن کاوه ای نیست، آیا نباید و نبایست حسرت یابش «اسکندری دیگر» را جایگزین طلب «مسیحی باز مبعوث» کرد تا بشارت آن دهد که:«خدا محبت است» در فضائی که از «آسمان فتنه» جز درشتی و خشم و غضب و لُغـَز و لُغـُز نمی بارد، از سروشی که اشتهارش را مدیون اطعام «گشنه گان حقیقت» با گرفتن لقمه های معرفت از سفره معدلت و معنویت و عبودیت از بطن مثنوی و نص قرآن و نهج بلاغت است نباید و نمی توان سایه بانی از لطف برای «ذبیح» عبّاسان و عبّوسان توقع کرد؟ آنکه می زند و آنکه می خورد هر دو فرزندان وطنند و هر دو مستمند پدری. بر سروشی که خود گزیده این خشونت است، ظهور طبیبانه بر این مصیبت واجب عقلی است.
http://www.sokhan.info/Farsi/Khashm.htm

دوست جوانم فرموده اید:
در شبکه جنبش سبز این امکان را داریم که هر لحظه بهتر و بهتر شویم و به فرهنگ که عامل پیشرفت هر کشوری بوده دست پیدا کنیم . و در ادامه تصریح داشته اید:
مدت زیادی است که اینجانب یک جانبه تنها به انتقاد از جنبش سبز پرداخته و طرف مقابل را از نقد های خود در امان گذاشته ام و در انتها فرموده اید:
درکل معتقدم شما هم سبز هستید
دوست ناشناس بله شما درست تشخیص داده اید. مدت هاست که دوات قلم اینجانب صرف انتقاد از جنبش سبز شده اما دلیل آن را کمتر توجه کرده اید بله شما درست تشخیص داده اید من هم سبزم و قبل از آن اصلاح طلب بودم و هستم اما اصلاحات و سبزها را ره گم کرده می بینم و مطابق شما بدرستی معتقدم «در شبکه جنبش سبز این امکان هنوز هست تا هر لحظه بهتر و بهتر شوند و به فرهنگ که عامل پیشرفت هر کشوری بوده دست پیدا کنند» به همین دلیل است که مدام گوشزد کننده کژی ها در جنبش سبزم. هنوز امید به اصلاح این جنبش دارم گلایه از انتقادات بنده نکنید که نشانه ای از دلبستگی ام و هنوز امیدواری ام به اصلاح این جوشش است برخلاف شما معتقدم باید از آسیب شناسی این جنبش استقبال کرد واتفاقاً اگر جای گله ای هست مخالفان جنبش در جبهه مقابل باید گله کنند که چرا ایشان توسط کسانی همچون اینجانب نقد نمی شوند هر چند آنها را نیز فرزندان ایران و انقلاب دانسته و می دانم که سلائق و روحیه ای متفاوت و ناشکیبا دارند.
بگذریم. به هر حال از توجه و تذکر و تعقیب جنابعالی کمال امتنان را دارم و از خداوند موفقیت و شادکامی تان را در سال جدید مسئلت می نمایم

کامنتی از مرتضی،

آقای سجادی؛ با سلام و با تبریک سال نو،در مقالاتی که در چند ماه اخیر از شما مطالعه کرده ام، یک خصوصیت مشترک در بسیاری از آنها می توان یافت. شما پیش فرض مورد علاقه خود را در نظر می گیرید و سپس یکی دو یافته کوچک که منطبق با نظر شما باشد را با اغراق بیان کرده و شواهد بزرگی که برخلاف پیش فرض شما است را کوچک کرده و از آن غفلت می کنید، تا با قضاوت یکطرفه خود نظر خود را در مقاله به اثبات برسانید. بنظر من این مصداقی بارز از "بی انصافی تحلیل گر" می باشد. شما اتقلابیون سال 57 را حاملان "کلام و منطق و گل" معرفی کرده اید، و بخاطر یک شعار معترضین فعلی، ایشان را بی ادب و بی فرهنگ معرفی میکنید. دوست عزیز، شاید افراد غیر مطلعی که این مقاله شما را بخوانند تمام این مطالب را باور کنند، ولی افراد مطلع از موضوع بخوبی متوجه میشوند که در این تحلیل بی انصافی شدیدی برای اثبات پیش فرض نویسنده موج می زند.
انقلاب 57: در این شکی نیست که حرکتهای خشونت آمیز گروههایی مانند مجاهدین خلق نتوانست توده مردم را با ایشان همراه کند، و اعتقادات دینی توده مردم همراه با کاریزمای امام خمینی موجب شد تا موج مردمی انقلاب اسلامی شکل بگیرد. در این شکی نیست که تاکید امام خمینی بر پرهیز از خشونت بود، ولی آیا همزمان با قدرت گرفتن مردم خشونت شکل نگرفت؟ آیا مردم در بحبوحه انقلاب (قبل از 22 بهمن) در حین حمله به پاسگاههای پلیس و زندانها و مراکز ساواک، هموطنانی را که در آنجا کار میکردند را با توهین و خشونت به جرح و قتل نرساندند؟ آیا همه کسانی که توسط انقلابیون کشته شدند مستحق مرگ بودند یا نه؟ آیا شعار "ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض میشه" که قبل از 22 بهمن گفته می شد شعاری پر از گل و بلبل است یا توهین؟ آیا اعدامهای بی حساب و کتاب و بدون وکیل و بعضا بدون دادگاه در اوایل پیروزی انقلاب (تحت نظر آقای خلخالی،....) نشانه ای از غلبه "کلام ومنطق و گل" می باشد؟ لازم به یاد آوری است که مطالب بالا به هیچ وجه در جهت تایید استبداد و ظلم نظام ستم شاهی پیش از انقلاب نمی باشد، بلکه مطالب بالا برای بیان یک "نقد درون گفتمانی" و آشکار کردن "غلبه داشتن فرهنگ غلط خشونت و خود حق پنداری" در اوایل انقلاب 57 است. آیا توهین هایی که انقلابیون دو آتشه در مجلس اول به نمایندگانی مانند بازرگان و صباغیان در حین سخنرانی در مجلس وارد می کردند نشانه ای از غلبه فرهنگ گل و بلبل در اول انقلاب است؟ در پاسخ به کامنت دوستی دیگر گفته اید که قبل از پیروزی انقلاب خشونت نبوده و پس از پیروزی انقلاب نیز خشونت اجتناب ناپذیر بوده است. در بالا به مواردی از خشونت و توهین قبل از پیروزی اشاره کردم. ضمن اینکه نه قبل از پیروزی و نه بعد از پیروزی به هیچ وجه خشونت قابل توجیه نیست. یعنی اینکه خون تک تک انسانهای بی گناهی که به زمین ریخته میشود، بسیار مهم بوده و در هر حالی باید از آن اجتناب کرد.دلیل اینکه بسیاری از انقلابیونی که در قبل از پیروزی 57 خشونت نکرده و پس از پیروزی خشونت کردند این بود که قبل از پیروزی حاضر به پرداخت هزینه سنگین خشونت کردن نبودند ولی پس از پیروزی وقتی به قدرت رسیدند، اثبات کردند که هرگز به عقیده مخالف احترام نگذاشته و خود را حق پنداشته و هرمخالفی را از زیر تیغ خشونت خود می گذرانند. (یعنی افراد خشن پس از پیروزی انقلاب، همان شناگران ماهری بودند که قبل از انقلاب آبی برای شنا کردن در اختیار نداشتند).
و اما جنبش سبز: بنده به هیچ وجه منکر تندروی های غلط در حین حرکت جنبش سبز نیستم. و موضع انتقادی خود را نسبت به اشتباهات این حرکت (بویژه شعارهای تند و بی فایده برخی معترضین) حفظ می کنم. بنده معتقدم فرصت طلبانی از بین سلطنت طلب ها و مجاهدین خلق در دنیای مجازی وب بطور ناشناس خودشان را بعنوان دموکرات جا زده و اینها منشا انحرافات مذکور هستند. منتها بسیار واضح است که تفکر غالب در رهبری جنبش سبز (میرحسین و کروبی) و بدنه جنبش سبز این است که مسیر اصلاح مسیری طولانی و بدور از خشونت است و راه اصلاح از طریق عمل واقعی به قانون اساسی موجود جمهوری اسلامی است. چطور شما این تفکر غالب و آشکار "دوری از خشونت" را با بی انصافی نادیده گرفته و شعارهای یک عده تندرو را بزرگ کرده و بعنوان نماد جنبش سبز معرفی می کنید؟ بهتر است فکر کنیم که چطور راهپیمایی مسالمت آمیز و راهپیمایی سکوت روز 25 خرداد تبدیل به شعارهای تندروانه و ساختار شکن شش ماه بعد تبدیل شده است؟ بنظر من اصلی ترین دلیل این ماجرا دو نکته است:

اول عدم تحمل حاکمیت به انتقادات مسالمت آمیز منتقدین و بکار بردن مشت آهنین و خشونت برای سرکوب معترضین.
دوم قطع ارتباط سران جنبش سبز (میرحسین و کروبی) با بدنه جنبش سبز توسط حاکمیت.
قطعا وقتی میرحسین نتواند براحتی حرفهایش را با مخاطبانش بیان کند، فرصت طلبانی از جنس سلطنت طلبها،... مسیر جنبش سبز را به انحراف می کشانند. ضمنا بنده شخصا سایت خودنویس را سایتی دریافته ام که بدنبال تشدید تنش و دوقطبی کردن جامعه است و بعید نیست که این سایت بخواهد به شعارهای تحریک کننده دامن بزند.
اجازه بدهید سخنانم را خلاصه کنم:
1. هم رهبری انقلاب 57 (امام خمینی) و هم رهبری جنبش سبز (میرحسین) افرادی هستند که به اتحاد مردم و حرکت عمومی مردم برای اصلاح بدون خشونت قائل بوده و هستند. آخرین مصداق این ادعایم این است که پس از این همه خشونت های اعمال شده از سوی حاکمیت و لباس شخصی ها،....میرحسین در پیام نوروزی اش، سال 89 را سال صبر و استقامت نامیده و آشکارا نشان می دهد که به مسیر تدریجی و بدور از خشونت اصلاحات عمیقا معتقد است.
2. چرا هم در سال 57 و هم در سال 88 شاهد خشونت بودیم؟ زیرا در فرهنگ عمومی جامعه ایرانی "تحمل عقیده مخالف" هنوز نهادینه نشده است. البته واضح است که فرهنگ عمومی جامعه در سال 88 نسبت به سال 57 بسیار بسیار پیشرفت کرده است. همینکه پس از اعمال خشونت های بسیار از سوی حاکمیت، هنوز اکثریت معترضین در سال 88 معتقد به اعتراض مسالمت آمیز و اصلاح هستند، نشانه ای از رشد فرهنگ عمومی جامعه است (با درنظر گرفتن اینکه اکثر معترضین از قشر متوسط و تحصیلکرده بوده و تحمل نظر مخالف و نفی خشونت را بسیار بهتر درک میکنند). یعنی هم در سال 57 و هم در سال 88 خشونت بوده است، ولی دقیقا برخلاف ادعای شما، تعداد افراد معتقد به خشونت و توهین در میان انقلابیون سال 57 بسیار بیشتر از معتقدین به خشونت در میان معترضین سال 88 است. در یک کلام، توسل به خشونت نشانه این است که فرد خشن به عقیده مخالف احترام نگذاشته و بجای دلیل و منطق، خشونت را برگزیده و خود را حق مطلق و مخالفین خود را باطل میداند. و البته امیدوارم روز بروز فرهنگ "تحمل عقیده مخالف" در میان مردم افزایش یابد.
در نهایت یادآوری میکنم که با مقالاتی که از شما در شش هفت ماهه اخیر مشاهده کرده ام، اگر واقعا به این مطالب نوشته خودتان اعتقاد داشته باشید، شخصا شما را دیگر یک اصلاح طلب نمی دانم. زیرا وظیفه یک اصلاح طلب را این می دانم که جمهوری اسلامی را مانند فرزندش دوست می دارد منتها بخاطر همین علاقه ای که دارد، در مقابل انحرافاتی که در میان مسئولین کشور و حاکمیت مشاهده می کند سکوت نکرده و برای "اصلاح روش حاکمیت" با بیان و قلم خود تلاش کند (همانگونه که شما قبل از 22 خرداد 88 اینچنین بوده اید).
البته علل و محرک های چنین تغییر موضعی برایم نامعلوم است. هدفم از نوشتن کامنتها این است که تبادل نظر در زمینه های مطروحه، شاید برای من و شما و خوانندگان وبلاگ شما مفید باشد. و نکته آخر اینکه "تحمل عقیده مخالف" از سوی شما و سایر هموطنان قابل تقدیر است، هرچند با هم اختلاف نظر داشته باشیم. با تشکر

داریوش سجادی:
جناب آقای مرتضی
ضمن سلام متقابل و عرض تبریک و شادباش بمناسبت سال نو از حُسن توجه و زحمتی که کشیده و تفصیلاً نقطه نظرات بعضاً انتقادی و ارزشمند خود را ذیل مطلب قرار داده اید کمال امتنان را دارم.
متاسفانه در ایام بدی دست به این مراوده مفصل زده اید و طبیعتاً جنابعالی نیز مانند بنده درگیر مناسبت ها و الزامات ایام نوروزید اما به هر حال جهت انجام وظیفه در حد مقدور و بضاعت تلاش می کنم نکاتی را در خصوص فرمایشات جنابعالی به اختصار ارائه نمایم:
اولاً فرموده اید مقالات چند ماه اخیر اینجانب آغشته به پیش فرض مورد علاقه ام بوده و مبتنی بر چنان پیش فرضی اقدام پردازش مطلب کرده و می کنم.
اما برخلاف گمانه جنابعالی صراحتاً اعلام می دارم:
مطالب مطمح نظر نه بر یک پیش فرض مورد علاقه بلکه متکی بر پیش حکم هائی بوده که صراحتاً و پیشتر آنها را اطلاع رسانی کرده بودم.
گلایه کرده اید که انقلابیون سال 57 را حاملان کلام و منطق و گل معرفی کرده ام در حالی که این جمله یک نقل قول مستقیم از جناب آقای خاتمی بود هر چند مورد تائید اینجانب هم بوده و هست اما طبیعتاً قبل از اینجانب باید جناب خاتمی را مورد پرسشگری و اعتراض قرار داده و ایشان قبل از بنده پاسخگوی شما باشند.
پرسیده اید:
«آیا همزمان با قدرت گرفتن مردم، خشونت شکل نگرفت؟ آیا مردم در بحبوحه انقلاب (قبل از 22 بهمن) در حین حمله به پاسگاههای پلیس و زندانها و مراکز ساواک، هموطنانی را که در آنجا کار می کردند را با توهین و خشونت به جرح و قتل نرساندند؟ ... آیا شعار ما می گیم خر نمی خواهیم پالون خر عوض می شه که قبل از 22 بهمن گفته می شد شعاری پر از گل و بلبل است یا توهین؟»

در پاسخ خدمت تان معروض می دارد:
خیر!
اولاً هر چند من منکر برخی شعارها و رفتار خشن و کور و خودسرانه از جانب برخی از انقلابیون نبوده و نیستم کما اینکه در همین پست هم از سر تعمد کلمه «بعضاً» را میانه جمله زیر تعبیه کردم تا اکنون بتوانم پاسخگوی شما باشم:

جمله: در ایام انقلاب اسلامی سال 57 عمده شعارهای که توسط مردم ایران در سطح شهرها مطرح می شد اولاً و «بعضاً» متکی بر ادب ایرانی و ثانیاً برخوردار از منطق و استدلال بود.

اما بینی و بین الله آیا ابتذال موجود در شعاری که جنابعالی از ایام انقلاب یادآوری کرده اید قابل مقایسه با شعار توپ تانک فشفشه ... است؟

اما نکته مهم آن است که چنین رفتار و شعارهائی کی و کجا توسط مرحوم امام به عنوان عالی ترین رهبر انقلاب مورد تائید قرار گرفت؟
آیا شما ادله یا شاهدی دارید که مرحوم امام یک بار هم بر چنان رفتاری صحه بگذارند؟
اگر جوانان امروز به اقتضای سن شان به یاد ندارند ظاهراً جنابعالی از هم نسلان بنده هستید و باید به خاطر داشته باشید که چگونه و برخلاف فرمایش جنابعالی مبنی بر آنکه:
«دلیل عدم خشونت ورزی بسیاری از انقلابیون قبل از پیروزی 57 و خشونت ورزی ایشان بعد از پیروزی آن بود که قبل از پیروزی حاضر به پرداخت هزینه سنگین خشونت کردن نبودند ولی پس از پیروزی وقتی به قدرت رسیدند، اثبات کردند که هرگز به عقیده مخالف احترام نگذاشته و خود را حق پنداشته و هرمخالفی را از زیر تیغ خشونت خود می گذرانند.»

این مرحوم امام بودند که حتی بعد از پیروزی انقلاب نیز که بر اریکه قدرت تکیه کردند وقتی مورد برخورد با بی حجاب ها در خیابان توسط برخی حزب الهی ها پیش آمد با قاطعیت دستور جمع کردن آن بساط را به حجت الاسلام ناطق نوری وزیر کشور وقت ابلاغ کردند.

در مورد اعدام های سال های نخست انقلاب نیز همانطور که به آن دوست جوان گفتم نظر خود را در مطالب قبلی از جمله دو مقاله زیر داده ام:
http://www.sokhan.info/Farsi/Arezoo.htm
http://www.sokhan.info/Farsi/Khalkhali.htm

در ادامه به صراحت تاکید می کنم که بشدت با جنابعالی در این خصوص وحدت نظر داشته و دارم که:
«نه قبل از پیروزی و نه بعد از پیروزی به هیچ وجه خشونت قابل توجیه نیست. یعنی اینکه خون تک تک انسان های بی گناهی که به زمین ریخته می شود، بسیار مهم بوده و در هر حالی باید از آن اجتناب کرد.»

اما این تائید نیز مسبوق به سابقه است و مجدد توجه جنابعالی را به نامه خود به دکتر سروش جلب می کنم


جناب آقای مرتضی
پیش از این همین دوست جوان من در کامنتی از اینجانب گلایه ای با این مضمون کرده بود که:
«آیا شده انتقادی از رهبر داشته باشید»
البته جمله معترضه ایشان تا حدود زیادی موضوعیت دارد اما دلیل چنان استنکافی نه خود سانسوری بوده و نه مصلحت اندیشی یا سکوت از سر ترس بلکه همانطور که در ابتدای مطلبم خدمت تان معروض داشتم:
گلایه ها و انتقادهای اینجانب از جنبش سبز نه بر یک پیش فرض مورد علاقه بلکه متکی بر پیش حکم هائی بوده که صراحتاً و پیشتر آنها را اطلاع رسانی کرده بودم.
بر همین اساس مایلم جنابعالی را به چالش بکشم که چگونه بر من خرده می گیرید که در تحلیل جنبش سبز نگاهم آغشته به پیش فرض های مطلوبند و نه موجود.

جناب آقای مرتضی
جنابعالی فرموده اید:
« من به هیچ وجه منکر تندروی های غلط در حین حرکت جنبش سبز نیستم و موضع انتقادی خود را نسبت به اشتباهات این حرکت (بویژه شعارهای تند و بی فایده برخی معترضین) حفظ می کنم و معتقدم فرصت طلبانی از بین سلطنت طلبها و مجاهدین خلق در دنیای مجازی وب بطور ناشناس خودشان را بعنوان دموکرات جا زده و اینها منشا انحرافات مذکور هستند»


جناب آقای مرتضی
ضمن احترام به دیدگاه شما مایلم پاسخگوی به این پرسش باشید که اساساً چه کسی و تحت چه مسامحه هائی فضا برای فرصت طلبانی چون سلطنت طلبان و مجاهدین خلق مهیا شد تا وجود منحوس خود را به بدنه جنبش سبز پمپ کنند؟
دوست گرامی
من چگونه می توانم اغماض های جناب موسوی در تو دهنی زدن به سلطنت طلبان و مجاهدین را نادیده بگیرم و اکنون متهم به برخورداری از پیش فرض های مطلوب نظر شوم؟
جناب آقای مرتضی
من چگونه باید از اغماض های موسوی، حکم بر فرصت گرفتن سلطنت طلبان و مجاهدین خلق نگریم در حالی که خیلی پیشتر و دو روز قبل از آن انتخابات منحوس طی «رنج نامه ای به مهندس میرحسین موسوی» صراحتاً ایشان را مخاطب قرار دادم و گفتم:
«مهندس،
تلخ یا شیرین از اردوی تان صدای حرامیان را می شنویم. همان هائی که در 8 سال اصلاحات در اردوی خاتمی نیز رخنه کردند و جنبشی پرنشاط را با ندانم کاری ها و زیاده خواهی ها و افراط گری ها در کنار سنگ اندازی و کارشکنی مخالفان مُبدل به کابوس آن بقول شما «پدیده» کردند ... بخوبی واقفیم که شما طی دو ماه گذشته که پای در عرصه انتخابات گذاشتید توفیق آن را یافتید تا به سرعت برخوردار از اقبالی گسترده نزد کثیری از جوانان و اقشار مختلف جامعه شوید. اما متاسفانه از چنین اقبالی قبل از تعقل و شعور، تنها رایحه هیجان و شور به حبیب و کراهت و نفرت از رقیب استشمام می کنیم.
شور و هیجانی که به همان مقدار که استعداد خلق آرائی میلیونی بنفع شما را دارد به همان اندازه نیز از استعداد زمینگیر کردن شما در تمشیت امور کشور در صورت پیروزی تان در انتخابات از طریق تحمیل مطالبات نامتعارف و زیاده خواهانه برخوردار است.»
http://www.sokhan.info/Farsi/Ranjnameh.htm
همچنانکه پیشتر از آن ذیل مقاله «پروای میرحسین از فـُزتُ و رب الکعبة» صراحتاً هشدارهائی مشابه را به ایشان داده بودم.
http://www.sokhan.info/Farsi/Fozt.htm

جناب آقای مرتضی
فرصت برای فرصت طلبی سلطنت طلبان و مجاهدین خلق و همه آن حرامیان محصول سکوت بی معنا و نسنجیده و بی موقع موسوی در مقاطعی بود که اتفاقاً موظف به تودهنی زدن به همه آن حرامیان بود.
جناب آقای مرتضی
حرامیان از تنگه احد موفق به فتح جنبش سبز شدند.
سکوت و موضعگیری با تاخیر و نرمش موسوی در قبال شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران.
سکوت و موضعگیری با تاخیر و نرمش موسوی در قبال شعار استقلال آزادی جمهوری ایرانی.
سکوت بی دلیل و اعجاب آور موسوی در قبال ترهات محسن سازگارا و هذیان های محسن مخملباف و حمایت های آمریکائی ها و اسرائیلی ها و خانواده پهلوی و دیگر مجانین.
سکوت و موضعگیری با تاخیر و نرمش موسوی در قبال مخدوش کردن ایام پر افتخار 16 آذر و روز قدس و روز مرگ بر آمریکا و شعارهای ساختارشکنانه همان بقول شما فرصت طلبان در روز عاشورا تمهید کننده ورود بدون دعوت حرامیان فرصت طلب به بدنه جنبش سبز شد.
جناب آقای مرتضی
موسوی در حالی بعد از انتخابات دچار لکنت زبان و سکوت و کم حرفی و کمروئی شد که افکار عمومی هنوز بخوبی بخاطر دارند که چگونه در ایام تبلیغات انتخاباتی حال یا بدلیل سیاست ورزی جهت کسب آرا یا صدق اصولگرائی اش آنچنان زیبا و قابل تقدیر علیه آن «کریم شیره ای» جنبش سبز در بروکسل خروشید که به بهانه طنز آغشته به هزل اش معترض آن بانوی هجو نویس در اردوی اصولگرایان شد.
اکنون به اینجانب و امثال اینجانب حق می دهید تا موسوی را به دیده تردید بنگرم که اصولگرائی اش تابعی از اقتضائات دنیای سیاست و مصالح و مضار و منافع چنان سیاست هائی است؟
جناب آقای مرتضی
من در حالی باید مظنون به اجتناب از انتقاد به آیت الله خامنه ای شوم که منطقاً نمی توانم بر اساس همان پیش حکم هائی که در ابتدای این نوشته خدمت تان معروض داشتم حرفی خلاف اعتقاداتم بر زبان و قلم ام جاری کنم.

جناب آقای مرتضی
پرسیده اید:
بهتر است فکر کنیم که چطور راهپیمائی مسالمت آمیز و راهپیمایی سکوت روز 25 خرداد تبدیل به شعارهای تندروانه و ساختار شکن شش ماه بعد تبدیل شده است؟
و در پاسخ فرموده اید:
بنظر من اصلی ترین دلیل این ماجرا دو نکته است:
اول عدم تحمل حاکمیت به انتقادات مسالمت آمیز منتقدین و بکار بردن مشت آهنین و خشونت برای سرکوب معترضین
و دوم قطع ارتباط سران جنبش سبز (میرحسین و کروبی) با بدنه جنبش سبز توسط حاکمیت.

اما جناب آقای مرتضی برخلاف شما من پاسخی دیگر به این پرسش دارم.

اینجانب چگونه باید معترض موسوی بخاطر لشکرکشی خیابانی اش از فردای انتخابات نباشم که خیلی زودتر از آقای خامنه ای در اظهارات نماز جمعه 29 خرداد خطرات چنین امری را دیده و درست در فردای انتخابات 22 خرداد تاکید می کنم درست در فردای انتخابات 22 خرداد طی مقاله «امام آسوده نخواب» خطرات آن را به موسوی گوشزد کردم آنجا که به ایشان و دیگر رهبران جنبش سبز دلنگرانه نهیب زدم که:

«... این بر عهده نامزدهای رقیب احمدی نژاد در انتخابات مزبور است تا ایثارگرانه بمنظور عدم تحقق چنین باوری و بمنظور اعاده حق خود و بی توجهی نظام به پایه های مشروعیت اش، راساً مدیریت این بحران را بر عهده گیرند. بُغض متراکم شهروندان مدعی تقلب در ایران این فرصت نامیمون را در فضای سیاسی ایران مهیا کرده تا هرآئینه با بروز گسترده اعتراض های خیابانی، فضای رادیکالیزه در اختیار حرامیان قرار گیرد تا با سرکوب خونین آشوب هائی محتمل، حداقل های دستآوردهای دمکراتیک در ایران نیز با سیاست مشت آهنین به اضمحلال کشیده شود. نامزدهای مدعی تقلب در انتخابات بمنظور خیابانی نشدن اعتراض های مردمی می توانند با تکیه بر سنت سیاسی ـ مذهبی بست نشینی که میراثی موثر و ارزشمند از دوران مشروطیت است ضمن مدیریت اعتراض های مردمی و پرهیز از خشونت خیابانی فرصت شیطنت را از حرامیانی که مترصد بر هم زدن نظم اجتماعی در جامعه اند را گرفته و متقابلاً با ابزاری بهداشتی حکومت را مُجاب به تامین خواسته های خود کنند.

مقاله «امام آسوده نخواب ـ 23 خرداد88»
http://www.sokhan.info/Farsi/Khab.htm

جناب آقای مرتضی
پیش بینی متاسفانه محقق شده اینجانب از تبعات خیابانی شدن اعتراضات را نه به حساب آی کی یو بالای اینجانب بگذارید و نه برخورداری ام از جامی جهان بین. هر ابجدخوانی دنیای سیاست در ایران بخوبی باید می دید و می دانست که خیابان های تهران بمانند خیابان های سوئیس نیست تا شهروندان در یک بعد از ظهر دل انگیز تابستانی جهت طرح دیدگا ها و مطالبات خود بصورتی مدنی اقدام به راه پیمائی کنند و بعد از آن به خیر و خوشی قهوه های خود را در حاشیه کافی شاپ های کوه های مرتفع برن نوش جان نمایند.
بر هر آشنائی با فضای سیاست در ایران مشهود بود که در مملکتی که بیش از 30 سال انباشته از کینه و نفرت بین گروه ها و نحله های گوناگون سیاسی و قومی و نژادی عقیدتی است به خیابام کشیدن معترضانه مردم بمعنای تمهید سورچرانی حرامیان برای دست زدن به هر گونه جنایتی است.
آیا این چیزی بود که از دید رهبران جنبش سبز مغفول مانده بود؟
اگر آری که ایشان کمترین صلاحیتی برای رهبری چنان جنبشی را نداشته و ندارند مگر آنکه بپذیریم که اساساً هدف بر هم زدن اصل صفحه شطرنج بود.
بر همین مبنا بوده و هست که جناب موسوی را قبل از حکومت موظف به پاسخگوئی نسبت به تمامی خون های بنا حق ریخته شده در اغتشاشات اخیر می دانم هر چند این امر ارزنی از لزوم مجازات عوامل حکومتی در جنایات و ظلم های صورت گرفته طی 8 ماه گذشته نمی کاهد.
اطاله کلام شد در انتها باز هم از حسن توجه جنابعالی کمال امتنان را دارم ضمن آنکه با دیگر مسائل مطرح شده در کامنت جنابعالی کمابیش موافق بوده وهستم
عیدتان مبارک و ایام تان یه کام.

مرتضی:
آقای سجادی،با تشکر از پاسخ شما،

1. همانطور که در کامنت قبلی گفتم، من هم معتقدم که مرحوم امام خمینی از سدهای بزرگ جلوگیری کننده از تشدید خشونت در ابتدای انقلاب بودند، همانطور که میرحسین در حال حاضر چنین نقشی را دارد.
2. شما گفتید که "بعضا" شعارهای ابتدای انقلاب برخوردار از منطق و استدلال بود. بنده هم عرض میکنم که "بعضا" شعارهای جنبش سبز نیز برخوردار از منطق و استدلال است.
3. بنده معتقدم اکثریت بدنه جنبش سبز همان جمعیت خاموشی هستند که در 25 خرداد و در روز قدس و نمازجمعه تیرماه (به امامت جمعه رفسنجانی) به صحنه آمدند، ولی بعلت تشدید خشونت حاکمیت دست به اقدامات واکنشی نزده و ترجیح دادند در خانه بمانند (درحالیکه اغلب ایشان هنوز معترضند و بهیچوجه اقناع نشده اند، و از طریق رسانه هایی مانند اینترنت،... با هم مرتبط بوده و اطلاع رسانی میکنند). آن دسته از معترضان که شعارهای ساختارشکنانه می دهند اقلیتی هستند که تحت تاثیر خارج نشینان (مانند سلطنت طلبها، ....) واقع شده و مورد تایید میرحسین نیز نیستند. این مقاله در سایت رسمی میرحسین (کلمه) موید این نظر میباشد
http://www.kaleme.com/1388/12/24/klm-14326

4. همین که بدنه جنبش سبز و سران جنبش (میرحسین و کروبی) به این نتیجه رسیده اند که اصلاحات ارجح بر انقلاب و براندازی است، نشانه بهبود رشد فکری در کلیت جامعه ایرانی در سال 88 در قیاس با سال 57 است. اگرچه همواره مردم (چه در سال 57 چه در سال 88 و چه در آینده) از جمعیتی هتروژن تشکیل شده اند که افکار و عقاید گوناکونی دارند، ولی "جمعیت غالب" انقلابیون در سال 57 به براندازی، انقلاب و برخورد خشونت آمیز با اندیشه مخالف معتقد بودند، ولی "جمعیت غالب" معترضین در سال 88 به اصلاحات و عمل به قانون اساسی موجود معتقدند. در سال 57 مرحوم امام خمینی تاثیر بسیار قابل توجهی برای تعدیل خشونت داشتند اگرچه بطور صد در صد در این امر موفق نشدند.
بطور خلاصه، بنده به یک شعار "توپ تانک فشفشفه..." که از دهان عده معدودی خارج شده و توسط سایت مجهول الهویه ای مانند خودنویس تبلیغ میشود استناد نمی کنم و آن را بزرگ نمی کنم. بلکه استناد بنده به سران جنبش سبز و اکثریت جنبش سبز است که به اصلاحات و به مبارزه بدون خشونت معتقدند. لذا بنده برخلاف نظر شما، معتقدم که جنبش سبز نشانه ای از رشد و بلوغ فکری جامعه ایرانی است و عملکرد اکثریت جنبش سبز در مقایسه با اکثریت انقلابیون سال 57 از منطق و استدلال و ادب بالاتری برخوردار است.
5. گفته اید که پیشنهاد شما "بست نشینی" بوده است. فکر می کنید بست نشینی چه نتیجه ای داشت. بنظرم نتیجه اش بسیار واضح است. حمله نیروهای ناشناس!!!! و ضرب و جرح و قتل بست نشینان، و متهم کردن بست نشینان به دست نشاندگی بیگانه. بنده به شما صریحا عرض می کنم که حاکمیت تحمل هیچگونه اعتراضی (اعم از تظاهرات، اردوکشی خیابانی، بست نشینی، تکبیر بر پشت بام، روشن کردن چراغ ماشین ها،....) را نداشته و ندارد. موسوی یا باید بطور دربست نتیجه انتخابات را می پذیرفت که بنظرم این رفتار منجر به دفن دراز مدت حرکت اصلاح طلبانه در ایران می شد، و یا اینکه بنوعی اعلام می کرد که نتیجه انتخابات را قبول ندارد و وی راه دوم را انتخاب کرد که بنظرم راه صحیحی بود. نوشته بنده بهیچوجه به معنای تطهیر و تنزیه موسوی یا خاتمی از خطا و اشتباه نیست. چه بسا در طول 9 ماهه گذشته میرحسین اشتباهاتی داشته است، ولی بنده مانند اغلب اصلاح طلبان کلیات حرکت میرحسین را صحیح می دانم. هیچ دستاوردی بدون هزینه حاصل نمی شود. همانطور که در سال 57 مردم هزینه های زیادی پرداختند. بنظرم جنبش سبز دستاوردهای عظیمی در زمینه آگاه سازی مردم در مورد حقوق اولیه شان داشته است. حقوقی مانند عدالت، تقسیم نشدن به خودی و غیرخودی، ازادی بیان، آزادی حق انتخاب، .... و قطعا آگاهی های مردم در طول ده سال آینده به مطالباتی بزرگ تبدیل خواهد شد و امیدوارم موجب شود که این مطالبات منجر به اصلاح انحرافات موجود شده و یک جمهوری اسلامی واقعی بوجود بیاورد.
با تشکر

داریوش سجادی گفت:
انشاالله و توکلت علی الله به هر حال من هم چشم امید به گذشتن مقرون به صحت و صرفه از بحران موجود در کشورم دارم و انشاالله در سال جدید گشایش هائی حاصل شود




۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

ادبی که بالای درخت بود!


روز چهارشنبه 26 اسفند «سید محمد خاتمی» طی ملاقاتی که با جمعی از اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها داشت در بخشی از اظهاراتش با ایشان به درستی ادعا کرد:
انقلاب ما انقلاب بزرگی است و همه دنیا شاهد بود که بدون توسل به زور و سلاح در مقابل رژیمی که مجهز به انواع سلاح ها و سازمان های مقتدر اطلاعاتی و نظامی و امنیتی بود و نیز با پشتوانه و حمایت قدرت های بزرگ بین المللی با دست تهی با «کلام و منطق و محبت و گل» در برابر گلوله ایستاد و با حضور فراگیر مردم این انقلاب پیروز شد.

برخلاف نسل جوان فعلی ایران، که طبیعتاً و به اقتضای سن شان معذورند اما اقشار سنی بالای چهل سال در ایران بخوبی می توانند بر اظهارات محمد خاتمی صحه بگذارند که در ایام انقلاب اسلامی سال 57 عمده شعارهای که توسط مردم ایران در سطح شهرها مطرح می شد اولاً و بعضاً متکی بر ادب ایرانی و ثانیاً برخوردار از منطق و استدلال بود.

این در حالی است که بعد از تحریر مقاله «
داش آکل و جنبش سبز» در سایت خودنویس که تعریضی بود به لمپنیزم و موانست خرده فرهنگ این کلنی با اقشار و طبقات بعضاً مذهبی و سنتی، بخشی از مدعیان انتساب به جنبش سبز در ذیل آن مطلب به طعنه و کنایه و از موضعی اخلاق داورانه اظهار نظری کردند مبنی بر آنکه:

پایگاه توده ای مخالفان ما سبزها همین اقشار لمپن و بی اخلاق اند که خود بهترین نمونه در اثبات فضیلت محوری و فرزانگی در جنبش سبز و ابتذال و سخافت در جبهه مقابل است.

چنین ادعای قابل مناقشه ای در حالی مطرح شده و می شود که سایت خودنویس همین چند روز پیش در تلاش جهت اطلاع رسانی از وقایع چهارشنبه سوری در ایران در ذیل یکی از مطالب منتشر شده اش آورده بود:

صدای ترقه و انفجار از همه جای تهران می‌آید و شعار:
توپ، تانک، فشفشه ـ خامنه‌ای ... شه! در نقاط مختلف تهران به گوش می‌رسد.
قطعاً خوانندگان محترم خود بخوبی از محتوای آن سه نقطه بعد از خامنه ای مطلعند و با کاربرد معادل کلمه «قوادی» در ادبیات محاوره ایران و حاملان چنان ادبیاتی آشنائی کامل دارند.
بر این اساس آیا اکنون مدعیان جنبش سبز می توانند نسبت خود و جنبش خود و ادبیات و شعارهای جنبش خود را با فضیلت و معرفت و فرزانگی تعریف و تعیین کنند؟
براین اساس باز هم باید جنبش را در زرورقی از تعارف و فضیلت هائی صوری و مجعول مستوره کرد؟
طبيعتاً این بمعنای آن نیست که از مدعیان جنبشی که درست یا غلط دل چرکین از مواضع رهبری ایران طی روند وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری اند توقع ادبیات «فدایت شوم» در وصف ایشان داشت.
اما تلخ یا شیرین تاریخ شفاهی این ایام در حال ثبت است و زشتی ها و زیبائی های این تاریخ خواسته یا ناخواسته به حساب کنشگران آن در حال واریز است.
با چنین ادبیاتی آیا 30 سال بعد کسی مانند «محمد خاتمی» پیدا خواهد شد تا فخرفروش کلام ومنطق حاکم بر جنبش سبز گردد؟



۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

نوروزتان مبارک


در آستانه فرارسیدن سال جدید و در آخرین روزهای سال 88 فرصت را مغتنم می شمارم و از این مکان خدمت همه دوستان و آشنایان و عزیزان عید نوروز را تبریک عرض می کنم.
سال گذشته چه به صفت شخصی و چه به اعتبار عمومی، سال تلخی برای اینجانب بود.
تلخی شخصی آن بازگشت به ضایعه ناباورانه و سخت درگذشت مادرم داشت که بعد از ده سال دوری از وی زمانی توانستم بر بالین ایشان حاضر شوم که در بستر احتضار افتاده و کمتر از یک هفته بعد از توفیق ملاقات، من و خانواده را برای همیشه ترک کرد.
خدا رحمت مان کند!
تلخی عمومی این سال نیز منبعث از وقایع تاسف بار بعد از انتخابات ریاست جمهوری بود که صرف نظر از هر گونه داوری یا مسبب یابی، نفس آن وقایع اعم از ضرب و جرح ها و هتک حرمت ها و کشته شدن ها و حبس و زندان ها و نامهری ها و رودرروئی ها به خودی خود تا آن اندازه ظرفیت تراژیک داشت تا ذائقه هر ایرانی را تلخ کند.
با امید به توقف آن تلخی ها در سال جدید از خداوند متعال برای همه دوستان و آشنایان و هم وطنان سالی شاد و سعادتمند و پر موفقیت مسئلت می کنم.
نوروزتان مبارک و ایام تان شاد.

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

چهارشنبه سوری، فرصت یا تهدید؟


در آستانه عید نوروز و رسیدن آخرین چهارشنبه سال و مراسم چهارشنبه سوری روز یک شنبه خبرگزاری های داخل کشور بنقل از آیت الله خامنه ای اعلام کردند:
«مراسم چهار شنبه سوری مبنای شرعی ندارد و مستلزم ضرر و فساد زیادی است که مناسب است از آنها اجتناب شود»
شخصاً و بالاتر از آیت الله خامنه ای معتقدم چهارشنبه سوری نه تنها مبنای شرعی ندارد بلکه مبنای عقلی هم ندارد و اساساً با هیچ ادله عقلی و شرعی نمی توان چنین مراسم و آئینی را فهم و هضم و توجیه کرد.
اما بقول آمریکائی ها:
?Who Cares
چه اهمیتی دارد؟ اساساً مگر می توان از عموم شهروندان یک کشور و قاطبه پیروان یک دین و آئین مطالبه رفتاری صدر در صد و ماکزیممی از تعقل و شعور و عقلانیت داشت؟
مگر مراسم هالوئین که همه ساله در آمریکا و مجموعه کشورهای مسیحی برگزار می شود و به شدت هم شبیه مراسم چهارشنبه سوری ایرانیان است برخوردار از ریشه و مبانی عقلی و استدلالی است؟
هالوئین هم ریشه در خرافات و تخیلات یک ملت دارد که در حال حاضر مبدل به بهانه و رسمی بمنظور شادی و خوشگذرانی مشتی جوان در غرب شده که به اقتضای سن شان در جستجوی آنند تا از هر فرصتی بمنظور شادی و تفرج و خوشگذرانی و بلکه عیاشی بهره ببرند.
ایضاً جوانان ایرانی نیز هیچ تفاوتی با جوانان دیگر نقاط جهان نداشته و در این سنین در اوج تخیّل فهم و توهم فرزانگی و عقلانیت و خودبرتربینی مترصد آن بوده و هستند تا به اقتضای سن و مطالبات خوش باشانه و تفرج طلبانه و جلوه گرانه مقتضی این دوران از عمر از فرصت های ملی و دینی و آئینی بهره برده و در کنار دوستان و هم سن و سالان شان ایام و ساعاتی را صرف خوش باشی و خوشگذرانی و شادی و تفرج کنند.
مگر می شود از عموم جوانان توقع زهد و تقوای صدر در صدی و رفتار عقلانی کرد؟
گذشته از آنکه حکومت می تواند با اعمال درصدی از درایت و حزم اندیشی با به دست گرفتن ابتکارعمل راساً مدیریت چنین مراسمی را به عهده گرفته و با ارائه خدمات سالم و تضمین شده هم درصد ضایعات و خسارات در چنین مراسمی را تقلیل دهد و هم خود را در شادی مشروع جوانان شریک کند و هم موجبات تخلیه بهداشتی پتانسیل های جلوه گرانه و شادی طلبانه جوانان را بنحو احسن فراهم آورد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

از قوام السلطنه تا هاشمی رفسنجانی


کتاب «آشوب» پژوهشی محققانه از زندگی و ابعاد شخصیت و روحیات دکتر محمد مصدق است که سال 86 به قلم «احمد بنی جمالی» استاد دانشگاه و دکترای علوم سیاسی در ایران به خامه تحریر درآمد.
در این پست قصد نقادی این کتاب را نداشته و ضمن آنکه مطالعه آن را به علاقه مندان تاریخ تحولات سیاسی اخیر ایران توصیه کرده، صحبت درباره نکات مثبت یا منفی این کتاب را به آینده محول می کنم.
اما نویسنده در بخشی از این کتاب به مطلبی اشاره می کند که تا حدود زیادی با تحولات فعلی ایران همخوانی دارد.
دکتر بنی جمالی در فصل هشتم کتاب مزبور و در ذیل تبیین رقابت های دوران انتخابات مجلس پانزدهم مشروطه بین محمد مصدق و احمد قوام دست به مقایسه ای دقیق از شخصیت این دو چهره سرشناس تاریخ معاصر ایران زده و اظهار داشته:
« قوام مرد بحران ها بود. کفایت و کاردانی و انگیزه اش در موقعیت های دشوار مضاعف می شد. در سال های پس از شهریور 20 به لطف مهارت سیاسی و درک صحیحی که از لوازم سیاست ورزی داشت به سرعت در صدد تشکیل یک سازمان سیاسی منظم برآمده بود. می گفت نظام مشروطه بدون حزبی منضبط مثل خانه بدون سقف است. البته او نه رقابت های حزبی را باور داشت و نه خود را مقید به انضباط سازمانی می دانست. با این همه آن قدر هوشمند بود که دریابد صعود سیاسی و از آن مهم تر ماندن در قدرت بدون بهره گیری ازیک تشکل منسجم راه بجائی نخواهد برد. نکته ای که مصدق چندان توجهی بدان نداشت. در مقابل ضعف قوام درست جائی بود که قوت و برجستگی مصدق آغاز می شد: درک ضرورت برخورداری از حمایت مردمی و ارتباط فرهمندانه با توده ها. قوام از لحاظ شخصیتی آن چه که اغلب غرور و تکبر آریستوکراتیک او خوانده شده است قادر به برقراری ارتباط موثر با افکار عمومی نبود. مردم او را از جنس خود نمی دانستند و به همین دلیل جاذبه کاریزماتیک او در همان سطوح نخبگان متوقف می ماند.»

این قسمت از کتاب «آشوب» خواسته یا ناخواسته رقابت نه چندان پنهان فعلی اکبر هاشمی رفسنجانی با محمود احمدی نژاد و روحیات و خصوصیات متفاوت این دو شخصیت سیاسی مطرح ایران را تداعی به ذهن می کند.
رقابتی که انتخابات 22 خرداد سال 88 نقطه علنی شدن آن بود.
هر چند هاشمی را نیز بمثابه قوام السلطنه می توان مرد بحران ها نامید که طی پنجاه سال حضور پر فراز و نشیب اش در عرصه مبارزه و سیاست نشان داده برخوردار از هوش بالائی است اما رقیب تازه نفس و نورسیده وی نیز تاکنون ثابت کرده نه تنها از حیث زیرکی و هوش سیاسی از هاشمی کمتر ندارد بلکه تا حدود زیادی توانسته این واقعیت هر اندازه تلخ را نیز به هاشمی تحمیل کند که در فرازهائی حساس از هاشمی زبده تر عمل کرده و وی را مجبور به واکنش منفعلانه نماید.
برجسته ترین نمونه از چنین رفتاری در واکنش هاشمی به مناظره معروف و جنجالی احمدی نژاد با میرحسین موسوی بود.
من شخصاً با توجه به سکوت 48 ساعته هاشمی نسبت به مطالب مطرح شده در آن مناظره ضمن آنکه چنان سکوتی را دال بر زیرکی هاشمی تفسیر کردم ذیل مقاله ای تحت عنوان «شکار ناموفق» در همان مقطع نوشتم:

«مناظره انتخاباتی میرحسین موسوی و محمود احمدی نژاد صرف نظر از بازنده یا برنده ظاهری آن، مؤید جدال زیرپوستی جناح های قدرت در ایران بود که با توجه به واکنش های صورت گرفته بعد از آن می توان ناکامی تیم احمدی نژاد در مصاف با هاشمی را از آن استنباط کرد.
در مناظره مزبور آنکه کمتر حضور داشت یا از سوی احمدی نژاد کمتر دیده می شد شخص موسوی بود و ایشان تعمداً از همان ابتدا با حمله سنگین و بدون مقدمه خود به هاشمی رفسنجانی کوشید ابتکار عمل را در عرصه انتخابات در دست گرفته و با بازتولید دو قطبی «شاهزاده و گدا» تجربه شیرین انتخابات سال 84 را با تضمین موفقیت خود هم سان سازی کند. چنین تاکتیکی بازگشت به تجربه موفق احمدی نژاد در انتخابات سال 84 دارد که ایشان توانست در دور دوم با قرار گرفتن در مقابل هاشمی، خود را در مقام نماینده نهضت ضد اشرافیگری و تعلق به اقشار فرودست در مقابل اتهام «نماد اشرافیت هاشمی» تعریف و برسمیت بشناساند. دو قطبی که موفقیت وی در فرجام رقابت با هاشمی را تضمین کرد.اما تلاش مجدد احمدی نژاد در بازتولید آن تجربه شیرین نشان داد دام چاله احمدی نژاد عاری از در نظرگرفتن فراست هاشمی است.
هر چند اتخاذ چنین تاکتیکی مبین زیرکی احمدی نژاد است؛ اما ایشان متوجه نبود که در مقابل وی فردی قرار داد که بغایت از ایشان زیرک تر و حزم اندیش تر است تا تن به تله وی دهد.
همه اشتیاق احمدی نژاد بعد از مناظره با موسوی در آن بود که از فردای آن مناظره، با تاکتیک «شکار خرس» بتواند طعمه خود را جهت تیررس قرار گرفتن از بیشه به دشت بکشاند.
آرمانی ترین وضعیت برای احمدی نژاد واکنش پرخاشجویانه هاشمی و قرار دادن خود در مواجهه با احمدی نژاد بود. وضعیتی که برخلاف توقع احمدی نژاد مواجه با کم محلی و بعضاً بی توجهی تعمدی هاشمی شد و ایشان زیرکانه این فرصت طلائی را از احمدی نژاد مضایقه کرد.
نشست مشترک سران نظام در مرقد بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران در فردای «مناظره احمدی نژاد با موسوی» و تعمد هاشمی در آن نشست به گرفتن عکس یادگاری و صمیمانه با احمدی نژاد را می توان «پاتک» هوشمندانه ای از سوی هاشمی به «تک» احمدی نژاد تلقی کرد.







هاشمی با چنین رویکردی موفقانه کوشید از سوئی مانع از تحقق دو قطبی رویائی احمدی نژاد شود و از سوی دیگر تمهید کننده تردید و عدم اعتماد اقشاری شد که تحت تاثیر مبارزه طلبی رئیس جمهور با رئیس مجلس خبرگان قرار گرفته بودند.»

اما برخلاف گمانه زنی اینجانب و برخلاف فراست قابل توقع از هاشمی، وی عملاً بیش از دو روز نتوانست بردباری کند و نهایتاً بزرگ ترین اشتباه تاریخی خود را مرتکب شد و با تحریر نامه سرگشاده به آیت الله خامنه ای و ابراز گلایه علنی از احمدی نژاد خواسته یا ناخواسته خود را به قلب یکی از بزرگ ترین ریسک های زندگی سیاسی اش پرتاب کرد و عملاً برخلاف انتظار به دام چاله احمدی نژاد قدم گذاشت.
دام چاله ای که تاکنون هزینه های بسیار سنگینی را متوجه شاکله سیاسی هاشمی کرده.
بقول رندی «دنیا» تعلق به آدم های زرنگ داره، مگر آنکه از ایشان زرنگتر هم پیدا شود!
هر اندازه می توان هاشمی را بعنوان یکی از زیرک ترین سیاستمداران تاریخ معاصر ایران برسمیت شناخت تحولات اخیر نشان داد احمدی نژاد نیز به سهم خود آنقدر فراست دارد تا بتواند خود را در کنار آن فولاد آبدیده ولو به اکراه تحمیل نماید.
در مقام مقایسه و فهم زیرکی احمدی نژاد می توان عملکرد وی را با سلف خود در سال 60 مورد ارزیابی قرار داد.
در آن مقطع این بنی صدر بود که در حاشیه جبهه اردو زد و با درج ستون دائمی «روزها بر رئیس جمهور چگونه می گذرد» در روزنامه «انقلاب اسلامی» اختلافات خود با رقبای سیاسی اش در مجلس و حزب جمهوری اسلامی و روحانیت سنتی را وارد عرصه علنی جامعه کرد و مسبب جنگی علنی بین خود و رقبایش گردید که برخلاف انتظار، خود مقهور امواج اش شد. اما برخلاف بنی صدر، احمدی نژاد تاکنون با زیرکی ضمن اتخاذ سکوت در قبال تحولات و ناآرامی های سیاسی بعد از انتخابات با فرصت شناسی و هوشمندی موفق شده بحران بعد از انتخابات را مبدل به نزاع نچندان پنهان بین رهبر با هاشمی و عقبه سیاسی طرفین نماید.
نزاعی که احمدی نژاد توانسته در حاشیه آن خود را قرار داده و با اتخاذ سیاست سکوت کمترین هزینه را نیز متکفل شود. احمدی نژاد با همآورد طلبی اش با هاشمی (از فردای مناظره با موسوی) تاکنون نشان داده از هاشمی زیرک تر عمل می کند و می تواند عصبانی نشود در عین حالی که می تواند حریف اش را عصبانی کند.

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

میرحسین موسوی و رسانه های برون مرزی


ميرحسین موسوی در قسمتی از مصاحبه اخیرش با سایت کلمه اظهار داشت:

نمی دانم چگونه ملت ما می تواند از خود در مقابل امواج برون مرزی که قطعا به فکر مصالح ملی خودشان هستند، محافظت نماید. مضحک است اگر تصور کنیم با پخش پارازیت، هک کردن ها و فیلتر کردن ها، این امواج را می توانیم کنترل کنیم.

یافتن انگشت اشاره موسوی به امواج برون مرزی امر دشواری به نظر نمی رسد.
با توجه به اهتمام دولت در پاراتیزه کردن سیگنال های دو تلویزیون فارسی زبان بی بی سی و صدای آمریکا (بويژه تلویزیون بی بی سی) با این توجیه که این دو رسانه بنا بر همان چیزی که موسوی نیز بدآن تصریح کرده «بدنبال تامین مصالح ملی خودشان می باشند» مسئولین در ایران اقدام به چنین پاراتیزه کردنی می کنند، طبیعی خواهد بود که بتوان بی بی سی و صدای آمریکا را منظور موسوی گمانه زنی کرد.

اکنون با چنین اعتقادی مبنی بر اهتمام دو رسانه بی بی سی و صدای آمریکا جهت تامین مصالح ملی دول متبوع خود، تکلیف روزنامه نگاران ایرانی و شناخته شده منسوب به اصلاحات و جنبش سبز شاغل به خدمت در این دو رسانه چه می شود؟

این دو رسانه ، بویژه بی بی سی محل تجمع روزنامه نگارانی شده که در تحلیل نهائی خود را ایرانی و منسوب به اصلاحات و جنبش سبز دانسته و پیشتر عموم ایشان در داخل ایران مشغول به کار در نشریات اصلاح طلب بودند و اکنون نیز بنا بر اعتقاد خود در حال خدمت در یک رسانه و تمشیت امر اطلاع رسانی اصلاح طلبانه بنفع کشورشان هستند.
حال با توجه به داوری موسوی مبنی بر ارباب جمعی بودن روزنامه نگاران این دو رسانه به دولت های تحت امرشان در حالی که اتفاقاً عموم این روزنامه نگاران از انس و الفت و دلبستگی به موسوی و جنبش سبز برخوردارند آیا باید داوری موسوی را نارفیقانه تلقی کرد؟ يا روزنامه نگاران مزبور خواسته یا ناخواسته مطابق گفته موسوی ذیل ماشین رسانه ای دول خارجی در در راستای تامین مصالح ملی این دو کشور در این رسانه ها مشغول به کارند؟
روزنامه نگاران مزبور باید از موسوی توضیح بخواهند یا موسوی باید از ایشان توضیح بطلبد؟


۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

و خدائی که در این نزدیکی است.



دوشنبه دهم اسفند ماه دو خبر زیر به تناوب در سایت های خبری و برخی از نشریات داخل و خارج از ایران منتشر شد. دو خبر متفاوت اما مشابه!

خبر نخست:
بنا به گفته یکی از مسئولین امنیتی ایران، عبدالمالک ریگی در اعترافات خود ادعا می کند که هنگام شلیک موشک توسط هواپیمای جنگی ایران، به احتمال بازداشت شدنش شک کرده بود و بنا داشته که از هواپیما بیرون بپرد و خود کشی نماید که بعداً «استخاره» نموده و با توجه به «بد آمدن» استخاره اش از این کار منصرف شده است!
خبر دوم:
دکتر حسن عباسي رئيس مركز بررسي‌هاي دكترينال امنيت بدون مرز، با اشاره به تلاش و پيگيري دو ماهه بسياري از مسئولان صدا و سيما و مجموعه برنامه «ديروز، امروز، فردا» براي حضور وي در اين برنامه افزود: من هميشه عذرخواهي کردم و مرحله آخر با پيشنهاد يامين پور، مسئله به «استخاره» کشيد که «بد آمد» و من نيز حضور در برنامه را از گردن خود ساقط کردم.


نتیجه:
نتیجه را خودتان بر حسب درک تان از این دو خبر در بخش نظرات قرار دهید تا شاید به یک درک مشترک از مفهوم خداوند و ایمان به خداوند و خدایان متفاوت انسان ها و ایمان های متفاوت مومنان اعم از ایمان و خدای تروریست ها و دیگر خدایان نزدیک شویم.



۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

VOA از تراژدی تا کمدی!


قریب یک سال پیش طی تحریر دو مقاله:
VOA پروژه شکست خورده و صدای آمریکا؛گرگی در لباس میش به صراحت نسخه تلویزیون فارسی زبان صدای آمریکا VOA را پیچیده و پرونده آن را لااقل نزد خود به عنوان یک رسانه بستم و آن را نماد يک تراژدی و انحطاط رسانه ای و ابتذال اخلاقی معرفی کردم.
صرف نظر از ادله مطرح شده در آن دو مقاله امروز و با فعالیت یکساله تلویزیون فارسی BBC بهتر و شفاف تر می توان به مقایسه یک رسانه واقعی با یک شبه رسانه پرداخت.
جدای از قابل مناقشه بودن اهداف و مشی رسانه ائی BBC در یک نکته نمی توان تردید کرد و آن اینکه بی بی سی کار رسانه ای خود را بصورتی حرفه ای انجام می دهد.
نیم نگاهی به شیوه راه اندازی بی بی سی فارسی بخوبی مُبین تفاوت و درایت و زیرکی انگلیسی ها در مقابل آمریکائی هاست.
بی بی سی در حالی در مورخه 25 دی ماه سال گذشته افتتاح شد که تقریباً دو سال برای این تاریخ دورخیز کرد و طی این مدت با جذب خبرنگار و گذراندن دوره های متعدد آموزشی و سپس ضبط متعدد برنامه های تلویزیونی بصورت آزمایشی نهایتاً بعد از دو سال آموزش و تمرین و ممارست با دستی پر و حرفه ای بر روی آنتن رفت.
حال این روند را مقایسه کنید با شیوه «حسین قلی خانی» راه اندازی تلویزیون فارسی VOA و با تکیه بر چهار تا و نصفی مجری و مُخبر سرجهازی و فسیل شده که نه با بدیهیات کار رسانه آشنایند و نه از حداقلی از دانش سیاسی روز بهره مندند.
اینها را گفتم تا به اطلاع تان برسانم بعد از تحریر آن دو مقاله، بیش از یک سال می شد که این رسانه! را از سبد مطالعه و استماع و نظر روزانه رسانه های خود حذف کرده بودم تا چند روز پیش که تفنناً مجدد سری به این رسانه! زدم.
اکنون و با ویزیتی مجدد از VOA مایلم نظر خود در مورد آن را اصلاح کنم و برخلاف گذشته که گفته بودم:
«این رسانه نماد يک تراژدی رسانه ای است» اینک گزاره خود را این گونه اصلاح کنم که «VOA مُبدل به یک کمدی رسانه ای شده!»
فقط به دو نمونه زیر توجه کنید:
در برنامه «تفسیر خبر» که توسط فردی بنام «جمشید چالنگی» با پیشینه ای مبهم از حرفه روزنامه نگاری و «ستاره درخشش» با پیشینه ای مبهم تر از چالنگی اجرا می شود چند اتفاق جالب آن هم در یک ويزيت تصادفی ملاحظه شد که قابل تامل و تبسم است.
در یک برنامه، میهمان که از قضا محسن سازگارائی بود که علی الظاهر به اعتبار آپ دیت بودن بیشترش از دیگر سنگواره های موجود در VOA توقع می رود کمتر هذیان بگوید با اشاره به بخشی از یکی از سخنرانی های اخیر رهبری ایران مبنی بر پایان فتنه در تحولات بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران اظهار داشت:
« برخلاف کابوس سهمگینی که آقای خامنه ای می بیند و مشتاق آن است که ناگهان از خواب بیدار شود و ببیند که جنبش سبز و همه آنچه که دیده خواب بوده اما من این مژده را به ایشان می دهم که جامعه و جنبش سبز ایران تمام ناشدنی است هم چنانکه چیزی نیست که ایشان رهائی از آن داشته باشد چرا که این جنبش چهار ریشه جدی در جامعه دارد که خامنه ای و شرکای سپاهی اش نمی خواهند بفهمند:
یکی آنکه وقتی در کشوری شهرنشینی رشد کرده و بالغ بر 72 درصد از ایرانیان شهرنشین شده اند و دوم سوادآموزی و دانشگاه در میان اقشار جوان رشد کرده و همچنانکه صنعت رشد کرده و ارتباطات رشد کرده و مشارکت زنان در عرصه اجتماع افزایش یافته و در کشوری که یک نظام ناکارآمد دارد و 30 سال است که این نظام نتوانسته خواسته های مردم رو برآورده کنه، با این مولفه ها حکومت نمی تواند روند را به خواست خود عوض کند
»
حالا شما پیدا کنید این همه تناقض کمیک را.
در کشوری که بخش خصوصی همچنان نحیف است و بالغ بر هشتاد درصد امور اعم از تجارت و صناعت و فلاحت و اقتصاد و آموزش و پرورش و آموزش عالی و فعالیت های فرهنگی و هنری و غیره و غیره در اختیار دولت است چگونه می توان از یک طرف ادعا کرد یک نظام ناکارآمد بر سر کار است که نتوانسته طی 30 سال گذشته خواسته های مردم را برآورده کند و از طرفی دیگر به شاخص های مانند افزایش شهرنشینی و رشد سواد آموزی و تحصیلات عالیه و رشد صنعت و ارتباطات به عنوان شاخص ترقی و پیشرفت جامعه فخر فروخت و مباهات کرد؟
اگر کسی مدعی چنین شاخص های رشد و توسعه در ایران است مگر می تواند منکر خاستگاه حکومتی چنان رشدی با توجه به ساختار حکومتی اقتصاد و صنعت و آموزش و فرهنگ آن هم در ابعادی کلان باشد.
کمدی آیا تعریفی جز این دارد؟
یا در برنامه دیگری همان چالنگی مذکور در قسمتی از برنامه معترض سیاست حمایت جمهوری اسلامی از مردم فلسطین می شود و به اتفاق میهمانان حاضر در آن برنامه به این توافق میان خود می رسند که وقتی مردم ایران در درون کشور، خود مستحق کمک و حمایتند حکومت موظف است در اولویت در خدمت شهروندان خودش باشد و اساساً کمک به مردم فلسطین و غزه چه ربطی به ایران و دولتمردانش دارد که کاسه داغ تر از آش می شوند. (نقل به مضمون)
اما همین «پدیده» در پایان برنامه ظاهراً بدلیل عوارض طبیعی کبر سن دچار نسیان شده و در مقام جمله ای معترضه و موید طبع غیر انسانی وناخیراندیشانه حکومت در ایران از مهمانانش می پرسد:
چرا جای ایران همواره در عرصه های انسان دوستانه و کمک به مصیبت زدگان و محتاجان و خیر رساندن به دیگران مانند زلزله هائیتی یا شیلی خالی است؟
جل الخالق!
پیدا کنید مرز تراژدی و کمدی را.